جدول جو
جدول جو

معنی چاووش - جستجوی لغت در جدول جو

چاووش
(پسرانه)
آنکه پیشاپیش زائران حرکت می کند و اشعار مذهبی می خواند
تصویری از چاووش
تصویر چاووش
فرهنگ نامهای ایرانی
چاووش
کسی که پیشاپیش دسته ای حرکت می کند و اشعار مذهبی می خواند، کسی که پیشاپیش قافله یا لشکر حرکت می کرد و آمدن آنان را با صدای بلند اعلام می کرد، برای مثال بانگ چاووشان چو در ره بشنود / تا نبیند رو به دیواری کند (مولوی - ۳۶۷)، مامور تشریفات دربار
تصویری از چاووش
تصویر چاووش
فرهنگ فارسی عمید
چاووش
چاوش، نقیب لشکر، (برهان)، آنکه صفوف در حرب راست کند و از تعدی لشکریان ممانعت نماید، کسی که شمارۀ افراد لشکر و هویت یکایک آنان و وظائف هر یک را داند، مراقب سپاهیان، اترور، زابن، (منتهی الارب) ’: هیچکس را زهره نبود که شراب آشکارا خورد که چاووشان و محتسبان گماشته بودند’، (تاریخ بیهقی)،
از حشمت سلطانی و از تاج فریدون
چاووش ورا قبه و قوقوی کلاه است،
سوزنی،
، نقیب قافله، (برهان)، نقیب و جارچی و پیک و یساول و رئیس و پیشوا و وکیل و پیشرو کاروان، (ناظم الاطباء)، کسی که دعوت رفتن بزیارت عتبات عالیات کند، در اصطلاح روستائیان خراسان، کسی باشد که در فصل مناسب زیارت در دهات و روستاها سواره یا پیاده براه افتد و روستائیان را بوسیلۀ جار زدن یا خواندن اشعار مهیج و مناسب بزیارت اعتاب مقدسه تشویق و تهییج نماید، سرهنگ و صاحب منصبی که پیشاپیش حاکم و اشخاص بزرگ میرود، (ناظم الاطباء) :
بانگ چاووشان چو از ره بشنود
تا نبیند رو به دیواری کند،
مولوی،
و رجوع به چاوش شود، بزغالۀ نر یکساله، (در اصطلاح روستائیان تربت حیدریه و گناباد)
لغت نامه دهخدا
چاووش
نقیب و پیشرو لشکر
تصویری از چاووش
تصویر چاووش
فرهنگ لغت هوشیار
چاووش
پیشرو قافله، طلایه، نقیب قافله، راهنمای زوار، اشعارمذهبی، حاجب، چاووش خوان، چاووشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاووش
تصویر کاووش
(پسرانه)
جستجو، بررسی، تحقیق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاوش
تصویر چاوش
چاووش، برای مثال ز دل دادن چاوشان دلیر / دلاور شده گور بر جنگ شیر (نظامی۵ - ۸۰۱)، نفیر چاوشان ز «دور شو، دور» / ز گیتی چشم بد را کرده مهجور (نظامی۲ - ۲۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاووش
تصویر زاووش
سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، زوش، ژوپیتر، قاضی فلک، هرمز، برجیس، زواش، قاضی چرخ، سعد السّعود، اورمزد، سعد اکبر، زاوش
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
چاوش. خوانندۀ اشعار در منقبت ائمه مناسب با زیارت عتبات عالیات
لغت نامه دهخدا
(خوا /خا)
عمل چاووش خوان. آواز و اشعاری که چاووش قافلۀ زوار خواند. خواندن چاووش قافله زوار اشعار در منقبت ائمه و مناسب با زیارت اعتاب مقدسه
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ازامرای دربار سلطان سنجر سلجوقی. وی بر سپاه سلطان سالاری فرمود و وقتی که سلطان لشکر بر سر سلطان مسعود برادرزادۀ خود کشیده بعضی از امراء سلطان را از جنگ منع مینمودند امیر چاووش شعری چند گفته سلطان را ترغیب بجنگ کرد و از جمله اشعار وی این چند بیت است:
خسروا کارزار باید کرد
بر عدو کار زار باید کرد
شرزه شیران مرغزاری را
همه در مرغزار باید کرد
روز جنگ است جنگ باید جست
وقت کار است کار باید کرد.
(از مجمع الفصحاء ج 1 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نقیب لشکر. (آنندراج) (غیاث). چاووش. (ناظم الاطباء). نقیب سپاه. (فرهنگ نظام). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند:
گر حاجب تو پوشد پیکار را زره
ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر.
امیرمعزی.
تو قاهر مصر و چاوشت را
بر قاهره قهرمان ببینم.
خاقانی.
نفیر چاوشان از دورشو دور
ز گیتی چشم بد را کرده مهجور.
نظامی.
ز دل دادن چاوشان دلیر
دلاور شده گور بر جنگ شیر.
نظامی.
پسر چاوشان دید و تیغ و تبر
قباهای اطلس کمرهای زر.
نظامی.
، کسی که در دربار شاهان یا در نزد امراء و بزرگان وظیفه دار امور تشریفاتی بوده و در روزهای سلام اشخاص را به حضور آنان معرفی مینموده است. رئیس تشریفات:
چاوش اوهام نتواند رسیدن
تا کجا تا آخرین صف روز بارت.
انوری.
نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک
قباد چاوش روز سلام اوزیبد.
خاقانی.
، نقیب قافله. (آنندراج) (غیاث). نگهبان و مراقب کاروانیان، دربان. (فرهنگ نظام) :
ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار.
خاقانی.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
روزها شد که بنده می آید
بر در و ره نمیدهد چاوش.
پوربهای جامی.
و رجوع به چاووش شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از کفش و پای افزار باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، چموش، کفش، پاپوش، پوزار، نوعی کفش روستایی، و رجوع به کفش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه که در 23 هزارگزی جنوب باختر ارومیه و 3 هزارگزی شمال ارابه روزیوه به ارومیه واقع شده. دره ای است سردسیر و سالم که 45 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و توتون میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تاوش و صدا و آواز پای، (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)، رجوع به تاوش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دِ وُ)
آنکه خبرهای مهیج را بزودی از جایی بجای دیگر برد و این کلمه را بیشتر به دخترهایی که صاحب این عادتند گویند. زن یا دختری که عادت دارد اخبار را غالباً بزرگتر از واقع از جایی بجای دیگر برد. آدمی و بیشتر زن که چیزهای خرد را بزرگ نماید. و دراطراف آن با آواز بلند و بشتاب هیاهو کند یا اخبار بد کوچک را بزرگ کرده بهمه گوید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ترکی جلویز چارگ روزبان پیشرو لشکر و کاروان نقیب قافله، کسی که پیشاپیش قافله یا زوار حرکت کند و آواز خواند، حاجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاوش
تصویر چاوش
((وُ))
پیشرو لشکر و قافله، کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند، حاجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاووش
تصویر زاووش
سیاره مشتری، پنجمین سیاره منظومه شمسی
فرهنگ فارسی معین
پیش خوان زوار، آنندراج و فرهنگ نظام آن را واژه ای ترکی و
فرهنگ گویش مازندرانی