جدول جو
جدول جو

معنی پیغانه - جستجوی لغت در جدول جو

پیغانه
(نَ / نِ)
پیمانه. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیرانه
تصویر پیرانه
مربوط به پیران، آنچه درخور پیران است، به روشی که از پیران انتظار می رود، برای مثال جهان بر جوانان جنگ آزمای / رها کن فروکش تو پیرانه پای (نظامی۵ - ۸۲۵)، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمانه
تصویر پیمانه
ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند، ساغر، پیاله، قدح شراب خوری، جام شراب، در تصوف چیزی که در آن انوار غیبی را مشاهده کنند،
دل عارف، برای مثال مرا به دور لب دوست هست پیمانی / که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه (حافظ - ۸۵۰)، ظرفی که با آن مایعات را وزن کنند مثلاً پیمانۀ نفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغان
تصویر پیغان
پیمان، عهد، شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شراب خوری، پیاله، ساغر، برای مثال گر به پیغاله از کدو فکنی / هست پنداری آتش اندر آب (عنصری - ۳۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاره
تصویر پیغاره
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سرزنش، سرکوفت، ملامت، زاغ پا، بیغاره، تفش، عتیب، تفشه، طعنه، نکوهش، سراکوفت، تفشل، بیغار
برای مثال سه چیزت بباید کزاو چاره نیست / وز آن نیز بر سرت پیغاره نیست (فردوسی - ۴/۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشانه
تصویر پیشانه
پیشین، پیشرو، سابق، گذشته، ازل، بالای خانه و صدر مجلس، برای مثال هست مستی که کشد گوش مرا یارانه؟ / از چنین صفّ نعالم سوی پیشانه برد؟ (مولوی۲ - ۱۴۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکانه
تصویر پیکانه
پیکان، قطعۀ فلزی نوک تیزی که بر سر تیر یا نیزه نصب کنند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
طعنه و سرزنش و بهتان. (برهان). ملامت. (صحاح الفرس) :
سه چیزت بباید کزو چاره نیست
وزآن نیز بر سرت پیغاره نیست.
فردوسی.
بدو گفت شاه ای بد بدکنش
سزاوار پیغاره و سرزنش.
فردوسی.
پیغاره زنی که بد چرا کردی
گر بد کردم بجای خود بد کردم.
بدیعی.
چند پیغاره که در بیغولۀ غاری شدم
ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من.
خاقانی.
رجوع به بیغاره شود.
- پیغاره جوی، ملامت جوی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پیشان. پیشخانه. پیش مکان. صدر مجلس. بالای خانه. مقابل پای ماچان و صف نعال:
نیست مستی که مرا جانب میخانه برد
جانب ساقی گلچهرۀ دردانه برد
نیست دستی که کشد دست مرا یارانه
وزچنین صف نعالم سوی پیشانه برد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ/ پِ نَ / نِ)
هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان). منا. صاع. صواع. کیله. معیار. عدل. مکیل. مکیله. مقلد. (منتهی الارب). صوع. مده. کیل. مکیال. قفیز. (دهار). صاحب انجمن آرا آرد: پیمانه بسبب تفاوت امکنه و ازمنه متفاوت است و تغییرپذیر ولیکن در عرب به این ترتیب مضبوط است: مکوک، پیمانه ای است که آن سه کیلجه و کیلجه یک من و هفت ثمن من و من دورطل است و رطل دوازده اوقیه و اوقیه یک استار و دو ثلث استار و استار چهار مثقال و نیم و یک مثقال یک درهم و سه سبع درهم و درهم شش دانق و دانق دو قیراط ودو طسوج و طسوج دو حبه است و حبه سدس ثمن درهم که جزوی است از چهل و هشت جزو درهم - انتهی:
آنچه بخروار ترا داده اند
با تو نه پیمانه بجا نه قفیز.
کسائی.
گر ترا دسترس فزونستی
زر بپیمانه می ببخشی و من.
فرخی.
کم بینک پیمانه و ترازو
هر گز نشود پاک ز آب زمزم.
ناصرخسرو.
پیمانۀ این چرخ را همه نام
معروف به امروز و دی و فردا.
ناصرخسرو.
خرد پیمانۀ انصاف اگر یک بار بردارد
بپیمایدمر آن چیزی که دهقان زیر سردارد.
ناصرخسرو.
جز سخته و پیموده مخر چیز که نیکوست
کردن ستد و داد به پیمانه و میزان.
ناصرخسرو.
و پیمانه راست داشتن ترازو. (مجمل التواریخ و القصص).
قلم بیگانه بود از دست گوهر بار او لیکن
قدم پیمانۀ نطق جهان پیمای او آمد.
خاقانی.
پیمود نیارم بنفس خرمن اندوه
با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد.
خاقانی.
گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد
به عارض تا فتاد از تاب می گلهای خندانش.
خاقانی.
مانده ترازوی تو بی سنگ ودر
کیل تهی گشته و پیمانه پر.
نظامی.
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک کمچه دوغ.
سعدی.
بکوی گدایان درش خانه بود
زرش همچو گندم بپیمانه بود.
سعدی.
سندری، پیمانۀ بزرگ. سندره، نوعی از پیمانۀ بزرگ. سدیس، نوعی از پیمانه. قباع، پیمانۀ بزرگ. (منتهی الارب). قسطاس، پیمانۀ بزرگ. (دهار). من، پیمانه ای است. مکوک، پیمانه ای که در آن یک و نیم صاع گنجد. کرّ، پیمانۀ خواربار که مر اهل عراق راست. جمم، آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری. جمام، پرکردن پیمانه را تا سر. پیمانۀ سر برآورده بعد پری. مدی، پیمانۀ شامیان و مصریان. جمجمه، نوعی از پیمانه است. جم ّ، پر کردن پیمانه را تا سر. جراف، نوعی از پیمانه. کیل غذارم، پیمانۀ تخمینی. غور پیمانه ای است مقدار دوازده سخ، مراهل خوارزم را. غراف، پیمانه ای است بزرگ. قسط پیمانه ای که نیمۀ صاع باشد. مختوم، پیمانۀ صاع. خطر، پیمانۀ کلان برای غله. (منتهی الارب) ، جام. پیالۀ باده خوری. رطل. (دهار). مده. (منتهی الارب). قدح شرابخواری. (برهان). ناطل. (زمخشری) (منتهی الارب). آوند شراب:
گر جور کرد یار دگر بار سوی او
میخواره وار از سر پیمانه ها شدم.
ناصرخسرو.
عاقل شیردلی باده مگیر
حیض خرگوش به پیمانه مخور.
خاقانی.
گفت دو پیمانه کمتر ای عمو
تا روی آزاده چون من کو به کو.
عطار.
بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم.
سعدی.
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد.
حافظ.
مرا به دور لب دوست هست پیمانی
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه.
حافظ.
صاحب انجمن آرا گوید که از شعر ذیل اوحدی بر می آید که پیمانه بزرگتر از قدح باشد:
عاشقان دردکش را دردی میخانه ده
از قدح کاری نیاید بعد ازین پیمانه ده.
اوحدی.
دردق، پیمانه ای است می را. سقایه، دورق، پیمانۀ شراب. فیهج، پیمانۀ من. (منتهی الارب) ، مجازاً، خود شراب. (فرهنگ نظام) :
سخنوران ز سخن پیش تو فرومانند
چنان کسی که به پیمانه خورده باشد بنگ.
فرخی.
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
، نزد صوفیه چیزی را گویند که در وی مشاهدۀ انوار غیبی کنند و ادراک معانی یعنی دل عارف. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
منسوب به پیر. چون پیر:
کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او
زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند.
خاقانی.
پیرانه گریست بر جوانیش
خون ریخت بر آب زندگانیش.
نظامی.
جهان بر جوانان جنگ آزمای
رها کن فروکش تو پیرانه پای.
نظامی.
برآورد سر سالخورد از نهفت
جوابش نگر تا چه پیرانه گفت.
سعدی.
، در پیری.
- پند پیرانه، رای پیرانه، خردمندانه. نصیحتی و رأیی بر تجربه استوار:
یکی پند پیرانه بشنو ز من
ایا نامور رستم پیلتن.
فردوسی.
نیا چون شنید از نبیره سخن
یکی رای پیرانه افکند بن.
فردوسی.
زین دبیری مباش غافل هیچ
پند پیرانه از پدر بپذیر.
ناصرخسرو.
پدر کز من روانش باد پرنور
مرا پیرانه پندی داد مشهور.
نظامی.
شبانی با پدر گفت ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند.
سعدی.
یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی
که بختت جوان باد و جاهت ممجد.
سعدی.
جهاندیدۀ پیر دیرینه زاد
جوان را یکی پند پیرانه داد.
سعدی.
مرا پیرانه پندی داد وبگذشت.
سعدی.
- امثال:
کاهلی را یک کار فرما صد پند پیرانه بشنو
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ لَ/ لِ)
صورتی از پیاله یا شیشه و یا اصل آن و کلمه پیاله خود یونانی است. قدح شراب. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قدح و کاسۀ شراب. (برهان). جام:
گر به پیغاله از کدو فکنی
هست پنداری آتش اندر آب.
عنصری
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 13 هزارگزی جنوب کلیبر و 2 هزارگزی شوسۀ اهربه کلیبر، کوهستانی، معتدل، دارای 276 تن سکنه، آب آن از رود خانه پیغان و چشمه، محصول آنجا غلات و گردو، شغل اهالی آن زراعت و گله داری، صنایع دستی مردم آن گلیم بافی و راه آنجا مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
شرط و عهد و پیمان، هرزه، (برهان)، بیهوده
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام نهری در اواسط روسیه، و آن وارد نهر سوره از توابع ولگا گردد و از ایالت سیمبیرسک سرچشمه گیرد و اول بشمال غربی و بعد بجنوب شرقی و سرانجام بمشرق جاری شود و دوباره به ایالت سیمبیرسک درآید، پس بسوی شمال رود و در نزدیکی نیگورود بنهر نامبرده ریزد. دو محاربه میان روسها و تاتارها بسال 1377 میلادی در ساحل این نهر اتفاق افتاده است، در جنگ اول روسها و در جنگ دوم تاتارها مغلوب شده اند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نَ / نِ)
پیکان. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیغان
تصویر پیغان
شرط، عهد، پیمان، هرزه، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیغانه
تصویر بلیغانه
شیوا گونه بطور بلیغ برسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکانه
تصویر پیکانه
پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانه
تصویر پیمانه
ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
طعنه سرزنش ملامت: سه چیزت بباید کزو چاره نیست و زان نیز بر سرت پیغاره نیست... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شرابخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرانه
تصویر پیرانه
مانند پیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشانه
تصویر پیشانه
بالای خانه، صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
((پِ لِ))
قدح شراب، ساغر، پیاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمانه
تصویر پیمانه
((پَ یا پِ نِ))
ظرفی برای اندازه گیری غلات، مایعات و، جام شراب، مجازاً، شراب، نوشیدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرانه
تصویر پیرانه
((نِ))
مانند پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیغان
تصویر پیغان
((پِ))
پیمان، عهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیغاره
تصویر پیغاره
((پِ رِ))
سرزنش، ملامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمانه
تصویر پیمانه
ماژول، مقیاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیعانه
تصویر بیعانه
پیش پرداخت
فرهنگ واژه فارسی سره
جام، ساغر، صراحی، صراحی، قدح، اندازه، کیل، کیله، معیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیمانه در خواب، نظام کار بود و انصاف است با مردمان، خاصه چون پیمانه راست است و بعضی گویند: پیمانه در خواب، میانجی بود. اگر بیند که پیمانه بستد یا کسی بدو داد، دلیل که راستی و انصاف کند در معامله و داد وستد به حق کند. اگر بیند که پیمانه بشکست یا بسوخت، دلیل که خداوندش را بیم مرگ است. اگر بیند که از پیمانه چیزی وزن می کرد، اگر از اهل علم بود، دلیل که قاضی شود، اگر از اهل علم نباشد، دلیل که از بهر داوری به قاضی محتاج شود و به قول دیگر، پیمانه در خواب، مردی است راستگوی و منصف، که داد مردمان دهد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب