جدول جو
جدول جو

معنی پیرایش

پیرایش((یِ))
با کم کردن و کوتاه نمودن چیزی را زیبا ساختن، زینت کردن
تصویری از پیرایش
تصویر پیرایش
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پیرایش

پیرایش

پیرایش
زینت دادن بکاستن، زینت کردن (مطلقا) آراستن: رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند، دباغت آش کردن پوست، آماده کردن ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیرایش

پیرایش
اسم مصدر پیراستن. عمل پیراستن. پیراهش. (برهان). تحلی. مطلق زینت کردن: رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 345).
قبای زر چو در پیرایش افتد
ازو هم زربود کارایش افتد.
نظامی.
برین گوشه رو می کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار
نبینند پیرایش یکدگر
مگر مدت دعوی آید بسر.
نظامی.
، هرس. عمل بریدن نازیبا: فرخو، پیرایش تاک رز، زینت دادن سر با کاستن از موی، دباغت. آش کردن پوست، عمل پرداختن و ساختن و معد و مهیا کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیرایی

پیرایی
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
پیرایی
فرهنگ لغت هوشیار