غلۀ پاک کرده، انبار غلۀ پاک کرده، برای مثال بی سبب مر بحر را بشکافتند / بی زراعت چاش گندم یافتند (مولوی - ۴۳۳)، می کشد آن دانه را با حرص و بیم / که نمی بیند چنان چاش کریم (مولوی - ۸۷۹)
غلۀ پاک کرده، انبار غلۀ پاک کرده، برای مِثال بی سبب مر بحر را بشکافتند / بی زراعت چاش گندم یافتند (مولوی - ۴۳۳)، می کشد آن دانه را با حرص و بیم / که نمی بیند چنان چاش کریم (مولوی - ۸۷۹)
غلۀ از کاه جداکرده و پاک شده را گویند، (برهان)، خرمن از کاه پاک کرده شده، (آنندراج)، خرمن کوفته را گویند، (اوبهی)، ظاهرا خرمن، مطلق خرمن، توده غله یا هر چیز دیگر، انبار، صیره: از زمین دل من چاش ثنا برگیری ز آنکه تخم کرم و احسان کشتن دانی، سوزنی، بر روی زمین ز کشت احسانت از خرمن ماه بگذرد چاش، سوزنی، مور بر دانه بدان لرزان شود که ز خرمنهای خوش اعمی بود میکشد آن دانه ها با حرص و بیم که نمی بیند چنان چاش کریم، مولوی، گر بهر دم نت بهار و خرمیست هم چو چاش گل تنت انبار چیست، مولوی، بی سبب مر بحر را بشکافتند بی زراعت چاش گندم یافتند، مولوی، و رجوع به چاچ شود
غلۀ از کاه جداکرده و پاک شده را گویند، (برهان)، خرمن از کاه پاک کرده شده، (آنندراج)، خرمن کوفته را گویند، (اوبهی)، ظاهرا خرمن، مطلق خرمن، توده غله یا هر چیز دیگر، انبار، صیره: از زمین دل من چاش ثنا برگیری ز آنکه تخم کرم و احسان کشتن دانی، سوزنی، بر روی زمین ز کشت احسانت از خرمن ماه بگذرد چاش، سوزنی، مور بر دانه بدان لرزان شود که ز خرمنهای خوش اعمی بود میکشد آن دانه ها با حرص و بیم که نمی بیند چنان چاش کریم، مولوی، گر بهر دم نت بهار و خرمیست هم چو چاش گل تنت انبار چیست، مولوی، بی سبب مر بحر را بشکافتند بی زراعت چاش گندم یافتند، مولوی، و رجوع به چاچ شود
هنگام چاشت، وقت چاشت، هنگامی از روز که آفتاب برآمده باشد، هنگام چاشت خوردن، چاشتگاهی، چاشتگاهان، برای مثال بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند / به چاشتگاه غمین، شادمان شدند به شام (فرخی - ۲۴۱)
هنگام چاشت، وقت چاشت، هنگامی از روز که آفتاب برآمده باشد، هنگام چاشت خوردن، چاشتگاهی، چاشتگاهان، برای مِثال بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند / به چاشتگاه غمین، شادمان شدند به شام (فرخی - ۲۴۱)
شیرینی، چیزی که فقط به اندازۀ چشیدن باشد، مقدار کمی ترشی، از قبیل سرکه، آبغوره یا رب انار که به خوراک بزنند، کلاهک فلزی که در آن مقدار کمی مادۀ قابل انفجار وجود دارد و در ته فشنگ قرار میدهند یا در سر پستانک تفنگ های سرپر برای آتش کردن تفنگ میگذارند، مزه، اندکی از خوراک که برای مزه کردن بچشند
شیرینی، چیزی که فقط به اندازۀ چشیدن باشد، مقدار کمی ترشی، از قبیل سرکه، آبغوره یا رب انار که به خوراک بزنند، کلاهک فلزی که در آن مقدار کمی مادۀ قابل انفجار وجود دارد و در ته فشنگ قرار میدهند یا در سر پستانک تفنگ های سرپر برای آتش کردن تفنگ میگذارند، مزه، اندکی از خوراک که برای مزه کردن بچشند
کسی که اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش، کسی که در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد، برای مثال به دست چاشنی گیری چو مهتاب / فرستادش ز شربت های جلاّب (نظامی۲ - ۲۵۷)
کسی که اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش، کسی که در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد، برای مِثال به دست چاشنی گیری چو مهتاب / فرستادش ز شربت های جلاّب (نظامی۲ - ۲۵۷)
اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته، برای مثال از پس هر شامگهی چاشتی ست / آخر برداشت فروداشتی ست (نظامی۱ - ۶۳)، ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی - ۱۱۳) غذایی که قبل از ظهر می خورند، برای مثال صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد / تو غمروار در هوس شام و چاشتی (خاقانی - ۶۸۰)
اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته، برای مِثال از پس هر شامگهی چاشتی ست / آخر برداشت فروداشتی ست (نظامی۱ - ۶۳)، ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی - ۱۱۳) غذایی که قبل از ظهر می خورند، برای مِثال صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد / تو غمروار در هوس شام و چاشتی (خاقانی - ۶۸۰)
یک حصه از چهار حصۀ روز باشد که در هندوستان پهر گویند، (برهان)، اول روز، (آنندراج)، بهرۀ نخستین روز، صبح، بامداد، مقابل شام، ، میانۀ روز را گویند، (فرهنگ ناصری)، یک پاس از چهار پاس روز که میانۀ روز باشد، ظهر، نیمه روز، نصف النهار، ضحی، چاشتگاه، ضحاء، چاشت فراخ، وقتی که قریب نصف شدن رسد روز، ضاحاه، آمد او را وقت چاشت، (منتهی الارب) : گه چاشت چون بود روز دگر بیامد برهمن ز کازه بدر، اسدی، از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی گر مر تراست مملکت از چاچ تا بشام، ناصرخسرو روز اگر رهزن صبوح شود چاشت تا شام کن قضای صبوح، خاقانی، از پس هر شامگهی چاشتی است آخر برداشت فرو داشتی است، نظامی، بدینگونه تا سر برآورد چاشت بتیره جهان را در آشوب داشت، نظامی، هم آنجا امانش بده تابچاشت نشاید بلا بر دگر کس گماشت، سعدی، شنیدم که نابالغی روزه داشت بصد محنت آورد روزی به چاشت، سعدی، و پای سوی قبله از چاشت تا نیمروز، (انیس الطالبین ص 93)، طعامی که در یک حصه از چهار حصۀ روزخورند، (برهان)، غذائی که در میانۀ روز خورند، (فرهنگ ناصری)، ناهار، غذای ظهر، طعام نیمروز، آنچه به هنگام چاشت خورند، در اصطلاح غالب روستائیان خراسان بغذایی اطلاق شود که در وسط روز میان طعام صبح (ناشتا) و طعام شب (شام) خورند، طعامی که اول روز خورند، (آنندراج)، طعام بامداد، (زمخشری)، ناشتا، صبحانه، صبوح، زیر قلیانی، غذا، طعام چاشت خلاف عشا، (منتهی الارب) : تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگار گون همه لب کشت هریکی کاردی ز خوان برداشت تا برند از سمو طعامک چاشت، رودکی، تو گر چاشت را دست یازی بجام وگرنه خورند ای پسر بر تو شام، فردوسی، از حرص بوقت چاشت چون کرکس در چاچ و بوقت شام در شامی، ناصرخسرو زیرا که هم ترا و هم او را همی بسی بی شام و چاشت باید خفتن بمقبره، ناصرخسرو گفت یک روز با جحی هیزی کز علی و عمر بگو چیزی، گفت اندوه شام و محنت چاشت در دلم حب و بغض کس نگذاشت، سنایی، اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار بوقت چاشت به مطبخ ملک فرستیم، (کلیله و دمنه)، هر یک از ما گوید امروز چاشت ملک از من سازد، (کلیله و دمنه)، ز تو شام و سحر خوردیم و برداشت بنزد آنکه او را چاشتی رو، سوزنی، چنان سوخت خاقانی از مرگ او که با شام برمیزند چاشتش، خاقانی، یکی مشت زن بخت روزی نداشت نه اسباب شامش مهیا نه چاشت، سعدی (بوستان)، مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان چاشت، سعدی (بوستان)، به خاوران ز پی چاشت خوان زر گستر به باختر ز پی شام همچنان برسان، سلمان ساوجی، ابودردا را چاشت و شام بهم مرسان ... هرگه که چاشت بخوردمی شامم نبودی و هرگه که شامم بود چاشتم نبودی، (جامع الستین)، - امثال: گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند، در مورد کسی که ناسپاس و حق ناشناس است، ، چاشت یک بنگی، کنایه از خوردنی کم یا پول اندک، چاشت یک بنگی بودن یا چاشت یک بنگی نبودن، اشاره به ثروت ناچیزیا حقوق ناقابل یا غذای اندک
یک حصه از چهار حصۀ روز باشد که در هندوستان پهر گویند، (برهان)، اول روز، (آنندراج)، بهرۀ نخستین روز، صبح، بامداد، مقابل شام، ، میانۀ روز را گویند، (فرهنگ ناصری)، یک پاس از چهار پاس روز که میانۀ روز باشد، ظهر، نیمه روز، نصف النهار، ضحی، چاشتگاه، ضحاء، چاشت فراخ، وقتی که قریب نصف شدن رسد روز، ضاحاه، آمد او را وقت چاشت، (منتهی الارب) : گه چاشت چون بود روز دگر بیامد برهمن ز کازه بدر، اسدی، از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی گر مر تراست مملکت از چاچ تا بشام، ناصرخسرو روز اگر رهزن صبوح شود چاشت تا شام کن قضای صبوح، خاقانی، از پس هر شامگهی چاشتی است آخر برداشت فرو داشتی است، نظامی، بدینگونه تا سر برآورد چاشت بتیره جهان را در آشوب داشت، نظامی، هم آنجا امانش بده تابچاشت نشاید بلا بر دگر کس گماشت، سعدی، شنیدم که نابالغی روزه داشت بصد محنت آورد روزی به چاشت، سعدی، و پای سوی قبله از چاشت تا نیمروز، (انیس الطالبین ص 93)، طعامی که در یک حصه از چهار حصۀ روزخورند، (برهان)، غذائی که در میانۀ روز خورند، (فرهنگ ناصری)، ناهار، غذای ظهر، طعام نیمروز، آنچه به هنگام چاشت خورند، در اصطلاح غالب روستائیان خراسان بغذایی اطلاق شود که در وسط روز میان طعام صبح (ناشتا) و طعام شب (شام) خورند، طعامی که اول روز خورند، (آنندراج)، طعام بامداد، (زمخشری)، ناشتا، صبحانه، صبوح، زیر قلیانی، غذا، طعام چاشت خلاف عشا، (منتهی الارب) : تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگار گون همه لب کشت هریکی کاردی ز خوان برداشت تا برند از سمو طعامک چاشت، رودکی، تو گر چاشت را دست یازی بجام وگرنه خورند ای پسر بر تو شام، فردوسی، از حرص بوقت چاشت چون کرکس در چاچ و بوقت شام در شامی، ناصرخسرو زیرا که هم ترا و هم او را همی بسی بی شام و چاشت باید خفتن بمقبره، ناصرخسرو گفت یک روز با جحی هیزی کز علی و عمر بگو چیزی، گفت اندوه شام و محنت چاشت در دلم حب و بغض کس نگذاشت، سنایی، اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار بوقت چاشت به مطبخ ملک فرستیم، (کلیله و دمنه)، هر یک از ما گوید امروز چاشت ملک از من سازد، (کلیله و دمنه)، ز تو شام و سحر خوردیم و برداشت بنزد آنکه او را چاشتی رو، سوزنی، چنان سوخت خاقانی از مرگ او که با شام برمیزند چاشتش، خاقانی، یکی مشت زن بخت روزی نداشت نه اسباب شامش مهیا نه چاشت، سعدی (بوستان)، مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان چاشت، سعدی (بوستان)، به خاوران ز پی چاشت خوان زر گستر به باختر ز پی شام همچنان برسان، سلمان ساوجی، ابودردا را چاشت و شام بهم مرسان ... هرگه که چاشت بخوردمی شامم نبودی و هرگه که شامم بود چاشتم نبودی، (جامع الستین)، - امثال: گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند، در مورد کسی که ناسپاس و حق ناشناس است، ، چاشت یک بنگی، کنایه از خوردنی کم یا پول اندک، چاشت یک بنگی بودن یا چاشت یک بنگی نبودن، اشاره به ثروت ناچیزیا حقوق ناقابل یا غذای اندک
آنکه غذا را برای درک طعم و مزه آن بچشد، کسی که در سر سفره پادشاهان اندکی از هر غذا میچشد تااطمینان حاصل شود که زهر در آنها نیست، مدیر مطبخ حاکم آشپزخانه توشمال بکاول، قسمت کننده طعم سفره چی
آنکه غذا را برای درک طعم و مزه آن بچشد، کسی که در سر سفره پادشاهان اندکی از هر غذا میچشد تااطمینان حاصل شود که زهر در آنها نیست، مدیر مطبخ حاکم آشپزخانه توشمال بکاول، قسمت کننده طعم سفره چی