- چال
- چاله، گودی، گودال
معنی چال - جستجوی لغت در جدول جو
- چال
- گودالی که عمق آن از یک متر بیشتر نباشد، گود، گودال
اسبی که موهای سرخ و سفید درهم آمیخته داشته باشد، کبک،برای مثال وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره - ۳۵۹)
چال کردن: گود کردن، دفن کردن چیزی در زیر خاک
- چال
- نوعی مرغابی
- چال
- گودال، آشیانه مرغان، گود، عمیق
- چال
- اسب، اسبی که موهای سرخ و سفید داشته باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حفره
بحران، مشکل، مبارزه، مسئله
از شاله سوئیسی انگلیسی کوهکد خانه سوئیسی گودال گو
گودالی که بیش از سه گز عمق نداشته باشد
رفتاری که از روی ناز و تکبر و عجب کنند
چاله، گودال کوچک و کم عمق
جنگ، جدال، مبارزه، برای مثال بفرمود شه تا دلیران روم / نمایند چالش درآن مرز و بوم (نظامی۵ - ۷۹۲) ، امری که باید برای آن چاره ای پیدا شود، مسئله، رفتار از روی کبر و غرور و نخوت، با ناز و غرور خرامیدن
زد و خورد، جنگ و جدال
گودال کوچک و کم عمق
Challenge, Defiance
вызов
Herausforderung
виклик , виклик
wyzwanie
desafio
desafío
uitdaging
ความท้าทาย , ความท้าทาย
tantangan
تحدٍّ , تمرّدٌ
चुनौती , चुनौती