صورتی از پیاله یا شیشه و یا اصل آن و کلمه پیاله خود یونانی است. قدح شراب. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قدح و کاسۀ شراب. (برهان). جام: گر به پیغاله از کدو فکنی هست پنداری آتش اندر آب. عنصری
صورتی از پیاله یا شیشه و یا اصل آن و کلمه پیاله خود یونانی است. قدح شراب. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قدح و کاسۀ شراب. (برهان). جام: گر به پیغاله از کدو فکنی هست پنداری آتش اندر آب. عنصری
فنجان، ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند، جام، ساغر، در تصوف صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود، در تصوف هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد، برای مثال زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستۀ کردگار چیست (حافظ - ۱۴۸) پیالۀ جور: پیالۀ مالامال، پیالۀ پر از می
فنجان، ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند، جام، ساغر، در تصوف صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود، در تصوف هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد، برای مِثال زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستۀ کردگار چیست (حافظ - ۱۴۸) پیالۀ جور: پیالۀ مالامال، پیالۀ پر از می
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سرزنش، سرکوفت، ملامت، زاغ پا، بیغاره، تفش، عتیب، تفشه، طعنه، نکوهش، سراکوفت، تفشل، بیغار برای مثال سه چیزت بباید کزاو چاره نیست / وز آن نیز بر سرت پیغاره نیست (فردوسی - ۴/۴)
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سَرزَنِش، سَرکوفت، مَلامَت، زاغ پا، بیغارِه، تَفش، عِتیب، تَفشِه، طَعنِه، نِکوهِش، سَراکوفت، تَفشَل، بیغار برای مِثال سه چیزت بباید کزاو چاره نیست / وز آن نیز بر سرت پیغاره نیست (فردوسی - ۴/۴)
طعنه و سرزنش و بهتان. (برهان). ملامت. (صحاح الفرس) : سه چیزت بباید کزو چاره نیست وزآن نیز بر سرت پیغاره نیست. فردوسی. بدو گفت شاه ای بد بدکنش سزاوار پیغاره و سرزنش. فردوسی. پیغاره زنی که بد چرا کردی گر بد کردم بجای خود بد کردم. بدیعی. چند پیغاره که در بیغولۀ غاری شدم ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من. خاقانی. رجوع به بیغاره شود. - پیغاره جوی، ملامت جوی
طعنه و سرزنش و بهتان. (برهان). ملامت. (صحاح الفرس) : سه چیزت بباید کزو چاره نیست وزآن نیز بر سرت پیغاره نیست. فردوسی. بدو گفت شاه ای بد بدکنش سزاوار پیغاره و سرزنش. فردوسی. پیغاره زنی که بد چرا کردی گر بد کردم بجای خود بد کردم. بدیعی. چند پیغاره که در بیغولۀ غاری شدم ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من. خاقانی. رجوع به بیغاره شود. - پیغاره جوی، ملامت جوی
کنج و گوشۀ خانه. (برهان). بیغله. بیغوله. پیغوله. کنجی باشد از خانه. (صحاح الفرس). گوشه بود یعنی زاویه. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : کنم هرچه دارم بر ایشان یله گزینم ز گیتی یکی پیغله. فردوسی. ، کنج و گوشۀ چشم، بیراهه. مقابل راه. (از برهان)
کنج و گوشۀ خانه. (برهان). بیغله. بیغوله. پیغوله. کنجی باشد از خانه. (صحاح الفرس). گوشه بود یعنی زاویه. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : کنم هرچه دارم بر ایشان یله گزینم ز گیتی یکی پیغله. فردوسی. ، کنج و گوشۀ چشم، بیراهه. مقابل راه. (از برهان)
از پیغ، بمعنی چیزی نوک تیز + ال، ادات نسبت، نیزه، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی)، رمح: دریغ آن سر و برز و آن یال او هم آن تیر و آن تیغ و پیغال او، (از فرهنگ اسدی)
از پیغ، بمعنی چیزی نوک تیز + َال، ادات نسبت، نیزه، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی)، رمح: دریغ آن سر و برز و آن یال او هم آن تیر و آن تیغ و پیغال او، (از فرهنگ اسدی)
