پیشکشی. در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه. بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی. تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری. هدیۀ کهتران به مهتران: خاقانیا بکعبه رسیدی روان بپاش گرچه نه جنس پیشکش است این محقرش. خاقانی. استخوان پیشکش کنم غم را زانکه غم میهمان سگ جگرست. خاقانی. جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی دل روی نمایت دهم ار روی نمائی. خاقانی. بهر چنین هودجی بار کشی دار دل پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان. خاقانی. با پیشکش تو جان فرستیم ور دست رسد جهان فرستیم. خاقانی. دیده در کار لب و خالش کنم پیشکش هم جان و هم مالش کنم. خاقانی. جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند. خاقانی. چون شراب تلخ و شیرین در کشی پیشکش صد جان شیرین آورم. خاقانی. ای دل بجفات جان نهاده جان پیشکشت جهان نهاده. خاقانی. جان چه خاکست که پیش تو کشم پیشکشهای تو زر بایستی. خاقانی. دل پیشکش تو جان نهاده ست عشقت بدل جهان نهاده ست. خاقانی. تا سر دارم سر تو دارم جان پیشکش در تو دارم. نظامی. در آموختش راز آن پیشکش بدان تعبیه شد دل شاه خوش. خاقانی. ز خدمت گسی کرد و بنواختش بسی گنج زر پیشکش ساختش. نظامی. او ستده پیشکش آن سفر از سرطان تاج و ز جوزا کمر. نظامی. پیشکش خلعت زندانیان محتسب و ساقی روحانیان. نظامی. نه چندانش خزینه پیشکش کرد که بتوان در حسابش دستخوش کرد. نظامی. به هر منزلی کوعنان کرد خوش همش نزل بودند و هم پیشکش. نظامی. پس آن که شد پیشکشهای نغز که بینندگان را بر افروخت مغز. نظامی. میزبان چون ز کار خوان پرداخت بیش از اندازه پیشکشها ساخت. نظامی. چو نزلی چنین پیش مهمان کشید جز این پیشکشها فراوان کشید. نظامی. اولش پیشکش درود آورد و آنگه از مرکبش فرود آورد. نظامی. پیشکش میسازم از گلگون اشک رخش کبرت را عنان چنبر کنی. عطار. میکشم پیشکش لعل تو جان این قدر تحفۀ ما نپذیرد. عطار. تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند مروت آن است که برغبت قبول کند. (سعدی مجالس ص 20). میخواستمت پیشکشی لایق خدمت جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم. سعدی. بجان او که گرم دسترس بجان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی. حافظ ماهی که قدش بسرو میماند راست آیینه بدست روی خود می آراست. ، نام نوعی از خراج که در قدیم از قری میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
پیشکشی. در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه. بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی. تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری. هدیۀ کهتران به مهتران: خاقانیا بکعبه رسیدی روان بپاش گرچه نه جنس پیشکش است این محقرش. خاقانی. استخوان پیشکش کنم غم را زانکه غم میهمان سگ جگرست. خاقانی. جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی دل روی نمایت دهم ار روی نمائی. خاقانی. بهر چنین هودجی بار کشی دار دل پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان. خاقانی. با پیشکش تو جان فرستیم ور دست رسد جهان فرستیم. خاقانی. دیده در کار لب و خالش کنم پیشکش هم جان و هم مالش کنم. خاقانی. جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند. خاقانی. چون شراب تلخ و شیرین در کشی پیشکش صد جان شیرین آورم. خاقانی. ای دل بجفات جان نهاده جان پیشکشت جهان نهاده. خاقانی. جان چه خاکست که پیش تو کشم پیشکشهای تو زر بایستی. خاقانی. دل پیشکش تو جان نهاده ست عشقت بدل جهان نهاده ست. خاقانی. تا سر دارم سر تو دارم جان پیشکش در تو دارم. نظامی. در آموختش راز آن پیشکش بدان تعبیه شد دل شاه خوش. خاقانی. ز خدمت گسی کرد و بنواختش بسی گنج زر پیشکش ساختش. نظامی. او ستده پیشکش آن سفر از سرطان تاج و ز جوزا کمر. نظامی. پیشکش خلعت زندانیان محتسب و ساقی روحانیان. نظامی. نه چندانش خزینه پیشکش کرد که بتوان در حسابش دستخوش کرد. نظامی. به هر منزلی