آشکار، نمایان، هویدا، ظاهر پیدا آمدن: پدید آمدن، به وجود آمدن، آشکار شدن، نمایان شدن، برای مثال اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲ - ۴۳۰) پیدا شدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن پیدا کردن: یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴) پیدا گردیدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن پیدا گشتن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدنآشکار، نمایان، هویدا، ظاهر پیدا آمدن: پدید آمدن، به وجود آمدن، آشکار شدن، نمایان شدن، برای مِثال اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲ - ۴۳۰) پیدا شدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن پیدا کردن: یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مِثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴) پیدا گردیدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن پیدا گشتن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن