- پیدایش
- ظهور، استحضار
معنی پیدایش - جستجوی لغت در جدول جو
- پیدایش
- پدیدار گشتن
- پیدایش
- آشکار شدن، پدیدار گشتن، پیدایی، خلقت، هستی، وجود
- پیدایش ((پَ یِ))
- ظهور، پدیدار گشتن، خلقت، آفرینش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اکتیال
زینت دادن بکاستن، زینت کردن (مطلقا) آراستن: رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند، دباغت آش کردن پوست، آماده کردن ساختن
ظهور آشکار شدن، علم معرفت: و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم
عمل پیمودن اندازه گیری: میان دو صد چاهساری شگفت به پیمایش اندازه نتوان گرفت. (شا. لغ)، مساحت
اندازه گیری، پیمانه گیری
برش دادن، خوش نما گردانیدن
حالت و چگونگی پیدا، پیدا بودن، آشکار بودن
جذابیت
مجموع
امتحان کردن
بی علم نادان، بی عقل
توزیع
تصفیه
پالودن تصفیه صافی کردن، توسعا وضع خط تصفیه (گناه و مانند آن)، آنچه بدان چیزی صافی کنند چون کفگیر حلواییان و مانند آن پالاوان پالاون پالونه، تراوش ترابش زهیدن زهش نتع، دفع کثافات بدن دفع فضول استفراغ ترشح، پارگینی که در فاضل آب حمام گرد آید گند آب حمام. یا پالایش نفت. تصفیه نفت. صافی کردن، تصفیه
گل کاری گل مالی
علامه، کسی که دانش زیاد دارد
آسایش فراغت
مقدم بر همه، مبداء، پیش بینی، جلوتراز دیگران
حالت و چگونگی پیچا
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
آرایش وزیور، تهمت وافترا
پیراستن
وضوح، ظهور، هویدائی
ظاهر کننده
دوم در حق بازی کردن بعد از پیش
در ترکیب آید عمل پیماینده: آسمان پیمایی باد پیمایی بحر پیمایی قدح پیمایی
آشفتگی شیفتگی، دیوانگی، عاشقی