جدول جو
جدول جو

معنی پیسا - جستجوی لغت در جدول جو

پیسا
نام نهری از شعب رود خانه پرکل در ایالت پروس شرقی و آن از دریاچۀ ویزاینی واقع در لهستان سرچشمه میگیرد و پس از تشکیل دادن دریاچۀ ویستیتر رو بشمال غربی جریان پیدا کند وپس از طی حدود یکصد هزار گز و اخذ پاره ای از انهار در طرف فوقانی اینستربورگ با نهر رومنیته یکی گردد ورود خانه پرکل را تشکیل دهد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیسا
تصویر تیسا
(دخترانه)
در گویش مازندران خالص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریسا
تصویر پریسا
(دخترانه)
همچون پری، پری افسای، افسون کننده حور و پری، زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیسا
تصویر لیسا
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی قزوین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیسا
تصویر نیسا
(دخترانه)
نام همسر پادشاه کاپادوکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیسا
تصویر آیسا
(دخترانه)
آی (ترکی) + سا (فارسی) زیبا، مانند ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عیسا
تصویر عیسا
(پسرانه)
عیسی، معرب از عبری، نجات دهنده، نام پیامبر مسیحیت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
پیل آسا، پیل مانند مانند پیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشا
تصویر پیشا
نت کوچکی که پیش از نت های اصلی قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچا
تصویر پیچا
پیچنده، پیچیده، در حال پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیسی
تصویر پیسی
بیماری پوستی با لکه های سفید یا بی رنگ که قسمت های اطراف لکه ها پر رنگ می شود، برص
بیچارگی و بینوایی
پیسی به سر کسی آوردن: کنایه از او را رنج و عذاب دادن و رسوا و بی آبرو ساختن
به پیسی افتادن: کنایه از بیچاره، بینوا و بی آبرو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریسا
تصویر پریسا
افسونگر، زیبا مانند پری، کسی که برای تسخیر جن و پری افسون بخواند، پری افسا، پری افسای، پری خوٰان، پری بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
پرسیدن، پرسش کردن، سؤال کردن، جویا شدن از حال کسی، خبر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیسه
تصویر پیسه
لکه، خال، دارای لکۀ سیاه و سفید درهم آمیخته،پلنگ (به مناسبت خال های سیاه و پوست سفیدش)، ابلق، برای مثال همه جانور در جهان گونه گون / برون پیسه باشند و مردم درون (اسدی - ۲۰۱)
پول، پول نقد، برای مثال کله پز را پیسه دادم، کله ده، او پاچه داد / هرکه با کم مایه سودا می کند پا می خورد (وحید - لغت نامه - پیسه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیست
تصویر پیست
پیس، کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه های سفید باشد
میدان یا محلی که برای ورزش یا رقص آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرا
تصویر پیرا
پیراستن، پسوند متصل به واژه به معنای پیراینده مثلاً بوستان پیرا، پوست پیرا، ناخن پیرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
آشکار، نمایان، هویدا، ظاهر
پیدا آمدن: پدید آمدن، به وجود آمدن، آشکار شدن، نمایان شدن، برای مثال اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲ - ۴۳۰)
پیدا شدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن
پیدا کردن: یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴)
پیدا گردیدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
پیدا گشتن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
درشت و گران و ضخم مانند اندام فیل
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای پیماینده آید بمعانی ذیل: پیدا کننده اندازه هر چیز اندازه گیرنده اشیا سنجنده کیال: زمین پیمای سخن پیمای، راه رونده طی کننده: آسمان پیمای بحر پیمای جهان پیمای راه پیمای رود پیمای، نوشنده خورنده باده پیمای قدح پیمای جام پیمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیسی
تصویر پیسی
بیماری که بر اثر آن لکه های سپید در بدن پدید میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
جویا پرسا پرسنده متفحص خبر گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
دارای مرض پیسی مبروص: وبسیار خلق پیش او (عیسی) گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان و بعضی لال
فرهنگ لغت هوشیار
نوت کوچکی اسب که قبل از نوتهای اصلی قرارمیگیرد. یکی از نوت های زینت و آن نت کوچکی است که قبل از نوتهای اصلی قرار میگیرد و آن بر دو قسم است. یا پیشای تحتانی. یک دوم از نوت اصلی بم تراست. یا پیشا فوقانی. یک دوم از نوت اصلی بالاتر نوشته میشود. این دو را پیشای ساده گویند. باید دانست که پیشا امکان دارد که مضاعف باشد در این صورت پیشای فوقانی و تحتانی متفقا قبل از نوت اصلی واقع میشود. در صورتیکه پیشا ساده باشد بصورت چنگ خط خورده و اگر مضاعف باشد مانند دولا چنگ های کوچک نوشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریسا
تصویر پریسا
مانند پری، پری سان، افسونگر
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه و سپید بهم آمیخته ابلق دو رنگ: هر پیسه گمان مبر نهالی باشد که پلنگ خفته باشد، (گلستان)، دو رو منافق: و پیسگی پوست پلنگ دلیل است برآنک (آن) مثل است بر مردمی که بدل پیسه و مخالف باشند، مرضی است جلدی پیسی پیس، زر نقد (بدین معنی مشترک میان هندی و فارسی است) : کله پز را پیسه دادم: کله ده او پاچه داد هر که با کم مایه سودا میکند پا میخورد. (وحید) یا پیسه چرم. چرم دو رنگ پوست ابلق ستور: دم گرگ چون پیسه چرم ستوری مجره همیدون چو سیمین سطبلی. (منوچهری) توضیح در دیوان منوچهری د. چا. 142: 2 پیسه چرمه آمده. یا پیسه کمیت. نوعی اسب که سیاه و سفید باشد: پیسه کمیت رنجور و بدخو بود. یا رسن پیسه. ریسمان سیاه و سپید: چون آن قوتی که بزغاله فرق کند میان مادر خویش و گرگو کودک فرق کند میان رسن پیسه و مار. یا سیاه (سیه) پیسه. آنکه یک رنگ او سیاه است: این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی یابد وه هال. (ناصر خسرو) یا غنچ پیسه. جوال دو رنگ: وان باد ریسه هفته دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. (لبیبی) یا کلاغ پیسه. یا کلاپیسه. یا مار پیسه. مار دو رنگ ارقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
واضح، روشن، ظاهر، هویدا، آشکار، صادق، نمودار، معلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچا
تصویر پیچا
پیچنده پیچان، محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرا رسیده و محیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیست
تصویر پیست
زمین مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
((پُ))
جویا، پرسنده، پرسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
((پَ یا پِ))
روشن، آشکار، ظاهر، ضد باطن، مشخص، متمایز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیسی
تصویر پیسی
رفتار بد و ناهنجار، خنسی، بیچارگی
به پیسی افتادن: دچار عسرت یا تنگی معیشت شدن و به مخمصه افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیسه
تصویر پیسه
((سَ))
پول، پول نقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیسه
تصویر پیسه
((س ِ))
لکه سیاه و سفید به هم آمیخته، ابلق، مبتلا به برص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیست
تصویر پیست
میدانی برای ورزش، رقص و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
حاضر
فرهنگ واژه فارسی سره