جدول جو
جدول جو

معنی چرکین - جستجوی لغت در جدول جو

چرکین
هر چیز ناپاک و چرک آلود، چرک دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم آلود، ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
فرهنگ فارسی عمید
چرکین
(چِ)
چیزی کثیف. (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث. (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام). چرک آلود. چرک آلوده. چرکن. چرکین. شوخگین. مدمّس. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکن شود، ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین. زخم و جراحت چرکدار. زخم چرکی. وضر. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکن شود، زنگ زده و زنگ خورده و زنگ گرفته. (ناظم الاطباء) ، تیره شده، زشت و کریه المنظر. (ناظم الاطباء). رجوع به چرگین و چرکین شدن شود
لغت نامه دهخدا
چرکین
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
چرکین
((چِ))
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
فرهنگ فارسی معین
چرکین
اکبیری
تصویری از چرکین
تصویر چرکین
فرهنگ واژه فارسی سره
چرکین
آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک آلود، ریم آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس
متضاد: پاکیزه، تمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارکین
تصویر ارکین
(پسرانه)
آزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چرکن
تصویر چرکن
چرکین، هر چیز ناپاک و چرک آلود، چرک دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم آلود، ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکین
تصویر رکین
محکم و استوار، پابرجا، ثابت و برقرار، باوقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکین
تصویر پرکین
انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، کینه جو، کینه خوٰاه، کینه کش، کینه ور
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
به معنی چکن است که نوعی از کشیده و زرکش دوزی و بخیه دوزی باشد. (برهان) (آنندراج). به معنی چکن است. (جهانگیری). زرکش دوزی. (ناظم الاطباء). در ترکی به معنی نوعی از زردوزی روی پشم. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به چکن شود، در ترکی به معنی سبزه و علف. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، در ترکی گوش است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منسوب به چرم. (ناظم الاطباء). چرمی. از چرم. چرمینه. جنس چرمی. چیزی از چرم. آنچه از چرم سازند چون کیف چرمین، کفش چرمین، جامۀ چرمین و غیره:
چون جامۀ چرمین شمرم صحبت نادان
زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد.
ابن یمین.
رجوع به چرم و چرمی و چرمینه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
چیزی کثیف. (برهان) (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام). چرکین. چرگن. آلودۀ به چرک. چرک آلود. چرکناک. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرک و چرگن شود، زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان) (آنندراج). زخمی که پیوسته از آن چرک میپالاید. (ناظم الاطباء). زخم چرکی. زخم چرک دار. چرکین. ریمگین. ریمناک. آلوده بچرک و ریم. ریم آلود. رجوع به چرک و چرکین شود، کنایه از مال دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج). مال دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک و چرک دنیا شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرکین. چرکدار. کثیف. آلوده. ناپاک، ریمناک. زخم چرکین
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
ذوال عرکین، ستاره ای است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از رستاق طبرش (تفرش) همدان و اصفهان. (از تاریخ قم ص 12)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
چرکینی. شوخگنی. شوخگینی. دنسی. چرگنی. ریمناکی. آلودگی. ناپاکی. آلایشناکی. رجوع به چرکن و چرگنی و چرکینی و چرگینی شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قلعه ای از قلاع قدیمۀ سرحدی است که آنرا ’سفنان’ مینامیده اند، و در سال 136هجری قمری در خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی، یزید بن اسد که بحکومت شیروان و دربند مأمور بوده از تعدی طایفۀ خزر ببغداد شکایت کرده است و تدبیری که برای دفع این طایفه کردند این بود که قلاع قدیمه که در سرحد بوده تعمیر نمایند و از طرف خلافت حکم بمرمت آنها صادر شده از جمله قلعۀ سفنان بود که حالا آنرا چرکنی میگویند و پس از مرمت چند خانوار شامی آنجا ساکن نمودند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرگن. چرکن. چرکین. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرگن و چرکن و چرکین شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان طارم پائین بخش سیروان شهرستان زنجان که در 27هزارگزی جنوب خاور سیروان واقع شده و 48 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرحقد. حقود:
وزان پس چو آگاهی آمد بشاه
ز کردار افراسیاب و سپاه
که آمد بنزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله
که از تخم تورست پرکین و درد
بجوید همه روزگار نبرد.
فردوسی.
فرستاده زین روی برداشت پای
وزانروی پرکین بشد سوفرای.
فردوسی.
چو همدان گشسپ و یلان سینه نیز
برفتند پرکین و دل پرستیز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پِ)
سر ویلیام هنری) شیمی دان انگلیسی. مولد لندن بسال 1838 و وفات سنۀ 1907 میلادی وی نخستین بار رنگ آنیلین را کشف کرد
لغت نامه دهخدا
(چِ)
کثافت و ناپاکی، بددلی و تکدر. (ناظم الاطباء). دل چرکینی. دل افسردگی. صاف نبودن دل نسبت به کسی یا امری
لغت نامه دهخدا
(چِ نَ)
قسمی انگور. نوعی انگور
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکین
تصویر چکین
نوعی از کشیده و زرکش دوزی و بخیه دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرکن
تصویر چرکن
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکین
تصویر رکین
پابرجا، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمین
تصویر چرمین
منسوب به چرم هر چیز که از چرم ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکین
تصویر رکین
((رَ))
استوار، محکم، پابرجا، باوقار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرمین
تصویر چرمین
((چَ))
هر چیز که از چرم ساخته شده باشد، چرمینه
فرهنگ فارسی معین
چرمی، از جنس چرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پلیدی، دناست، کثافت
متضاد: پاکیزگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با عجله چیزی را چیدن یا جمع کردن و برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
قارچ، قارچ سمی، پایین صخره و کوه
فرهنگ گویش مازندرانی