جدول جو
جدول جو

معنی چخلی - جستجوی لغت در جدول جو

چخلی
انگولک، سخن چینی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چالی
تصویر چالی
(دخترانه)
پرنده ای شبیه گنجشک اما بزرگ تر از آن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخلی
تصویر تخلی
خالی کردن شکم از مدفوع یا ادرار
در تصوف اعراض از آنچه بنده را از عبادت باز دارد، عزلت و گوشه نشینی برای عبادت، تنها شدن، در خلوت شدن، خلوت گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
از مردم چگل. بردگان خوب روی را از چگل به ایران می آورده اند، لذا در نزد شاعران فارسی زبان به زیبایی و خوش اندامی معروف شده اند، برای مثال گاهی شراب خوری با شاهد چگلی / گاهی نشاط کنی با لعبت ختنی (امیرمعزی - ۶۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغلی
تصویر چغلی
سخن چینی، نمامی، شکایت
چغلی کردن: گزارش دادن خبط و خطای کسی به شخص بالاتر از او یا شکایت کردن از عمل او
فرهنگ فارسی عمید
(چِ گِ)
منسوب به شهر چگل. (ناظم الاطباء). منسوب به ’چگل’ که شهری از ترکستان قدیم است. کسی یا چیزی که از شهر چگل خیزد. و رجوع به چگل شود، کنایه از مرد یا زن زیباروی و خوش آب و رنگ. و رجوع به چگل شود
لغت نامه دهخدا
(چُ قُ)
چغلی. رجوع به چغلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
نعت تفضیلی از خلو و خلاء. خالی تر.
- امثال:
اخلی من جوف حمار، قالوا هو رجل من عاد و جوفه واد کان یحله ذوماء و شجر فخرج بنوه یتصیدون فاصابتهم صاعقه و اهلکتهم فکفر و قال لااعبد رباً فعل ذا ببنی ّ. ثم دعا قومه الی الکفر فمن عصاه قتله فاهلکه اﷲ و اخرب وادیه فضربت العرب به المثل فی الخراب و الخلاء فقالوا اخرب من جوف حمار و اخلی من جوف حمار. (مجمعالامثال میدانی) ، خداوند شتران خمس شدن، پنجم بآب آمدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، در بیت ذیل سنائی این صورت آمده است و مکسور یا مفتوح بودن همزۀ آن نیز معلوم نیست ظاهراً از اصطلاحات تجوید یا نقطه و شکل است:
به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی
ترا رهبر بود قرآن بسوی سرّ یزدانی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خالی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). خالی شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالی شدن و فارغ شدن. (آنندراج) ، به خلوت نشستن به تنهایی. (المنجد) ، تفرغ برای چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، گذاشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترک کردن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح صوفیه) اختیارالخلوه و الاعراض عن کل ما یشغل عن الحق. (تعریفات جرجانی) ، برای خویشتن خلیه گرفتن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از شاعران ایرانی و از مردم اصفهان است که در عهد اکبرشاه به هندوستان رفته و در دربار وی در زمرۀ احدیان درآمده است. این رباعی از اوست:
این ساده دل آخر احدی خواهد شد
محتاج کلاه نمدی خواهد شد
از غایت اضطرار روزی صدبار
قربان بروت سرمدی خواهد شد.
(ازقاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
از دهات ساری، از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد رابینو ص 163)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سیخ گیاه و خار گیاه را گویند نه خار گل را. (برهان). خار گیاه بود. (فرهنگ جهانگیری) (سروری). خار گیاه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(مِ لا)
داس علف درو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داسی که بدان علف درو می کنند. (ناظم الاطباء) ، قلاب دروگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لی)
رهاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آزاد می کندو رها می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لا)
رها کرده شده و خالی کرده شده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اجازه داده شده و آزادشده و رهاشده. (ناظم الاطباء). رجوع به ’مخلا’ شود.
- مخلی بالطبع، رها کرده شده با طبیعت یعنی بلاتکلیف و بی اندیشه. (غیاث) (آنندراج).
- ، مجازاً و در تداول، آرام وبی سر و صدا که در آنجا راحت بتوان زیست: حجرۀ مخلی بالطبع. گوشۀ مخلی بالطبع.
- مخلی کردن، خالی کردن. رهاکردن و آزاد ساختن: به وسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 37)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’خ ل و’، کسی که ویران می کند و خراب می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که تهی و خالی می کند و آنکه تهی می یابد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه خلوت می کند با کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از ’خ ل ی’) زمین علفناک و پرورندۀ ستور در آن زمین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورجوع به اخلاء شود، آنکه عزلت می گزیند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مخصوص و غیرعمومی. واقع شده بطور خصوصی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در تداول، نخری. بچۀ اول زنی. (یادداشت مؤلف).
- شکم نخلی
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ)
کارپنهان مردمان را بکسی گفتن. (ناظم الاطباء). عمل شخص چغل. (از رشیدی). سعایت. تضریب. خبردادن خطا و جرم کسی به بزرگتری. خبرچینی. نمامی. عمل بعضی از شاگردان دبستانها و دبیرستانها که خطاهای یکدیگر را به آموزگار یا دبیر اطلاع میدهند. و رجوع به چغل و چغل خوری و چغلی کردن شود، غیبت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کجی، خمیدگی، وریب، چولی بود، (فرهنگ اسدی) : چولی دسته بیل نمیشه
لغت نامه دهخدا
پرنده ای است بشکل گنجشک که از گنجشکهای معمولی درشت تر و فربه تر است، چولی، به لهجه گیلکی اردک، (ناظم الاطباء)
گودی، گودال، فرورفتگی، عمق، ژرفا
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی جزء دهستان ماسال، بخش شاندرمن شهرستان طوالش که در 6هزارگزی جنوب بازار ماسال واقعست. کوهستانی، معتدل و مرطوبست و 719 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش پشم، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چون نخل. به شکل نخل. مانند نخل.
- بواسیر نخلی، آن بود که شاخها و بیخهای بسیار دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخلی
تصویر مخلی
خالی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلی
تصویر تخلی
خالی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
منسوب به چگل از اهل چگل، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
چوغولی پارسی است سخن چینی عمل چغل. سعایت تضریب سخن چینی نمامی، غیبت، شکایت از عمل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چقلی
تصویر چقلی
عمل چغل. سعایت تضریب سخن چینی نمامی، غیبت، شکایت از عمل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلی
تصویر مخلی
((مُ خَ ل لا))
خالی شده، رها شده، جای خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چغلی
تصویر چغلی
سخن چینی کردن، غیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
((چِ گِ))
زیباروی، منسوب به شهر چگل که زیبارویانش معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلی
تصویر تخلی
((تَ خَ لِّ))
خالی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چولی
تصویر چولی
آلودا
فرهنگ واژه فارسی سره
شکایت، شکوه، شکوائیه، بدگویی، تضریب، سخن چینی، سعایت، نمامی، غیبت، گزارش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی مانند: پیاز، روستایی در شیرگاه سوادکوه، روستایی در.، نوعی گردوبازی
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن، سوراخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی