- پیروزگار
- پیروزگر فاتح مظفر
معنی پیروزگار - جستجوی لغت در جدول جو
- پیروزگار
- مظفر، فاتح، پیروزی دهنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیروزگری، فتح ظفر: بدو گفت پیروزگاری تر است فزون ران ترا پادشاهی سزاست. (شا. بخ 2265: 8)
پیروزی، فتح، ظفر
مظفر فیروز فاتح: اگر کشته بودی و گر بسته خوار بزندان پیروزگر شهریار. . (شا. بخ 2342: 8)، از نامهای خدای تعالی: بدانگه تو پیروز باشی مگر اگر یار با شدت پیروز گر. (فردوسی)
عطاکنندۀ پیروزی، پیروزی دهنده، پیروزگرداننده، از صفات باری تعالی، برای مثال سپاس از خداوند پیروزگر / که آوردمان رنج و سختی به سر (فردوسی - ۳/۱۷۶) ، مظفر، فاتح، برای مثال بگفتش جاودان پیروزگر باش / همیشه نامجوی و نامور باش (فخرالدین اسعد - ۵۹)
پیروزمند مظفر: همی گفت این سخن پیروز ور شاه دو چشمش دیده بان گشته سوی راه. (ویس و رامین)
مانند پیروزه، به رنگ فیروزه
پیروز و کامیاب در رای و اندیشه، برای مثال جوان بخت بادی و پیروزرای / توانا و دانا و کشورگشای (نظامی۵ - ۹۸۷)
با نصیب از فتح و ظفر، برخوردار از پیروزی، کامیاب
پیروزمند، به پیروزی رسیده، کامیاب
زمانه، عصر
ایام، زمان، وقت، مدت
گیتی، دنیا، زمانه، عصر، زمان، وقت، کنایه از عمر، برای مثال سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمی توان کرد الاّ به روزگاران (سعدی۲ - ۵۳۰)
روزگار بردن: کنایه از روز گذراندن، وقت گذراندن، سپری کردن روزهای عمر، زندگی کردن، صبر کردن، تاخیر کردن
روزگار یافتن: کنایه از فرصت پیدا یافتن
روزگار بردن: کنایه از روز گذراندن، وقت گذراندن، سپری کردن روزهای عمر، زندگی کردن، صبر کردن، تاخیر کردن
روزگار یافتن: کنایه از فرصت پیدا یافتن