کوعنان کرد خوش همش نزل بودند و هم پیشکش. نظامی. پس آن که شد پیشکشهای نغز که بینندگان را بر افروخت مغز. نظامی. میزبان چون ز کار خوان پرداخت بیش از اندازه پیشکشها ساخت. نظامی. چو نزلی چنین پیش مهمان کشید جز این پیشکشها فراوان کشید. نظامی. اولش پیشکش درود آورد و آنگه از مرکبش فرود آورد. نظامی. پیشکش میسازم از گلگون اشک رخش کبرت را عنان چنبر کنی. عطار. میکشم پیشکش لعل تو جان این قدر تحفۀ ما نپذیرد. عطار. تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند مروت آن است که برغبت قبول کند. (سعدی مجالس ص 20). میخواستمت پیشکشی لایق خدمت جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم. سعدی. بجان او که گرم دسترس بجان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی. حافظ ماهی که قدش بسرو میماند راست آیینه بدست روی خود می آراست. ، نام نوعی از خراج که در قدیم از قری میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
دهی از دهستان سبلوئیۀبخش زرند شهرستان کرمان واقع در 30 هزارگزی جنوب زرند و 13 هزارگزی خاور راه مالرو زرند به رفسنجان. کوهستانی سردسیر. دارای 182 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و حبوبات و تریاک، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان سبلوئیۀبخش زرند شهرستان کرمان واقع در 30 هزارگزی جنوب زرند و 13 هزارگزی خاور راه مالرو زرند به رفسنجان. کوهستانی سردسیر. دارای 182 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و حبوبات و تریاک، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
شغلی بوده است در دورۀ صفویه که حساب پیش کشهای نوروزی وغیره را داشته است. (رجوع به فهرست تذکرهالملوک چ تهران به اهتمام دبیرسیاقی شود). آنکه شمار پیشکشهای نوروزی و جز آن را در دربار سلاطین صفوی نگاهداشتی
شغلی بوده است در دورۀ صفویه که حساب پیش کشهای نوروزی وغیره را داشته است. (رجوع به فهرست تذکرهالملوک چ تهران به اهتمام دبیرسیاقی شود). آنکه شمار پیشکشهای نوروزی و جز آن را در دربار سلاطین صفوی نگاهداشتی
ده کوچکی است از دهستان جوشان بخش شهداد شهرستان کرمان. واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری شهداد. سر راه مالرو سیرچ به گوک. دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان جوشان بخش شهداد شهرستان کرمان. واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری شهداد. سر راه مالرو سیرچ به گوک. دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
مصغر پیش. اندکی پیش، از اشعار نظام قاری بر می آید که ظاهراً نام نوعی پارچه یا جامه است: پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دان است و جامه و ابزار. نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 34). ز پیشک کلۀ جبه او یکی ناچخ بزد بر او که بخاکش فکند چون میزر. نظام قاری (دیوان البسه ص 18). ز دیبای چینی حلل رامحلی به اعلام پیشک صدور مناکب. نظام قاری (دیوان البسه ص 27). از پیشک طلا و در دگمه های جیب محبوب صوف در زر و زیور گرفته ایم. نظامی قاری (دیوان البسه ص 99). و... کنگره زنان تو بی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد... (نظام قاری دیوان البسه ص 154) ، سحر. پیشک ازصبح. سحری
مصغر پیش. اندکی پیش، از اشعار نظام قاری بر می آید که ظاهراً نام نوعی پارچه یا جامه است: پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دان است و جامه و ابزار. نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 34). ز پیشک کلۀ جبه او یکی ناچخ بزد بر او که بخاکش فکند چون میزر. نظام قاری (دیوان البسه ص 18). ز دیبای چینی حلل رامحلی به اعلام پیشک صدور مناکب. نظام قاری (دیوان البسه ص 27). از پیشک طلا و در دگمه های جیب محبوب صوف در زر و زیور گرفته ایم. نظامی قاری (دیوان البسه ص 99). و... کنگره زنان تو بی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد... (نظام قاری دیوان البسه ص 154) ، سَحر. پیشک ازصبح. سحری