جدول جو
جدول جو

معنی چراندنی - جستجوی لغت در جدول جو

چراندنی
(چَدَ)
منسوب به چراندن، یعنی جائی که لایق و قابل چراندن باشد. (ناظم الاطباء). چرانیدنی. آنچه بکار چراندن آید. سبزه و گیاهی که چراندن را شاید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علف خوار را در چراگاه گردش دهد تا چرا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرباندن
تصویر چرباندن
افزودن، بر مقدار چیزی افزودن، هنگام وزن کردن جنس مقدار آن را زیاد کردن که بیش از میزان مقرر شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
چرخ دادن، گرداندن و حرکت دادن چرخ دور محور خودش
کنایه از اداره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
کتاب یا نوشته ای که شایستۀ خواندن باشد، قابل خواندن، خوانا
فرهنگ فارسی عمید
(گُ بَ قَ دَ زَ دَ)
چرانیدن. شبانی کردن و چوپانی نمودن. (ناظم الاطباء). واداشتن حیوان به علف بیابان خوردن. (فرهنگ نظام). به چرا واداشتن. به چرا بردن اغنام و احشام. رعی:
جهاندار گیتی چنان آفرید
چنانچون چراند بباید چرید.
فردوسی.
چه داند آنکه اشتر میچراند.
سعدی.
- سور چراندن، به مهمانی شدن. به اصرار از اشخاص سور گرفتن. غالباً برسر سفرۀ دیگران غذا خوردن. بهر مهمانی رفتن.
- چشم چراندن، خوبرویان را بولع تماشا کردن. در مجالس و محافل چشم از صورت و قامت خوبان برنداشتن. در معابر برای تماشای زیبارخان ایستادن. رجوع به چرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور راندن. سزاوار راندن. لایق راندن و دور کردن:
دوستی ز ابله بتر از دشمنی است
او بهر حیله که باشد راندنیست.
مولوی.
و رجوع به راندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گذراندنی
تصویر گذراندنی
شایسته گذرانیدن لایق گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاندنی
تصویر کشاندنی
منجر ساختنی، کشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغانی
تصویر چراغانی
جشن، آئین بستن کوی و برزن و شهر و چراغ بسیار روشن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگندنی
تصویر پراگندنی
در خور پراگندن قابل پراگندن، که پراگندن آن واجب بود، نثار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
چیزی که شایسته خواندن باشد قابل قرائت: کتاب خواندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علفخوار را در چراگاه بچرا وا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
علف خورانیدن بحیوانات گردش دادن حیوانات علفخوار در علفزارها تا چرا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
چرخانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
((خا دَ))
چیزی که شایسته خواند باشد، قابل قرائت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
((چَ دَ))
حرکت دادن چرخ به دور محورش، چرخانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراغانی
تصویر چراغانی
((چِ))
منسوب به چراغان، چراغ های بسیاری که در جشن ها و عروسی ها روشن کنند، مجلس شادمانی که در آن چراغ های بسیار روشن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرانیدن
تصویر چرانیدن
((چَ دَ))
علف خورانیدن به حیوانات، چراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
((چَ دَ))
علف خورانیدن به حیوانات، چرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
Churn, Circulate, Contort, Cycle, Rotate, Spin, Swivel, Twirl, Wheel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
baratter, circuler, tordre, cycler, tourner, pivoter, tourbillonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
взбивать , циркулировать , скручивать , циклировать , вращать , вращать , вертеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
rühren, zirkulieren, verdrehen, radeln, drehen, schwenken, wirbeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
збивати , циркулювати , скручувати , катати на велосипеді , обертати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
mieszać, krążyć, skręcać, jeździć na rowerze, obracać, kręcić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
搅拌 , 循环 , 扭曲 , 旋转 , 打转 , 转动
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
bater, circular, torcer, ciclar, girar, rodopiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
mescolare, circolare, torcere, pedalare, ruotare, girare, fare girare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
batir, circular, retorcer, ciclar, rotar, girar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
roeren, circuleren, draaien, fietsen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
คน , หมุนเวียน , บิด , ขี่จักรยาน , หมุน , หมุน , หมุน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چرخاندن
تصویر چرخاندن
mengaduk, beredar, memelintir, bersepeda, memutar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی