جدول جو
جدول جو

معنی پیرسرا - جستجوی لغت در جدول جو

پیرسرا
(سَ)
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان فومن. واقع در 4هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 10هزارگزی شمال ماسال. جلگه و معتدل و مرطوب. دارای 266 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه شاندرمن. محصول آنجا برنج و ابریشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرسر
تصویر پیرسر
پیر، کهن سال، سال خورده، کسی که موهای سرش سفید شده باشد، سال خوردگی، پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکرآرا
تصویر پیکرآرا
آنکه پیکر را آرایش دهد، آرایندۀ پیکر، نقاش، مجسمه ساز، بت تراش، بتگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرگرگ
تصویر پیرگرگ
گرگ پیر، کنایه از مرد آزموده، جنگجو و ستیزه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرسرا
تصویر هنرسرا
آموزشگاهی که در آنجا صنعت و هنر تعلیم داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرسار
تصویر شیرسار
مانند سر شیر، آنچه به شکل سر شیر باشد، برای مثال ور به روی آسمان داری تو گرز شیرسار / شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی (عمعق - ۱۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرمرد
تصویر پیرمرد
مرد پیر، مرد سال خورده و کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی از دهستان زیرکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان. واقع در 32 هزارگزی شمال خاوری گچساران و 11 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو بهبهان بشیراز. کوهستانی، معتدل و مالاریائی. دارای 60 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و روغن و تریاک. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی گلیم و عبا بافی و راه آن مالرو است و ساکنین از طایفۀ بابوئی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دهی از دهستان ویسۀ بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 13هزارگزی شمال باختری دژ شاهپور از راه کانی سازان. باختر دریاچۀ زریوار. دامنه، سردسیر، مرطوب مالاریائی. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و برنج و حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی از دهستان قلعه تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 19هزارگزی شمال باختری باغ ملک و 3هزارگزی باختری راه اتومبیل رو هفتگل به ایزه، دارای 30 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
موضعی به اصفهان، بدانجا بهمن بن اسفندیار آتشکده ساخته است، (تاریخ گزیده ص 98)
لغت نامه دهخدا
نام خانوادگی میرزا حسن خان مشیرالدوله وزیر و رئیس الوزراء چندین کابینه پس از مشروطیت ایران، متوفی در 29 آبان 1314 هجری شمسی مؤلف سه جلد تاریخ ایران باستان چاپ سال 1311 تا 1317 هجری شمسی و برادر وی مرحوم میرزا حسین خان مؤتمن الملک نمایندۀ مجلس شورای ملی ایران از دورۀ اول تا دورۀششم و رئیس آن مجلس در دورۀ چهارم تقنینیه متوفی در 9 شهریور 1326 و مرحوم ابوالحسن معاضدالسلطنه نوادۀ عم آن دو متوفی در 12 آذر 1318 رحمه اﷲ علیهما
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن:
یکی پیرمرد است بر سان شیر
نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر.
فردوسی.
چنان شد که دینار بر سر بطشت
اگر پیرمردی ببردی بدشت
نکردی بدینار او کس نگاه
ز نیک اختر روز وز داد شاه.
فردوسی.
زن و کودک و پیرمردان براه
برفتند گریان بنزدیک شاه.
فردوسی.
عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد.
عطار.
ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.
سعدی.
جوانی فرارفت کای پیرمرد
چه در کنج حسرت نشینی بدرد.
سعدی.
یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم
ز پیران مردم شناس قدیم.
سعدی.
پیرمردی لطیف در بغداد
دختر خود بکفشدوزی داد.
سعدی.
ز نخوت برو التفاتی نکرد
جوان سربرآورد کای پیرمرد.
سعدی.
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت.
سعدی.
پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.
(گلستان).
پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویۀشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفۀ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 8هزارگزی شمال باختری ارومیه در مسیر راه ارابه رو گچین به ارومیه جلگه معتدل، مالاریائی. دارای 150تن سکنه. آب آن از روضه چای. محصول آنجا غلات و توتون و انگور و حبوبات و چغندر. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جوراب بافی. راه آن ارابه رو است. تابستان از راه ارابه رو گچین میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گرگ بزادبرآمده. گرگ سالخورده. گرگ کهنسال، اصطلاحی ستایش آمیز، کنایه از مردی آزموده و باتجربه و گربز و دلیر:
بیامد پس آن بی درفش سترگ
پلیدی سگی جادویی پیرگرگ.
دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی).
شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسب زدآن گو پیرگرگ.
فردوسی.
بپیش سپاه اندرآمد طورگ
که خاقان ورا خواندی پیرگرگ.
فردوسی.
چو رستم که بد پهلوان بزرگ
چو گودرز بینادل آن پیرگرگ.
فردوسی.
، دشنام گونه ای پیران آزموده و گربز را:
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیرگرگ.
فردوسی.
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که ای مرد بدساز چون پیرگرگ.
فردوسی.
نخست اندرآمد ز سلم بزرگ
ز اسکندر کینه ور پیرگرگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
این کلمه سه بار در اشعار منوچهری آمده و بصورت های زیرسه تا و زیروستا هم مضبوط است و معنی آن روشن نیست. مرحوم دهخدا در یادداشتی این کلمه را ’زندوستا’ و در یادداشتی دیگر ’زیرسه تا’ و ’زیروستا’ ضبط نموده اند و در یکی از اینها آرند: ’لحنی است ؟ آلتی است از موسیقی ؟ نمیدانم. در بیت ذیل تأمل شود... شاید شواهد دیگری روشن کند - انتهی’. با توضیحی که در زیردوتا آمده ظاهراً این کلمه هم باید بمعنی سازی با سه سیم زیر (ضد بم) باشد:
زندوافان بهی زند ز بر، برخوانند
بلبلان وقت سحر زیرستا جنبانند.
منوچهری.
هر فاخته ای ساخته نایی دارد
هر بلبلکی زیرستایی دارد.
منوچهری.
کبکان بر کوه به تک خاستند
بلبلکان زیرستا خواستند.
منوچهری.
رجوع به زیرستا و زیروستا و ’ستا’ و ’سه تا’ شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی سکر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ اَ کَ)
شعرسرای. رجوع به شعرسرای شود
لغت نامه دهخدا
(رِ هََ)
دهی جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان خمسۀ طوالش. واقع در 14هزارگزی جنوب هشت پر و 3هزارگزی باختر شوسۀ بندر انزلی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 239 تن سکنه. آب آن از رودمحلی. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پُ سِ)
نام پادشاه شهر کلوسیوم. و کلوسیوم در خطۀ قدیمۀ اتروریا از ایتالیا واقع است، پورسنا در 508 قبل از میلاد ببهانۀ اعادۀ تارکین به تخت سلطنت بروم لشکر کشید و آن کشور را ضبط کرد ولی در همان اوان مغلوب شد و لاتن ها روم را از چنگ وی برون آوردند و فقط پاره ای از اراضی روم در دست وی ماند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 30هزارگزی باختر شیراز و 6 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون. کوهستانی، معتدل مالاریائی، دارای 84 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. واقع در 5هزارگزی خاور رضوان ده و یک هزارگزی راه آهن پونل به کپورچال. محلی است جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و دارای 586 تن سکنه است. آب آن از چاف رود و شفارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، ابریشم، صیفی و شغل اهالی زراعت و مکاری است. 15 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
رجوع به ایرسا شود، در پناه آوردن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، استوار کردن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، بردن، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)، پشتواره گردانیدن جهت کسی، گران نمودن پشتواره را، نهفتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان خدابنده لوی بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه واقع در 9هزارگزی شمال باختر صحنه و جنوب کوه آقداش، کوهستانی. سردسیر. دارای 325 تن سکنه آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات آبی و دیمی و قلمستان و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری. و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان پسکوه بخش سوران شهرستان سراوان. واقع در 52هزارگزی شمال باختری سوران و 12هزارگزی جنوب راه فرعی سوران به خاش. دارای 72 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کسی که موی سرش سپید شده باشد بسبب پیری. موسفید. سالخورده. کهنسال. پیر:
که کس در جهان گاو چونان ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید.