قدح آبگینه. (لغت نامۀ اسدی). کاسۀ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است. جام. پیغاله. (عنصری). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب. (صحاح الفرس). گاسی. قدح. (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و ساغر نیز گویند. (شرفنامه). چمانه. قاروره. (دهار). ساغر. اجانه. ایجانه. (منتهی الارب). رکابی. (لغت محلی شوشتر ذیل رکابی). گویا اصل کلمه یونانی است و عرب از آن فیالجه ساخته است یا اینکه کلمه را یونانیها از ایرانیان گرفته و بهمین معنی بکار برده اند: از دور چو بینی مرا بداری پیش رخ رخشنده دست عمدا چون رنگ شراب از پیاله گردد رنگ رخت از پشت دست پیدا. رودکی. ساقیا مر مرا از آن می ده که غم من بدو گسارده شد از قنینه برفت چون مه نو در پیاله مه چهارده شد. ابوشکور. بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان. منوچهری. پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). صخری پیالۀ شراب در دست داشت و بخواست خورد. (تاریخ بیهقی ص 683). تو به پیاله نبید خور که مرا بس حبر سیاه و قلم نبید و پیاله. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 389). ماه نو و صبح بین پیاله و باده عکس شباهنگ بر پیاله فتاده. خاقانی. در میی کآسمان پیالۀ اوست آفتابی عیان کنید امروز. خاقانی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود. حافظ. دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد. حافظ. زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست تا در میانه خواستۀ کردگار چیست. حافظ. اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست. طالب. از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم. ؟ جام، پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. (منتهی الارب). - امثال: اول پیاله و بدمستی. اول پیاله و درد. به یک پیاله مست است. شفا به ته پیاله است. لانجین پیاله کن که لب یار نازکست. مثل پیاله. صاحب آنندراج آرد: سرشار، روشن و آیینه فام، گوهرنگار، گوهرنشان، یاقوت نوش، لاله گون، لب تشنه، توبه خوار، مردافکن، مردآزمای و خاموش از صفات اوست و: پستان، ناف، چشمه، گردآب، چشم، گوش، گل، کوکب، ماه، هلال از تشبیهات او است: دماغ ما نرسیده ست از گزیدن صبح گل پیاله نچیدیم از دمیدن صبح. وحید. درچشمۀ پیاله حباب شراب نیست ما را هوای بادۀ لعل تو خام کرد. غنی. میی سر کرد در ناف پیاله که در آتش فروشد داغ لاله. زلالی. شراب شیر پستان پیاله چراغ سرو و نور چشم لاله. زلالی. و با لفظ نوشیدن و کشیدن و خوردن و زدن و گرفتن و پیمودن کنایه از شراب خوردن و با لفظ یله کردن بمعنی پیاله کج کردن مستعمل. میگویند این پیاله را یله کن و با لفظ بستن و شکستن نیز آمده: پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز. حافظ. جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است. حافظ. پیاله ای بر اهل صلاح خوردم دوش که توبه همه را باعث شکست شدم. شانی تکلو. چه زهرها که بجام حضور احباب است خوشا پیاله که بر یاد دوستان خوردیم. نادم گیلانی. چشم تو پیاله های مستی یکیک بسر شراب بشکست. طالب آملی. مردان اگر پیالۀ زهری رسد ز غیب خندان لب و شکسته دل و تازه را خورند. طالب. گذشت عمر و می دیرساله ای نزدیم بحکم گوشۀ چشمی پیاله ای نزدیم. طالب. خورد چو لاله ز مستان انجمن هر دم بیاد چشم تو آهو پیاله در صحرا. سلیم. بماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشید چو شمع گوش رحیلش نقارۀ صبح است. سلیم. کشیدنها ز خون غم پیاله که تا یک نیزه روید شاخ لاله. زلالی. هوا خمارشکن گل پیاله گردان است پیاله نوش و میندیش از خمار امروز. صائب. عس ّ، پیالۀ بزرگ. ناجود، پیالۀشراب. (از منتهی الارب) ، ظرف کوچک مقعردیواره دار از چینی و بلور و جز آن از جنس بادیه و کاسه، مجازاً نبید: بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله ما و خروش و ناله، کنجی گرفته تنها. کسائی. ، در اصطلاح سالکان کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از ذرات موجودات پیاله است که از آن مرد عارف شراب معرفت می خورد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ترکیب ها: - هم پیاله. پیاله دار. پیاله پیما. پیاله فروش. رجوع به این کلمات درردیف خود شود
