جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پیروزگاری

پیروزگاری

پیروزگاری
پیروزگری، فتح ظفر: بدو گفت پیروزگاری تر است فزون ران ترا پادشاهی سزاست. (شا. بخ 2265: 8)
فرهنگ لغت هوشیار

پیروز رای

پیروز رای
دارای اندیشه ای قرین ظفردارای فکری همراه کامیابی و نصرت: وزیر خردمند پیروز رای به پیروزی شاه شد رهنمای. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

بدروزگاری

بدروزگاری
. وضعبدروزگار. (از فرهنگ فارسی معین). حالت بدروزگار.
- بدروزگاری کردن، بدگذرانی. (یادداشت مؤلف). التقشف، بدروزگاری کردن. (محمد بن یوسف در بحرالجواهر از مؤلف لغت نامه)
لغت نامه دهخدا

پیروزرای

پیروزرای
پیروز و کامیاب در رای و اندیشه، برای مِثال جوان بخت بادی و پیروزرای / توانا و دانا و کشورگشای (نظامی۵ - ۹۸۷)
پیروزرای
فرهنگ فارسی عمید

بیروزگار

بیروزگار
مُرَکَّب اَز: بی + روز + گار، شخصی که شغلی و کسبی نداشته باشد، (غیاث) (آنندراج)، بدون شغل و پیشه، بدون گذران، بدون معاش، (ناظم الاطباء)، بی زمان و وقت:
وزو مایۀ گوهر آمد چهار
برآورده بیرنج و بیروزگار،
فردوسی،
، تباه، سیاه:
دل آواره ام بس بیقرار است
بهند زلف او بیروزگار است،
سالک یزدی
لغت نامه دهخدا

پیروزگرد

پیروزگرد
شهری که پیروزشاه عجم ساخته و اکنون بروجرد گردیده (اما گفتۀ اخیر بر اساسی نیست)
لغت نامه دهخدا