پتیاره، زن بدکار، پتیارک، بتیاره زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
پتیاره، زن بدکار، پَتیارَک، بَتیارِه زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، اِدرار، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چامین، چَمین، کُمیز، گُمیز، شاشه
ثفل زیتونی که روغن آنرا کشیده باشندو بعربی حکر الزیت خوانند. (برهان) (آنندراج). عکرالزیت و ثفل زیتونی که روغن آنرا گرفته باشند. (ناظم الاطباء). فارسی درد روغن... (از دزی ج 1 ص 617). ثفل روغن زیتون است که آن رادر ظرف مس بحد غلظت بجوشانند و بعد از آن بیفشارند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی شود
ثفل زیتونی که روغن آنرا کشیده باشندو بعربی حکر الزیت خوانند. (برهان) (آنندراج). عکرالزیت و ثفل زیتونی که روغن آنرا گرفته باشند. (ناظم الاطباء). فارسی دُرد روغن... (از دزی ج 1 ص 617). ثفل روغن زیتون است که آن رادر ظرف مس بحد غلظت بجوشانند و بعد از آن بیفشارند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی شود
نام چندین شهر از برزیل و از آن جمله شهرکی در جمهوری آلاگوآس از برزیل و در ساحل دریاچۀ مانگوایه در مصب رودی که به همین دریاچه ریزد و مرکز داد و ستد کلی پنبه، تنباکو و نیشکر است که در خود این سرزمین به عمل آید، (قاموس الاعلام ترکی) نام چندین قصبه در جزائر فیلیپین، (قاموس الاعلام ترکی)، شهرکی است در قضای لاگونه از جزیره لوسون، از جزائر فیلیپین، در 61 هزارگزی جنوب شرقی مانیل نزدیک دریاچۀ لی و در جلگه ای بسیار حاصلخیز، (قاموس الاعلام ترکی) نام قصبه و اسکله ای در جمهوری پاراگوآی آمریکا، (قاموس الاعلام ترکی)
نام چندین شهر از برزیل و از آن جمله شهرکی در جمهوری آلاگوآس از برزیل و در ساحل دریاچۀ مانگوایه در مصب رودی که به همین دریاچه ریزد و مرکز داد و ستد کلی پنبه، تنباکو و نیشکر است که در خود این سرزمین به عمل آید، (قاموس الاعلام ترکی) نام چندین قصبه در جزائر فیلیپین، (قاموس الاعلام ترکی)، شهرکی است در قضای لاگونه از جزیره لوسون، از جزائر فیلیپین، در 61 هزارگزی جنوب شرقی مانیل نزدیک دریاچۀ لی و در جلگه ای بسیار حاصلخیز، (قاموس الاعلام ترکی) نام قصبه و اسکله ای در جمهوری پاراگوآی آمریکا، (قاموس الاعلام ترکی)
یا پیناردل ریو، نام شهری مرکز ایالت در جزیره کوبا از جزایر آنتیل در 160 هزارگزی جنوب غربی هاوانا، دارای 15000 تن سکنه، اسکلۀ آن قصبۀ کولونا است که در 20 هزارگزی جنوب شرقی آن قرار گرفته و بوسیلۀ خط آهن بشهر هاوانا و اسکلۀ مذکور مرتبط گشته است، پینار تجارت تنباکوی بسیار بارونقی دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ولاروس) نام رودی به آسیای صغیر، (ایران باستان ج 2 ص 1304 و 1306 و 1321)
یا پیناردل ریو، نام شهری مرکز ایالت در جزیره کوبا از جزایر آنتیل در 160 هزارگزی جنوب غربی هاوانا، دارای 15000 تن سکنه، اسکلۀ آن قصبۀ کولونا است که در 20 هزارگزی جنوب شرقی آن قرار گرفته و بوسیلۀ خط آهن بشهر هاوانا و اسکلۀ مذکور مرتبط گشته است، پینار تجارت تنباکوی بسیار بارونقی دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ولاروس) نام رودی به آسیای صغیر، (ایران باستان ج 2 ص 1304 و 1306 و 1321)
بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قارورۀ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند، (آنندراج)، ادرار، بول، قاروره، پیشیار، تفسره: پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه، فردوسی، رجوع به پیشیار شود
بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قارورۀ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند، (آنندراج)، ادرار، بول، قاروره، پیشیار، تفسره: پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه، فردوسی، رجوع به پیشیار شود
از اوستائی ’پئیتی کار’ و پهلوی پتکار، پیگار. جنگ. (لغت نامۀ اسدی). رزم. نبرد. حرب. محاربه. خصومت. جدل. (مجمل اللغه). جدال. (برهان) (مجمل اللغه). مجادله. مأج. کشمکش. مرن. مریه. (منتهی الارب). آورد. کارزار. فرخاش. ناورد. وغا. هیجا. پرخاش. ستیز. وقعه. صاحب غیاث بکاف عربی و فارسی آرد و گویدمعنی ترکیبی آن امری است که نسبت داشته باشد به پا و آن عبارتست از ثبات قدم و افشردن که از لوازم جنگ است و بمعنی جنگ و جدل مجاز است - انتهی. صاحب آنندراج آرد، پیگار بکاف فارسی جنگ و جدل.. مشهور بکاف تازی است مرکب از پی بمعنی پای و کار که ترجمه امرست یا گار که کلمه نسبت است و علی التقدیرین معنی ترکیبی آن امری که نسبت داشته باشد بپای و آن عبارت از ثبات قدم و افشردن پای است که از لوازم جنگ بلکه عمده آن است پس جنگ و جدل مجاز بود - انتهی: چنین گفت شیرو که ای زورمند بپیکار پیش دلیران مخند. فردوسی. نخستین که بر کلک بنهاد شست بیابان ز پیکار ترکان برست. فردوسی. از آن خستگی پشت برگاشته درو دشت پیکار بگذاشته. فردوسی. نیاید بنزدیک ایرانیان ببندند پیکار او را میان. فردوسی. شنیدند و دیدند کردار من بژوبین زدن جنگ و پیکار من. فردوسی. کسی زین بزرگان پدیدار نیست وزین با جهاندار پیکار نیست. فردوسی. به نرسی یکی نامه بنوشت شاه ز پیکار ترکان و کار سپاه. فردوسی. جزاز جنگ و پیکار چاره ندید خروش از میان سپه برکشید. فردوسی. یکی آتش از تارک گرگسار برآمد ز پیکار اسفندیار. فردوسی. دل و جنگ و کین را بیکسو نهاد وزان پس نکرد او ز پیکاریاد. فردوسی. ببخشید جانشان بگفتار اوی چو بشنید زاری و پیکار اوی. فردوسی. بیک تیر ازو پشت برگاشتند بدو دشت پیکار بگذاشتند. فردوسی. به پیکارپیش من آرد سپاه مگر بازخواهم ازو کین شاه. فردوسی. همی کژ بدانست گفتار اوی بیاراست دل را به پیکار اوی. فردوسی. همان به که سوی خراسان شویم ز پیکار دشمن تن آسان شویم. فردوسی. ز گل بهرۀ من بجز خار نیست بدین با جهاندار پیکار نیست. فردوسی. خداوند ما و شما خود یکیست به یزدانمان هیچ پیکار نیست. فردوسی. چو بشنید کاوس گفتار اوی بیاراست لشکر به پیکار اوی. فردوسی. چو سرخه بدانگونه پیکار دید سنان فرامرز سالار دید. فردوسی. تهمتن چو از خواب بیدار شد سر پر خرد پر ز پیکار شد. فردوسی. بسی کرد اندیشه های دراز ز هر گونه ای کرد پیکار ساز. فردوسی. اگر سام آید همان است جنگ که دیده ست پیکار و رزم نهنگ. فردوسی. چه نامی بدینسان بجنگ آمده به پیکارشیر و پلنگ آمده. فردوسی. بخندید رستم ز گرز گران که اینست پیکار افغانیان. فردوسی. پس و پشت او چند از ایرانیان بپیکار آن گرگ بسته میان. فردوسی. بگیتی به از مردمی کار نیست بدین با تو دانش به پیکار نیست. فردوسی. بگردد بسی گرد آن رزمگاه ز پیکار او خیره گردد سپاه. فردوسی. سخن گفت کیخسرو از رزمگاه وزآن رنج و پیکار توران سپاه. فردوسی. ببینی تو پیکار مردان کنون شود دشت یکسر چو دریای خون. فردوسی. چو دشمن بدیوار گیرد پناه ز پیکار و کینش نترسد سپاه. فردوسی. سپه را کنم زین سپس بر دو نیم سر آمد کنون روز پیکار و بیم. فردوسی. ز خوی بد او سخن نشنوم ز پیکار او یکزمان نغنوم. فردوسی. ز کاوس و از خام گفتار اوی ز خوی بد و رای و پیکار اوی. فردوسی. که چون مرغ پر بسته بودی بدام همه کار ناکام و پیکار خام. فردوسی. کسی زین بزرگان به پیکار