جدول جو
جدول جو

معنی چربنده - جستجوی لغت در جدول جو

چربنده
برتری دارنده، دارای فزونی و برتری، برای مثال به یک جو که چربنده شد سنگ خام / بدان خشکی اش چرب کردند نام (نظامی۶ - ۱۰۹۷)
تصویری از چربنده
تصویر چربنده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی یا چیزی که بدیگری چسبد، چیزی که دارای چسب باشد، میل کننده منحرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخنده
تصویر چرخنده
گردنده، گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرانده
تصویر چرانده
ویژگی حیوانی که به چرا برده شده، زمینی که گیاه و علف آن را حیوانات علف خوار چرا کرده و خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربنده
تصویر خربنده
کسی که خر کرایه می داد، نگهبان خر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربنده
تصویر خربنده
((خَ بَ دِ))
نگاهبان خر، خرکچی، کسی که خر را کرایه دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرونده
تصویر چرونده
چاره جوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
ویژگی چیزی که به چیز دیگر بچسبد، ویژگی چیزی که دارای چسب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخنده
تصویر چرخنده
چرخ زننده،، گردنده، کسی یا چیزی که دور خود یا دور دیگری بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسبنده
تصویر چسبنده
Cohesive, Clinging, Adhesively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
клеящимся , липкий , сплоченный
دیکشنری فارسی به روسی
haftend, klebrig, kohäsiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
липко , липкий , згуртований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
klejąco, lepki, spójny
دیکشنری فارسی به لهستانی
粘着地 , 粘性的 , 粘性的
دیکشنری فارسی به چینی
de maneira adesiva, pegajoso, coeso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
adesivamente, appiccicoso, coesivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
adhesivamente, pegajoso, cohesivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
de manière adhésive, collant, cohésif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
kleverig, plakkerig, cohesief
دیکشنری فارسی به هلندی
อย่างติด , เหนียว , รวมกัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
secara perekat, lengket, kohesif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لاصقيًّا , لاصقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
चिपचिपा तरीके से , चिपचिपा , एकजुट
دیکشنری فارسی به هندی
באופן דבק , דביק , מקשר
دیکشنری فارسی به عبری
接着して , くっつく , 結束的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
접착력 있게 , 끈적한 , 응집력 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
yapışkan bir şekilde, yapışkan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
kwa kushikilia, ya kushikilia, ladhifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
আঠালোভাবে , আটকে থাকা , ঐক্যবদ্ধ
دیکشنری فارسی به بنگالی
چپکنے کے طریقے سے , چمچماتا , چمٹنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چرنده
تصویر چرنده
حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرنده
تصویر چرنده
((چَ رَ دِ))
حیوان علفخوار که چرا کند، جمع چرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیبنده
تصویر زیبنده
(دخترانه)
شایسته، سزاوار، زیبا، آراسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برونده
تصویر برونده
صدور، صادر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره