طعنه و سرزنش و بهتان. (برهان). ملامت. (صحاح الفرس) : سه چیزت بباید کزو چاره نیست وزآن نیز بر سرت پیغاره نیست. فردوسی. بدو گفت شاه ای بد بدکنش سزاوار پیغاره و سرزنش. فردوسی. پیغاره زنی که بد چرا کردی گر بد کردم بجای خود بد کردم. بدیعی. چند پیغاره که در بیغولۀ غاری شدم ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من. خاقانی. رجوع به بیغاره شود. - پیغاره جوی، ملامت جوی