جدول جو
جدول جو

معنی چرکینک - جستجوی لغت در جدول جو

چرکینک
(چِ نَ)
قسمی انگور. نوعی انگور
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارکین
تصویر ارکین
(پسرانه)
آزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
هر چیز ناپاک و چرک آلود، چرک دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم آلود، ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشینک
تصویر ترشینک
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، حمّاض، تره خراسانی، ترشه، ساق ترشک
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
کثافت و ناپاکی، بددلی و تکدر. (ناظم الاطباء). دل چرکینی. دل افسردگی. صاف نبودن دل نسبت به کسی یا امری
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ نَ)
نوعی از حلوا باشد، و آن را از عسل و گاهی از شکر هم پزند. (برهان) (آنندراج). نام حلوایی است. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به خوارزم نزدیک قم کنت و زنکج و قره داش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ /نِ)
منسوب به کرک. کرکی:
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که کرکینه پوشد بجای حریر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زُ نَ)
عضو زایشی ماده در گیاهان نهان زاد، آوندی که در خزه ها در انتهای برخی از ساقه ها قرار دارد و درسرخس ها بر روی پروتال مستقر است. (فرهنگ فارسی معین). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل آرکگون پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ نَ)
رستنیی باشد بوستانی که به عربی حماض گویند و تخم آن را بذرالحماض خوانند. (برهان). حماض بستانی. (ناظم الاطباء). رجوع به ترشک و ترشه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ده کوچکی است از دهستان اشکور بالا، بخش رودسر (شهرستان لاهیجان) که در 59 هزارگزی جنوب رودسر و 23 هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع شده و 23 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
خرجین کوچک: خرجینکی بود که کتاب در آن می نهادم. (از سفرنامۀ ناصرخسرو) ، میوه ای که مانند خرجین کوچک است مانند قدومه. (از گیاه شناسی ثابتی ص 525)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
روپاکی سرخ رنگ که بر سر بندند. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
آن شاه دروغین بین با اسبک و بازینک
شنگینک و منگینک سر بسته بچوبینک.
مولوی.
، کاروانک. پرنده ای است شبیه بمرغ خانگی. (برهان). هوبره و کاروانک. (ناظم الاطباء). رجوع به چوبین و چوبینه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). چرکن. چرک آلوده. شوخگین. پلید. طفس. (منتهی الارب) ، ریم آلود. (ناظم الاطباء). زخم چرکین. جراحت آلوده به چرک و ریم. رجوع به چرک و چرکناکی و چرکن و چرکین شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
پرکینج. ناطف. قبیطاء. رجوع به پرکینج و ناطف و قبیطاء شود، بپایان بردن. (فرهنگ فارسی معین). بانجام رسانیدن. ختم کردن. ورگذار کردن. خاتمه بخشیدن: عروسی را با صد تومان برگذار کردند. عزا را با سه نهار و یک هفته و یک چله برگذار کردند. مهمانی را به یک عصرانه برگذار کردند. (از یادداشت دهخدا) ، سپری کردن. سپری ساختن، برپا داشتن. (فرهنگ فارسی معین) ، عرض کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، انعام دادن و بخشش کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به برگزار کردن شود
لغت نامه دهخدا
(پُ نَ / نِ)
پرکین. حقود:
هم ایزد گشسپ و یلان سینه را
بپرسید و گردان پرکینه را.
فردوسی.
وزین روی پرکینه دل سوفرای
بکردار باد اندرآمد ز جای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چیزی کثیف. (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث. (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام). چرک آلود. چرک آلوده. چرکن. چرکین. شوخگین. مدمّس. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکن شود، ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین. زخم و جراحت چرکدار. زخم چرکی. وضر. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکن شود، زنگ زده و زنگ خورده و زنگ گرفته. (ناظم الاطباء) ، تیره شده، زشت و کریه المنظر. (ناظم الاطباء). رجوع به چرگین و چرکین شدن شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به نه فرسنگی شمالی بشکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشکینک
تصویر مشکینک
نوعی از حلوا که آنرا از عسل وگاه از شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبینک
تصویر چوبینک
رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند، کاروانک
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که از چرم ساخته شده باشد چرمین، آلتی که از چرم و غیره بشکل آلت رجولیت سازند و زنان شهوی آنرا بکار برند مچاچنگ چرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمینه
تصویر چرمینه
((چَ نِ))
هر چیز که از چرم ساخته شده باشد، چرمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
((چِ))
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرفینک
تصویر زرفینک
آرکه گون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
اکبیری
فرهنگ واژه فارسی سره
آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک آلود، ریم آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس
متضاد: پاکیزه، تمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پلیدی، دناست، کثافت
متضاد: پاکیزگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلوده، چرک آلود، چرک دار، چرکین، کثیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرهای ریزی که پس از پرکندن در بدن مرغ به جا ماند و آن را شعله
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در کنار روستای کدیر چالوستارکینک
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای کوچکتر از گنجشک به نام الیکایی، پرنده ای کوچکتر از گنجشک به نام الیکایی، فرد کوچک و پر مدعا
فرهنگ گویش مازندرانی
ارگانیک
دیکشنری اردو به فارسی