زکام شدن. دچار سرماخوردگی شدن. سرما خوردن. احساس سرما کردن. (ناظم الاطباء). سردشدن: دل من ز خود بسکه چاهیده است مگر گرمی از ثعلبش دیده است. وحید (در تعریف ثعلب فروش از آنندراج). شدم بمدرس و چاهید فوق دین سر و مغزم ز بس بگوش سخنهای سرد میرود آنجا. ملا فوقی یزدی (از آنندراج). ، سرد شدن دندان بخوردن تگرگ یا آب که بغایت سرد باشد. (آنندراج) ، بهم خوردن دندانها از اثر سرما. (ناظم الاطباء)
زکام شدن. دچار سرماخوردگی شدن. سرما خوردن. احساس سرما کردن. (ناظم الاطباء). سردشدن: دل من ز خود بسکه چاهیده است مگر گرمی از ثعلبش دیده است. وحید (در تعریف ثعلب فروش از آنندراج). شدم بمدرس و چاهید فوق دین سر و مغزم ز بس بگوش سخنهای سرد میرود آنجا. ملا فوقی یزدی (از آنندراج). ، سرد شدن دندان بخوردن تگرگ یا آب که بغایت سرد باشد. (آنندراج) ، بهم خوردن دندانها از اثر سرما. (ناظم الاطباء)
بانگ کردن و نالیدن، برای مثال ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / می نال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)، بانگ و خروش کردن پرنده
بانگ کردن و نالیدن، برای مِثال ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / می نال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)، بانگ و خروش کردن پرنده