جدول جو
جدول جو

معنی پیشکش - جستجوی لغت در جدول جو

پیشکش
چیزی که کسی به عنوان هدیه به دیگری تقدیم کند، هدیه، برای مثال می خواستمت پیشکشی لایق خدمت / جان نیک حقیر است ندانم چه فرستم (سعدی۲ - ۴۸۸)
تصویری از پیشکش
تصویر پیشکش
فرهنگ فارسی عمید
پیشکش
(لَ)
پیشکشی. در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه. بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی. تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری. هدیۀ کهتران به مهتران:
خاقانیا بکعبه رسیدی روان بپاش
گرچه نه جنس پیشکش است این محقرش.
خاقانی.
استخوان پیشکش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگرست.
خاقانی.
جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی
دل روی نمایت دهم ار روی نمائی.
خاقانی.
بهر چنین هودجی بار کشی دار دل
پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان.
خاقانی.
با پیشکش تو جان فرستیم
ور دست رسد جهان فرستیم.
خاقانی.
دیده در کار لب و خالش کنم
پیشکش هم جان و هم مالش کنم.
خاقانی.
جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند
اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند.
خاقانی.
چون شراب تلخ و شیرین در کشی
پیشکش صد جان شیرین آورم.
خاقانی.
ای دل بجفات جان نهاده
جان پیشکشت جهان نهاده.
خاقانی.
جان چه خاکست که پیش تو کشم
پیشکشهای تو زر بایستی.
خاقانی.
دل پیشکش تو جان نهاده ست
عشقت بدل جهان نهاده ست.
خاقانی.
تا سر دارم سر تو دارم
جان پیشکش در تو دارم.
نظامی.
در آموختش راز آن پیشکش
بدان تعبیه شد دل شاه خوش.
خاقانی.
ز خدمت گسی کرد و بنواختش
بسی گنج زر پیشکش ساختش.
نظامی.
او ستده پیشکش آن سفر
از سرطان تاج و ز جوزا کمر.
نظامی.
پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان.
نظامی.
نه چندانش خزینه پیشکش کرد
که بتوان در حسابش دستخوش کرد.
نظامی.
به هر منزلی کوعنان کرد خوش
همش نزل بودند و هم پیشکش.
نظامی.
پس آن که شد پیشکشهای نغز
که بینندگان را بر افروخت مغز.
نظامی.
میزبان چون ز کار خوان پرداخت
بیش از اندازه پیشکشها ساخت.
نظامی.
چو نزلی چنین پیش مهمان کشید
جز این پیشکشها فراوان کشید.
نظامی.
اولش پیشکش درود آورد
و آنگه از مرکبش فرود آورد.
نظامی.
پیشکش میسازم از گلگون اشک
رخش کبرت را عنان چنبر کنی.
عطار.
میکشم پیشکش لعل تو جان
این قدر تحفۀ ما نپذیرد.
عطار.
تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند مروت آن است که برغبت قبول کند. (سعدی مجالس ص 20).
میخواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم.
سعدی.
بجان او که گرم دسترس بجان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی.
حافظ
ماهی که قدش بسرو میماند راست
آیینه بدست روی خود می آراست.
، نام نوعی از خراج که در قدیم از قری میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
پیشکش
بخشیدن کوچکی چیزی را به بزرگی، تقدیمی، هدیه
تصویری از پیشکش
تصویر پیشکش
فرهنگ لغت هوشیار
پیشکش
اهدا، تقدیم، اعطا، کادو، هدیه
تصویری از پیشکش
تصویر پیشکش
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشکش
ارمغان، اهدا، تحفه، تعارف، تقدیم، تقدیمی، هدیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشکش
کسی که مکان ساختن مرز را در شالیزار معین می کند، هدیه
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشکش
ارائه، پیشنهاد
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
ویژگی کاری که پیش از وقت انجام داده شود، ویژگی پولی که پیش از موعد پرداخت به کسی بدهند، پیش از موعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشک
تصویر پیشک
اندکی پیش، کمی روبه جلو
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
از پیش پیش. زودتر از گاه مقرر. دادن یا فرستادن یا ستاندن چیزی سلف قبل از موعد مقرر. سلف. قبلاً، استسلاف، بها پیشکی گرفتن، به مساعده. بطور مساعده
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان سبلوئیۀبخش زرند شهرستان کرمان واقع در 30 هزارگزی جنوب زرند و 13 هزارگزی خاور راه مالرو زرند به رفسنجان. کوهستانی سردسیر. دارای 182 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و حبوبات و تریاک، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تقدیم کردن. هدیه کردن کهتر چیزی را بمهتر:
دستارچه ای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که تراست.
حافظ.
رجوع به پیشکش و شواهد آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
شغلی بوده است در دورۀ صفویه که حساب پیش کشهای نوروزی وغیره را داشته است. (رجوع به فهرست تذکرهالملوک چ تهران به اهتمام دبیرسیاقی شود). آنکه شمار پیشکشهای نوروزی و جز آن را در دربار سلاطین صفوی نگاهداشتی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
هدیه. تقدیمی. پیشکش. رجوع به پیشکش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ)
ده کوچکی است از دهستان جوشان بخش شهداد شهرستان کرمان. واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری شهداد. سر راه مالرو سیرچ به گوک. دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مصغر پیش. اندکی پیش، از اشعار نظام قاری بر می آید که ظاهراً نام نوعی پارچه یا جامه است:
پیشک آفتاب و بارانی است
بقچه دان است و جامه و ابزار.
نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 34).
ز پیشک کلۀ جبه او یکی ناچخ
بزد بر او که بخاکش فکند چون میزر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 18).
ز دیبای چینی حلل رامحلی
به اعلام پیشک صدور مناکب.
نظام قاری (دیوان البسه ص 27).
از پیشک طلا و در دگمه های جیب
محبوب صوف در زر و زیور گرفته ایم.
نظامی قاری (دیوان البسه ص 99).
و... کنگره زنان تو بی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد... (نظام قاری دیوان البسه ص 154) ، سحر. پیشک ازصبح. سحری
لغت نامه دهخدا
اندکی پیش، نوعی پارچه یا جامه: پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دانست و جامه و ابزار. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه حساب پیشکش های نوروزی و غیره را نگاه میداشته (صفویان) : میرزا محمد پیشکش قوم میرزا بابای پیشکش نویسی معزز و معتبر بود
فرهنگ لغت هوشیار
از پیشزودتر از هنگام مقرر، آنچه که پیش دهند برای خرید یااجاره یا کرایه خانه دکان و مانند آن مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
پیشکش کردن: دل پیشکشت سازم اگر پیش من آیی جان روی نمایت دهم ار روی نمایی. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
هدیه تقدیمی پیشکش: چند روز او را مهلت دهند که پیشکشی سامان کرده بدرگاه معلی آید
فرهنگ لغت هوشیار
تقدیم کردن کوچکتر ببزرگتر هدیه ای را: دستارچه پیشکشش کردم گفت: وصلم طلبی زهی خیالی که تراست، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
((شَ))
کاری که پیش از وقت انجام شود، پولی که پیش از وقت پرداخت شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشکش کردن
تصویر پیشکش کردن
((کِ. کَ دَ))
تقدیم کردن هدیه ای به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش کش
تصویر پیش کش
اهداء
فرهنگ واژه فارسی سره
شش شب گذشته
فرهنگ گویش مازندرانی
در مقام تهدید گویند به معنی: طلب تو، یکی طلب تو، این بار از
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد دادن، برای ارائه
دیکشنری اردو به فارسی