جدول جو
جدول جو

معنی چریدن - جستجوی لغت در جدول جو

چریدن
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
فرهنگ فارسی عمید
چریدن
(گُ / گَ اَ دَ)
گیاه خوردن ستوران و چارپا، نسبت آن بسوی طیور نیز آمده. (آنندراج). گیاه خوردن و علف خوردن چارپا، در باغ و صحرا و مرغزار و چمن و جز آن در صورتیکه وی را رها کرده باشند. (ناظم الاطباء). بریدن حیوان گیاه زمین را با دندان یا منقار خود و خوردن آن. (فرهنگ نظام). خوردن چارپایان گیاه و علف مراتع را. گیاه و علف خوردن چارپایان در بیابان یا چراگاهها. خوردن ستور علف زمینی را در حال رفتن. خوراک خوردن حیوانات اعم ازچارپایان و طیور در حال حرکت. جستن حیوانات و طیور خوراک خود را در بیابان و مراتع و خوردن آن. مرعی. رتع. رتوع. رعی. عرم. (منتهی الارب) :
آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد
چون کسی کو را باشد نظر میرپناه.
فرخی.
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.
منوچهری.
تا بچرد رنگ در میانۀ کهسار
تا بچمد گور در میانۀ فدفد.
منوچهری.
نبودی کاش در نعمات لذات
چو خر بایست در صحرا چریدن.
ناصرخسرو.
عاقل کجا رود که جهان دار ظلم گشت
نحل از کجا چرد که گیا زهر ناب شد.
خاقانی.
- امثال:
اینقدر چریدی کو دنبه ات.
، مجازاً در خوردن انسان هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام). خوراک خوردن آدمیان. تمتع بردن آدمی از خوردنی ها. غذا خوردن:
چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.
فردوسی.
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
فردوسی.
شما دست شادی بخوردن برید
بیک هفته ایدر چمید و چرید.
فردوسی.
بیاسود و لختی چرید آنچه دید
شب تیره خفتان بسر برکشید.
فردوسی.
خاصه سرای آنکه چومن در جوار اوست
و ایمن چو من همی چرد از مرغزار او.
فرخی.
آنچه میران مبارز نگرفتند بگیر
آنچه شاهان مظفر نچریدند بچر.
فرخی.
گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او ترا خواهد چرید.
ناصرخسرو.
نیاید با تو زین طارم برون جز طاعت و حکمت
بچر وز بهر طاعت چر، بچم وز بهر حکمت چم.
ناصرخسرو.
گر رحمت و نعمت چرید خواهی
ازعلم چر امروز و بر علم چم.
ناصرخسرو.
زخشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا.
خاقانی.
رستم ز چار آخور سنگین روزگار
در هشت باغ عشق چریدم بصبحگاه.
خاقانی.
- چریدن دارد، یعنی دیدن دارد. مأخذش چشم چرانی است. (از آنندراج). دیدن دارد. (غیاث) :
هنوز سیب ذقن رنگ را نباخته است
هنوز سبزه خطش چریدنی دارد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به چرانی و چشم چرانی شود.
- امثال:
هر که چرد خورد و هر که خسبد خواب بیند. رجوع به چر و چرا و چرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
چریدن
(گُ کَ دَ)
درلهجۀ قزوینی، پوسیدن
لغت نامه دهخدا
چریدن
علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
فرهنگ لغت هوشیار
چریدن
((چَ دَ))
چرا کردن، علف خوردن در چراگاه
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
فرهنگ فارسی معین
چریدن
چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ول گشتن، پرسه زدن، خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشیدن
تصویر چشیدن
خوردن مقدار کمی از چیزی برای پی بردن به مزۀ آن، اندکی از یک چیز خوردنی در دهان گذاشتن، مزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریدن
تصویر دریدن
پاره کردن، چاک دادن، شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
پر شدن، انباشته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
آواز ترسناک و مهیب برآوردن، برای مثال به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵ - ۷۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریدن
تصویر سریدن
لیز خوردن، سر خوردن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریدن
تصویر شریدن
ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چخیدن
تصویر چخیدن
کوشیدن، کوشش کردنبرای مثال در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار - ۴۰۱)
ستیزه کردن، برای مثال به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی - ۱/۲۳۶)، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی - لغت نامه - چخیدن) سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
چکه چکه ریختن آب از جایی یا چیزی، فروریختن آب از جایی به صورت چکه های پی در پی، ترکیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چریدنی
تصویر چریدنی
قابل چریدن، درخور چریدن، ویژگی علفزاری که گیاه های آن قابل چریدن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنیدن
تصویر چنیدن
چیدن گل یا میوه از درخت، برای مثال گلستان که امروز باشد به بار / تو فردا چنی گل نیاید به کار (فردوسی - ۷/۸۹)، دانه برچیدن مرغ از زمین
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دَ)
از چریدن + ی لیاقت، گیاه و علفی که لایق و قابل چریدن باشد. (ناظم الاطباء). سبزه و گیاهی که چریدن را شاید. رجوع به چریدن و چراندنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خریدن
تصویر خریدن
پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن، ضد فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریدن
تصویر شریدن
تراویدن و ترشح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریدن
تصویر سریدن
لغزیدن، سرخوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریدن
تصویر تریدن
بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکیدن
تصویر چکیدن
اندک ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیدن
تصویر چشیدن
مزه کردن و احساس مزه طعم نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغریدن
تصویر چغریدن
التفات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
روان شدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمیدن
تصویر چمیدن
راه رفتن با پیچ و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنیدن
تصویر چنیدن
چیدن گل یا میوه از دزخت، دانه برچیدن مرغ از زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
بزور داخل شدن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخیدن
تصویر چخیدن
کوشیدن سعی کردن، ستیزه کردن، دم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
چیره شدن، غالب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرویدن
تصویر چرویدن
چاره جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسیدن
تصویر چسیدن
چس دادن فسوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
قطع کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغیدن
تصویر چغیدن
سعی کردن و کوشش نمودن
فرهنگ لغت هوشیار