قدح آبگینه. (لغت نامۀ اسدی). کاسۀ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است. جام. پیغاله. (عنصری). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب. (صحاح الفرس). گاسی. قدح. (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و ساغر نیز گویند. (شرفنامه). چمانه. قاروره. (دهار). ساغر. اجانه. ایجانه. (منتهی الارب). رکابی. (لغت محلی شوشتر ذیل رکابی). گویا اصل کلمه یونانی است و عرب از آن فیالجه ساخته است یا اینکه کلمه را یونانیها از ایرانیان گرفته و بهمین معنی بکار برده اند: از دور چو بینی مرا بداری پیش رخ رخشنده دست عمدا چون رنگ شراب از پیاله گردد رنگ رخت از پشت دست پیدا. رودکی. ساقیا مر مرا از آن می ده که غم من بدو گسارده شد از قنینه برفت چون مه نو در پیاله مه چهارده شد. ابوشکور. بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان. منوچهری. پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). صخری پیالۀ شراب در دست داشت و بخواست خورد. (تاریخ بیهقی ص 683). تو به پیاله نبید خور که مرا بس حبر سیاه و قلم نبید و پیاله. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 389). ماه نو و صبح بین پیاله و باده عکس شباهنگ بر پیاله فتاده. خاقانی. در میی کآسمان پیالۀ اوست آفتابی عیان کنید امروز. خاقانی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود. حافظ. دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد. حافظ. زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست تا در میانه خواستۀ کردگار چیست. حافظ. اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست. طالب. از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم. ؟ جام، پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. (منتهی الارب). - امثال: اول پیاله و بدمستی. اول پیاله و دُرد. به یک پیاله مست است. شفا به ته پیاله است. لانجین پیاله کن که لب یار نازکست. مثل پیاله. صاحب آنندراج آرد: سرشار، روشن و آیینه فام، گوهرنگار، گوهرنشان، یاقوت نوش، لاله گون، لب تشنه، توبه خوار، مردافکن، مردآزمای و خاموش از صفات اوست و: پستان، ناف، چشمه، گردآب، چشم، گوش، گل، کوکب، ماه، هلال از تشبیهات او است: دماغ ما نرسیده ست از گزیدن صبح گل پیاله نچیدیم از دمیدن صبح. وحید. درچشمۀ پیاله حباب شراب نیست ما را هوای بادۀ لعل تو خام کرد. غنی. میی سر کرد در ناف پیاله که در آتش فروشد داغ لاله. زلالی. شراب شیر پستان پیاله چراغ سرو و نور چشم لاله. زلالی. و با لفظ نوشیدن و کشیدن و خوردن و زدن و گرفتن و پیمودن کنایه از شراب خوردن و با لفظ یله کردن بمعنی پیاله کج کردن مستعمل. میگویند این پیاله را یله کن و با لفظ بستن و شکستن نیز آمده: پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز. حافظ. جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است. حافظ. پیاله ای بر اهل صلاح خوردم دوش که توبه همه را باعث شکست شدم. شانی تکلو. چه زهرها که بجام حضور احباب است خوشا پیاله که بر یاد دوستان خوردیم. نادم گیلانی. چشم تو پیاله های مستی یکیک بسر شراب بشکست. طالب آملی. مردان اگر پیالۀ زهری رسد ز غیب خندان لب و شکسته دل و تازه را خورند. طالب. گذشت عمر و می دیرساله ای نزدیم بحکم گوشۀ چشمی پیاله ای نزدیم. طالب. خورد چو لاله