جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی بی حال، بی حس گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳) کم کم
جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی بی حال، بی حس گُرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه، برای مِثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳) کم کم
گواتر، عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کم کاری یا پرکاری این غده، التهاب و عفونت آن به وجود می آید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است، جخش
گواتر، عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کم کاری یا پرکاری این غده، التهاب و عفونت آن به وجود می آید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است، جَخش
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
چابک، چالاک، جلد، برای مثال مبین در عبادت که پیرند و سست / که در رقص و حالت جوانند و چست (سعدی۱ - ۱۲۶)، تندوسریع، محکم، استوار، تنگ و چسبان، زیبا و متناسب
چابک، چالاک، جلد، برای مِثال مبین در عبادت که پیرند و سست / که در رقص و حالت جوانند و چست (سعدی۱ - ۱۲۶)، تندوسریع، محکم، استوار، تنگ و چسبان، زیبا و متناسب
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه چرت و پرت: چرت
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه چرت و پرت: چرت