معنی پیست - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با پیست
پیست
- پیست
- پیس، کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه های سفید باشد
میدان یا محلی که برای ورزش یا رقص آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
پیست
- پیست
- پیس، ابرص، شخصی که علت برص و جذام داشته باشد، (آنندراج) (برهان)، مبروص
لغت نامه دهخدا
پیست
- پیست
- محوطه یا میدانی برای دو یا اسب دوانی یا بازی، فضا و محلی مسطح اعم از مسقف یا غیرمسقف برای رقص
لغت نامه دهخدا
بیست
- بیست
- عددی برابر با دو ده نوزده بعلاوه یک بایست (دوم شخص مفرد امر حاضر از ایستادن)
فرهنگ لغت هوشیار