ز مستان انجمن هر دم بیاد چشم تو آهو پیاله در صحرا. سلیم. بماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشید چو شمع گوش رحیلش نقارۀ صبح است. سلیم. کشیدنها ز خون غم پیاله که تا یک نیزه روید شاخ لاله. زلالی. هوا خمارشکن گل پیاله گردان است پیاله نوش و میندیش از خمار امروز. صائب. عس ّ، پیالۀ بزرگ. ناجود، پیالۀشراب. (از منتهی الارب) ، ظرف کوچک مقعردیواره دار از چینی و بلور و جز آن از جنس بادیه و کاسه، مجازاً نبید: بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله ما و خروش و ناله، کنجی گرفته تنها. کسائی. ، در اصطلاح سالکان کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از ذرات موجودات پیاله است که از آن مرد عارف شراب معرفت می خورد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ترکیب ها: - هم پیاله. پیاله دار. پیاله پیما. پیاله فروش. رجوع به این کلمات درردیف خود شود
پیغله. بیغله. بیغوله. کنج و گوشۀ خانه. (برهان). زاویه: پنج قلاشیم در پیغوله ای با حریفی کو رباب خوش زند چرخ مردم خوار گویی خصم ماست تا چو برخیزیم بر هر شش زند. انوری (در طلب شراب). ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو. خاقانی. به پیغولۀ غارها جای گیر. نظامی. ز هیبت به پیغوله ای در گریخت. سعدی. همه هستی خود به یکسو کنم به پیغولۀ نیستی خو کنم. امیرخسرو. چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید علم بر ملک باقی زن ازین پیغولۀ فانی. خواجو. پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم این بادیه را قافله سالار جنون بود. سنجر کاشی (از آنندراج). ، کنج و گوشۀ چشم. (آنندراج) ، بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه معانی شود
پیغله. بیغله. بیغوله. کنج و گوشۀ خانه. (برهان). زاویه: پنج قلاشیم در پیغوله ای با حریفی کو رباب خوش زند چرخ مردم خوار گویی خصم ماست تا چو برخیزیم بر هر شش زند. انوری (در طلب شراب). ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو. خاقانی. به پیغولۀ غارها جای گیر. نظامی. ز هیبت به پیغوله ای در گریخت. سعدی. همه هستی خود به یکسو کنم به پیغولۀ نیستی خو کنم. امیرخسرو. چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید علم بر ملک باقی زن ازین پیغولۀ فانی. خواجو. پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم این بادیه را قافله سالار جنون بود. سنجر کاشی (از آنندراج). ، کنج و گوشۀ چشم. (آنندراج) ، بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه معانی شود
دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 101تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 101تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام بردۀ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان. وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود بتضرع و زاری گذراند. (قاموس الاعلام ترکی)
نام بردۀ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان. وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود بتضرع و زاری گذراند. (قاموس الاعلام ترکی)
پیاله در خواب کنیزک است، که با وی عشرت و طرب کند. اگر بیند از پیاله آب یا گلاب می خورد، دلیل که با کنیزکی به حلال جمع شود و از وی فرزند مصلح بیاورد. اگر بیند که آن گلاب یا آب از پیاله بریخت، دلیل که فرزند وی بمیرد. محمد بن سیرین پیاله در خواب بر دو وجه است. اول: کنیزک. دوم: خادم.
پیاله در خواب کنیزک است، که با وی عشرت و طرب کند. اگر بیند از پیاله آب یا گلاب می خورد، دلیل که با کنیزکی به حلال جمع شود و از وی فرزند مصلح بیاورد. اگر بیند که آن گلاب یا آب از پیاله بریخت، دلیل که فرزند وی بمیرد. محمد بن سیرین پیاله در خواب بر دو وجه است. اول: کنیزک. دوم: خادم.