فردوسی.
چو آگاهی آمد ز آبادجای
هم از رنج این پیرسر کدخدای.
فردوسی.
یکی انجمن ساخت با بخردان
ز بیداردل پیرسر موبدان.
فردوسی.
که هرگز کس اندر جهان آن ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید.
فردوسی.
جوانان من کشته، من پیرسر
مرا شرم باد از کلاه و کمر.
فردوسی.
نپیچند کس سر ز گفتار راست
یکی پیرسر بود بر پای خاست.
فردوسی.
بدان دین که آورده بود از بهشت
خرد یافته پیرسر زردهشت.
فردوسی.
ببخشایدت شاه پیروزگر
که هستی چو من پهلوی پیرسر.
فردوسی.
که با پیرسر پهلوان سپاه
کمر بست و شد سوی آوردگاه.
فردوسی.
چه مردست این پیرسر پورسام
همی تخت یاد آمدش یا کنام.
فردوسی.
در ایوان آن پیرسر پرهنر
بزایی بکیخسرو نامور.
فردوسی.
و دیگر که کاوس شد پیرسر
ز تخت آمدش روزگار گذر.
فردوسی.
و دیگر که از پیرسر موبدان
ز اخترشناسان و از بخردان.
فردوسی.
همان زال کو مرغ پرورده بود
چنان پیرسر بود و پژمرده بود.
فردوسی.
چنان دان که این پیرسر پهلوان
خردمند رادست و روشن روان.
فردوسی.
پدر پیرسر بود و برنا دلیر
ببسته میان را بکردار شیر.
فردوسی.
سر تازیان پیرسر نامجوی
شب آمد سوی باغ بنهاد روی.
فردوسی.
چنان شاد گشتم بدیدار تو
بر این پرسش گرم و گفتار تو
که بیجان شده بازیابد روان
و یا پیرسر مرد گردد جوان.
فردوسی.
دیار عشق را آب و هوای واژگون باشد
جوانان پیرسر باشند و پیران راجوان بینی.
واله هروی.
، دارای موی سپید نه از پیری:
یکی پیرسر پور پرمایه دید
که چون او نه دید و نه از کس شنید.
فردوسی.
،
{{اسم مرکّب}} سالخوردگی. پیری:
همی گفت (رودابه) من زنده با پیرسر
بدیدم بدین سان گرامی پسر.
فردوسی.
و دیگر که گفتی تو با پیرسر
بخون ریختن چند بندی کمر.
فردوسی.
چنان شاد شدزان سخن پهلوان
که با پیر سر شد بنوی جوان.
فردوسی.
مرا گر بدیدی تو با پیرسر
ز بهر پرستش ببندم کمر.
فردوسی.
پدر تا بود زنده با پیرسر
بدین کین نخواهد گشادن کمر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون واقع در 8هزارگزی شمال کنار تخته و خاور کوه سیاه. کوهستانی. گرمسیر، دارای 104 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت، صنایعدستی، قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 33هزارگزی جنوب قره آغاج و 57هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ مراغه بمیانه. کوهستانی، معتدل و دارای 110تن سکنه. آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات و نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان رحیم آباد است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 135 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
مرد سالخورده مرد کهن سالمقابل پیر زن: موکلان... آن مردمان را دیدند که با پیرمرد گفتار میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر سر
تصویر پیر سر
مو سفید، کهنسال، پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورسری
تصویر پورسری
ارتباط پدر بر فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
سرپا، ایستاده
فرهنگ گویش مازندرانی