جدول جو
جدول جو

معنی چرباندن

چرباندن
افزودن، بر مقدار چیزی افزودن، هنگام وزن کردن جنس مقدار آن را زیاد کردن که بیش از میزان مقرر شود
تصویری از چرباندن
تصویر چرباندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چرباندن

چرباندن

چرباندن
چربانیدن. افزودن مبلغ یا مقدار چیزی. زیاد کردن مقدار جنس را هنگام وزن کردن بقدری که وزن جنس بیشتر از میزان مقرر شود. افزودن جنسی را هنگام توزین بحدیکه جنس بر وزن بچربد. اندکی از میزان قراردادی بر وزن جنس افزودن. سهم کسی را بیش از حق او دادن، قیمت جنسی را زیاد کردن. متاعی را بیش از ارزش واقعی قیمت گذاشتن. بر بهای جنسی افزودن. رجوع به چربانیدن شود
لغت نامه دهخدا

چرخاندن

چرخاندن
چرخ دادن، گرداندن و حرکت دادن چرخ دور محور خودش
کنایه از اداره کردن
چرخاندن
فرهنگ فارسی عمید

چسباندن

چسباندن
وصل کردن و پیوند کردن دو چیز به وسیلۀ ماده ای چسبناک
نسبت دادن اتهامی به کسی
خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن
چسباندن
فرهنگ فارسی عمید