جدول جو
جدول جو

معنی چاشت دان

چاشت دان
ظرفی که غذای چاشت را در آن بگذارند، ظرف نان و طعام
تصویری از چاشت دان
تصویر چاشت دان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چاشت دان

چاشت دادن

چاشت دادن
طعام دادن بوقت چاشت را گویند که یک پاس از روز است. (برهان). کنایه از طعام دادن گاه ظهر. (فرهنگ ناصری) (آنندراج). طعام چاشت به کسی دادن. غذای چاشت دادن. هنگام چاشت طعام دادن، تَغدِیَه، چاشت دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، کنایه از سیر کردن چیزی. (فرهنگ ناصری) (آنندراج) :
دهی فتنه را گاهی از چشم چاشت
دهی مرگ را گاهی از جور شام.
مختاری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

چاشتدان

چاشتدان
ظرفی که نان و خوردنی در میان آن گذارند، صندوقچه زنان
چاشتدان
فرهنگ لغت هوشیار

چاشتدان

چاشتدان
ظرفی را گویند که نان و سایر خوردنی در آن گذاشته هنگام چاشت بخورند، (فرهنگ ناصری)، چاشدان، (فرهنگ ناصری)، چاشکدان، (فرهنگ ناصری)، ظرفی که نان و خوردنی در آن نهند، (ناظم الاطباء)، ظرفی که غذای چاشت را در آن نهند، و رجوع به چاشدان و چاشکدان شود
لغت نامه دهخدا

چاره دان

چاره دان
دانندۀ راه چاره و علاج، آنکه راه علاج دردی یا اصلاح امری را بداند، چارهشناس، برای مِثال بسا چاره دانا به سختی بمرد / که بیچاره گوی سلامت ببرد (سعدی۱ - ۱۴۰)
چاره دان
فرهنگ فارسی عمید

چاره دان

چاره دان
دانندۀ چاره. چاره ساز. صاحب تدبیر. و رجوع به چاره ساز شود، دانندۀ علاج دردها. معالج. آنکه علاج و درمان دردها داند:
تو هرچ اندرین کار دانی بگوی
که تو چاره دانی و من چاره جوی.
دقیقی.
بسا چاره دان کاو بسختی بمرد
که بیچاره گوی سلامت ببرد.
سعدی (بوستان).
و رجوع به چاره ساز و چاره گر شود
لغت نامه دهخدا

چامه دان

چامه دان
سخندان. بلیغ. زبان آور، واعظ. خطیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا