- چریدن
- علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
معنی چریدن - جستجوی لغت در جدول جو
- چریدن
- گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر،
برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید ، کنایه از خوردن(فردوسی - ۴/۳۵۰)
- چریدن ((چَ دَ))
- چرا کردن، علف خوردن در چراگاه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قابل چریدن، درخور چریدن، ویژگی علفزاری که گیاه های آن قابل چریدن باشد
قطع کردن، جدا کردن
چس دادن فسوه دادن
چاره جستن
چیره شدن، غالب شدن
کوشیدن سعی کردن، ستیزه کردن، دم زدن
بزور داخل شدن در جائی
چیدن گل یا میوه از دزخت، دانه برچیدن مرغ از زمین
راه رفتن با پیچ و خم
روان شدن و رفتن
سعی کردن و کوشش نمودن
التفات کردن
مزه کردن و احساس مزه طعم نمودن
اندک ریخته شدن
پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن، ضد فروختن
بیرون کشیدن
لغزیدن، سرخوردن
تراویدن و ترشح کردن
پر شدن، انباشته شدن
آواز ترسناک و مهیب برآوردن، برای مثال به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵ - ۷۹۳)
لیز خوردن، سر خوردن، لغزیدن
ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
پاره کردن، چاک دادن، شکافتن، شکافته شدن
کوشیدن، کوشش کردنبرای مثال در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار - ۴۰۱)
ستیزه کردن،برای مثال به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی - ۱/۲۳۶) ، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی - لغت نامه - چخیدن) سخن گفتن
ستیزه کردن،
چکه چکه ریختن آب از جایی یا چیزی، فروریختن آب از جایی به صورت چکه های پی در پی، ترکیدن
دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن
چیدن گل یا میوه از درخت، برای مثال گلستان که امروز باشد به بار / تو فردا چنی گل نیاید به کار (فردوسی - ۷/۸۹) ، دانه برچیدن مرغ از زمین
خوردن مقدار کمی از چیزی برای پی بردن به مزۀ آن، اندکی از یک چیز خوردنی در دهان گذاشتن، مزه کردن
افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹) ، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر
پرواز کردن، بال و پر زدن پرندگان در هوا، جهیدن، جستن از جا به طور ناگهانی، بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین و آمونیاک
به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن
کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری،
کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید،
کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم
کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری،
کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید،
کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم
چاره جستن، چاره جویی کردن، در پی چاره بودن، چاره اندیشیدن، برای مثال یکی دانش پژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۷) ، رفتن، دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، تکیدن، پو گرفتن، تاختن، پوییدن