پژوهش کرده. بازجسته. کاویده: سخن شد پژوهیده از هر دری ز شاهی و تاج و ز هر کشوری. فردوسی. ، خردمند. عاقل. دانا. زیرک: پژوهیده سودابه را شاه گفت که این رازت از من نباید نهفت. فردوسی. بعض فرهنگها معانی فوق را آورده و بیت مذکور را هم شاهد آن قرار داده اند لیکن هم معنی و هم شعر درست نمی نماید
پژوهش کرده. بازجسته. کاویده: سخن شد پژوهیده از هر دری ز شاهی و تاج و ز هر کشوری. فردوسی. ، خردمند. عاقل. دانا. زیرک: پژوهیده سودابه را شاه گفت که این رازت از من نباید نهفت. فردوسی. بعض فرهنگها معانی فوق را آورده و بیت مذکور را هم شاهد آن قرار داده اند لیکن هم معنی و هم شعر درست نمی نماید
پژمرده. بی آب و تاب. افسرده. درهم. پریشان. آشفته: صبحدمان مست برآمد ز کوی زلف پژولیده و ناشسته روی. سنائی. زن کنیزک را پژولیده بدید درهم و آشفته و دنگ و مرید. مولوی. نبرده آن هواآب گلش را پژولیده نکرده سنبلش را. جامی (از فرهنگ شعوری). ، نرم گردیده، ابترشده، نصیحت کرده شده، بازپرسی کرده شده (؟) (شاید مصحف پژوهیده). (برهان قاطع)
پژمرده. بی آب و تاب. افسرده. درهم. پریشان. آشفته: صبحدمان مست برآمد ز کوی زلف پژولیده و ناشسته روی. سنائی. زن کنیزک را پژولیده بدید درهم و آشفته و دنگ و مرید. مولوی. نبرده آن هواآب گلش را پژولیده نکرده سنبلش را. جامی (از فرهنگ شعوری). ، نرم گردیده، ابترشده، نصیحت کرده شده، بازپرسی کرده شده (؟) (شاید مصحف پژوهیده). (برهان قاطع)
بیوسیدن. چشم داشتن. امید داشتن: نکند میل بی هنر به هنر که پیوسد ز زهر طعم شکر. عنصری. رجوع به بیوسیدن شود، گمان و ظن بردن. (شعوری ج 1 ص 245) ، صاحب آنندراج بمعانی سخت سوده و نزدیک ریختن شدن و کردن و سودن و پژمرده شدن و آماسیدن آرد، اما این معانی در برهان قاطع نیست
بیوسیدن. چشم داشتن. امید داشتن: نکند میل بی هنر به هنر که پیوسد ز زهر طعم شکر. عنصری. رجوع به بیوسیدن شود، گمان و ظن بردن. (شعوری ج 1 ص 245) ، صاحب آنندراج بمعانی سخت سوده و نزدیک ریختن شدن و کردن و سودن و پژمرده شدن و آماسیدن آرد، اما این معانی در برهان قاطع نیست
دیودید. کنایه از دیوانه و مجنون باشد. (برهان) (از انجمن آرا). مصروع. جن زده. پری دار: دیو دیدم ز خود شدم خالی دیودیده چنان شود حالی. نظامی. ملک چون جلوۀ دلخواه نو دید تو گفتی دیودیده ماه نو دید. نظامی
دیودید. کنایه از دیوانه و مجنون باشد. (برهان) (از انجمن آرا). مصروع. جن زده. پری دار: دیو دیدم ز خود شدم خالی دیودیده چنان شود حالی. نظامی. ملک چون جلوۀ دلخواه نو دید تو گفتی دیودیده ماه نو دید. نظامی
بشولیده. پریشان. ژولیده. پراکنده. (برهان قاطع). متفرق: دل درویش سراسیمه به است طرۀ دوست پشولیده خوش است. شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری). و نیز رجوع به بشولیده شود
بشولیده. پریشان. ژولیده. پراکنده. (برهان قاطع). متفرق: دل درویش سراسیمه به است طرۀ دوست پشولیده خوش است. شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری). و نیز رجوع به بشولیده شود