آویخته، سرنگون، سرگردان، سرگشته، درواژ، درواه، دروا، معلق، برای مثال ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست / یک سر موی تو را هر دو جهان نیم بهاست (کمال الدین اسماعیل - ۲۸۰)، سرگشته، سرگردان، حیران
آویخته، سرنگون، سرگردان، سرگشته، درواژ، درواه، دروا، معلق، برای مِثال ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست / یک سرِ موی تو را هر دو جهان نیم بهاست (کمال الدین اسماعیل - ۲۸۰)، سرگشته، سرگردان، حیران
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شادوان، شاروان، شادربان، برای مثال برو ببین که چه زیبا کشیده دست بهار / ز گونه گونه در اطراف باغ شادروان (کمال الدین اسماعیل - ۷۷) پیشگاه کاخ و بارگاه، فرش و بساط گران مایه، سد و بندی که بر رود و نهر می بندند، منبع آب که دارای حوض و فواره باشد شادروان مروارید: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو شادروان مروارید گفتی / لبش گفتی که مروارید سفتی (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شادُوان، شاروان، شادُربان، برای مِثال برو ببین که چه زیبا کشیده دست بهار / ز گونه گونه در اطراف باغ شادروان (کمال الدین اسماعیل - ۷۷) پیشگاه کاخ و بارگاه، فرش و بساط گران مایه، سد و بندی که بر رود و نهر می بندند، منبع آب که دارای حوض و فواره باشد شادُروان مروارید: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو شادُروان مروارید گفتی / لبش گفتی که مروارید سُفتی (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
چارپا. مرکب سواری. (برهان) (آنندراج). مرکب چهار پا اعم از اسب یا الاغ یا اشتر. (لغت محلی شوشتر خطی) هرحیوان که بر چهارپا رود. حیوان بارکش. ماشیه. مال. اسب. الاغ. قاطر. شتر. مرکب. ستور. بارگی. دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب) : چاروایی دوسه و یک دو غلام چاروا هم به کری خواهم داشت. خاقانی. نه محقق بود نه دانشمند چاروایی بر او کتابی چند. سعدی. ، هر چیزی که چهارپا داشته باشد. (برهان) (آنندراج) ، الاغ. حمار. درازگوش. یعفور. (غالب دهات خراسان و در تداول روستائیان آنجا). و رجوع به چارپا شود
چارپا. مرکب سواری. (برهان) (آنندراج). مرکب چهار پا اعم از اسب یا الاغ یا اشتر. (لغت محلی شوشتر خطی) هرحیوان که بر چهارپا رود. حیوان بارکش. ماشیه. مال. اسب. الاغ. قاطر. شتر. مرکب. ستور. بارگی. دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب) : چاروایی دوسه و یک دو غلام چاروا هم به کری خواهم داشت. خاقانی. نه محقق بود نه دانشمند چاروایی بر او کتابی چند. سعدی. ، هر چیزی که چهارپا داشته باشد. (برهان) (آنندراج) ، الاغ. حمار. درازگوش. یعفور. (غالب دهات خراسان و در تداول روستائیان آنجا). و رجوع به چارپا شود
نام رستنیی باشد تلخ و آنچه در ’سقوطر’ شود، بهترین جاهای دیگر است. (برهان) (آنندراج). بعربی، صبر خوانند. (برهان) (آنندراج). رستنیی بسیار تلخ که صبر عصارۀ اوست. (ناظم الاطباء). دوائی است بسیار تلخ که نام عربیش صبر است. (فرهنگ نظام). داروئی تلخ و سودمند. رجوع به سقوطر و صبر شود
نام رستنیی باشد تلخ و آنچه در ’سقوطر’ شود، بهترین جاهای دیگر است. (برهان) (آنندراج). بعربی، صبر خوانند. (برهان) (آنندراج). رستنیی بسیار تلخ که صبر عصارۀ اوست. (ناظم الاطباء). دوائی است بسیار تلخ که نام عربیش صبر است. (فرهنگ نظام). داروئی تلخ و سودمند. رجوع به سقوطر و صبر شود