نیست بدین با خداوند پیکار نیست. فردوسی. نباید که با وی شوی جنگجوی به پیکار روی اندر آری به روی. فردوسی. چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه به تیمارو عذاب اندر ابادولت بپیکار است. اگرگل بارد از صد برگ ابا زیتون ز بخت او بر آن زیتون وآن گلبن بحاصل خنجک و خار است. خسروی. امیر جنگجوی ایاز اویماق دل و بازوی خسرو روز پیکار. فرخی. خدایگان زمانه چو این خبر بشنید چه گفت، گفت همی خواستم من این پیکار. فرخی. روز پیکار و روز کردن کار بستدندی ز شیر شرزه شکار. عنصری. به دل گفت اگر جنگجوئی کنم بپیکار او سرخروئی کنم. عنصری. دشمن ز دوپستان اجل شیر بدوشد. بگذارد حنجر بدم خنجر پیکار. منوچهری. چو بچه را کند از شیر خویش مادر باز سیاه کردن پستان نباشد از پیکار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). ز پیکار بد دل هراسان بود بنظاره بر جنگ آسان بود. اسدی. همه کار پیکار و رزم ایزدی است که داند که فرجام پیروز کیست. اسدی. من ایدر به پیکار و رزم آمدم نه از بهر شادی و بزم آمدم. اسدی. غو کوس بر چرخ مه برکشید به پیکار دشمن سپه برکشید. اسدی. چو زنهار خواهند زنهار ده که زنهاردادن ز پیکار به. اسدی. هیچکس را با قضای آسمان پیکار نیست. قطران. هیچ توری رانفرماید خرد پیکار او ور بفرماید بخون اندر شود مستور تور. قطران. نکرد از جملگی اهل خراسان کسی زو بیشتر با دهرپیکار. ناصرخسرو. تا به پیکار بود صلح طمع میدار چو بصلح آمد میترس ز پیکارش. ناصرخسرو. چون ندهی داد خویش و داد بخواهی نیست جز این چیز اصل و مایۀ پیکار. ناصرخسرو. اصل اسلام زین دو چیز آمد قران و ذوالفقار نه مسلمان و نه مشرک را درین پیکار نیست. ناصرخسرو. پر طوطی و عندلیب اشجارش بی هیچ بلاو هیچ پیکاری. ناصرخسرو. بچۀ تست همه خلق و تو چون گربه روز و شب با بچۀ خویش به پیکاری. ناصرخسرو. و پسری را با چند برادر و با سی هزار مرد بطوس سپارد تا به پیکار رود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 44). و همانا چنان صواب تر که به پیکار فرستد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 67). روز کوشش چو زیر ران آری آن قضا پیکر قدر پیکار. قوامی (از شرفنامه). نیاز گر بدرد پیکر مرا از هم نبینی از پی کار نیاز پیکارم. خاقانی. سر خیل شیاطین شد پی گور ز پیکانت باد از پی کار دین پیکار تو عالم را. خاقانی. آتش تیغ او گه پیکار شعله در قصر قیصر اندازد. خاقانی. در مقام عزعزلت در صف دیوان عهد راست گویی روستم پیکار و عنقاپیکرم. خاقانی. روز از فلک بودهمه فریادش شب با زحل بود همه پیکارش. خاقانی. پیر و جوان بر خطر از کار تو شهر و ده آزرده زپیکار تو. نظامی. به هر جا که باشی ز پیکار و سور مباش از رفیقی سزاوار دور. نظامی. گر تو اهل دل نه ای بیدار باش طالب دل باش و در پیکار باش. مولوی. ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ بازخر خو را ازین پیکار و ننگ. مولوی. بنده وار آمدم به زنهارت که ندارم سلاح پیکارت. سعدی. به پیکار دشمن دلیران فرست هزبران به ناورد شیران فرست. سعدی. ندارد ز پیکار و ناورد باک. سعدی. چو شمشیر پیکار برداشتی نگهدار پنهان ره آشتی. سعدی. چو شاید گرفتن بنرمی دیار بپیکار خون از مشامی میار. سعدی. حذر کن ز پیکار کمتر کسی که از قطره سیلاب دیدم بسی. سعدی. دو عاقل را نباشد کین و پیکار نه دانا خود ستیزد با سبکبار. سعدی. مخاصمه، پیکار کردن با کسی. غلث، مرد سخت پیکار. تغازز، خصومت و پیکار نمودن با کسی. عناش، با دشمن پیکار و کارزار کننده. غاز، مرد پیکار. تکاهل، با هم پیکار کردن و خصومت نمودن. هیزعه، بانگ و خروش در پیکار. خصومه، پیکار کردن با کسی. خصام، پیکار کردن با کسی. (منتهی الارب). مجادله، جدال، پیکار سخت کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی) ، جدل. مجادله. ناسازواری. بدخویی: و گر بازگردم ازین رزمگاه شوم رزم ناکرده نزدیک شاه. همان خشم و پیکار باز آورد بدین غم تن اندر گداز آورد. فردوسی. ، مجادلۀ زبانی: چنین گفت کای خام پیکارتان شنیدن نیرزید گفتارتان. فردوسی. ، گلاویز. دست به یقه. آویزان: جوانیش را خوی بد یار بود ابا بدهمیشه بپیکار بود. فردوسی. ، خشم: کسی کو بزندان و بند من است گشادنش درد و گزند من است ز خشم و ز بندمن آزاد گشت ز بهر تو پیکار من باد گشت. فردوسی. ، سخن بیهوده: به هستیش باید که خستو شوی ز گفتار پیکار یکسو شوی. فردوسی. ز خوی بد او سخن نشنوم ز پیکار او یک زمان نغنوم. فردوسی. ناحیت سپاهیان و مردم آن جهانیان را عبرتی تمام است. باید که جوابی جزم و قاطع دهید نه عشوه و پیکار. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 20 و 21). ابلهی دید اشتری بچرا گفت نقشت همه کژست چرا گفت اشتر که اندرین پیکار عیب نقاش میکنی هشدار. سنائی. ، قصد و اراده. (برهان)
از اوستائی ’پئیتی کار’ و پهلوی پتکار، پیگار. جنگ. (لغت نامۀ اسدی). رزم. نبرد. حرب. محاربه. خصومت. جدل. (مجمل اللغه). جدال. (برهان) (مجمل اللغه). مجادله. مأج. کشمکش. مرن. مریه. (منتهی الارب). آورد. کارزار. فرخاش. ناورد. وغا. هیجا. پرخاش. ستیز. وقعه. صاحب غیاث بکاف عربی و فارسی آرد و گویدمعنی ترکیبی آن امری است که نسبت داشته باشد به پا و آن عبارتست از ثبات قدم و افشردن که از لوازم جنگ است و بمعنی جنگ و جدل مجاز است - انتهی. صاحب آنندراج آرد، پیگار بکاف فارسی جنگ و جدل.. مشهور بکاف تازی است مرکب از پی بمعنی پای و کار که ترجمه امرست یا گار که کلمه نسبت است و علی التقدیرین معنی ترکیبی آن امری که نسبت داشته باشد بپای و آن عبارت از ثبات قدم و افشردن پای است که از لوازم جنگ بلکه عمده آن است پس جنگ و جدل مجاز بود - انتهی: چنین گفت شیرو که ای زورمند بپیکار پیش دلیران مخند. فردوسی. نخستین که بر کلک بنهاد شست بیابان ز پیکار ترکان برست. فردوسی. از آن خستگی پشت برگاشته درو دشت پیکار بگذاشته. فردوسی. نیاید بنزدیک ایرانیان ببندند پیکار او را میان. فردوسی. شنیدند و دیدند کردار من بژوبین زدن جنگ و پیکار من. فردوسی. کسی زین بزرگان پدیدار نیست وزین با جهاندار پیکار نیست. فردوسی. به نرسی یکی نامه بنوشت شاه ز پیکار ترکان و کار سپاه. فردوسی. جزاز جنگ و پیکار چاره ندید خروش از میان سپه برکشید. فردوسی. یکی آتش از تارک گرگسار برآمد ز پیکار اسفندیار. فردوسی. دل و جنگ و کین را بیکسو نهاد وزان پس نکرد او ز پیکاریاد. فردوسی. ببخشید جانشان بگفتار اوی چو بشنید زاری و پیکار اوی. فردوسی. بیک تیر ازو پشت برگاشتند بدو دشت پیکار بگذاشتند. فردوسی. به پیکارپیش من آرد سپاه مگر بازخواهم ازو کین شاه. فردوسی. همی کژ بدانست گفتار اوی بیاراست دل را به پیکار اوی. فردوسی. همان به که سوی خراسان شویم ز پیکار دشمن تن آسان شویم. فردوسی. ز گل بهرۀ من بجز خار نیست بدین با جهاندار پیکار نیست. فردوسی. خداوند ما و شما خود یکیست به یزدانمان هیچ پیکار نیست. فردوسی. چو بشنید کاوس گفتار اوی بیاراست لشکر به پیکار اوی. فردوسی. چو سرخه بدانگونه پیکار دید سنان فرامرز سالار دید. فردوسی. تهمتن چو از خواب بیدار شد سر پر خرد پر ز پیکار شد. فردوسی. بسی کرد اندیشه های دراز ز هر گونه ای کرد پیکار ساز. فردوسی. اگر سام آید همان است جنگ که دیده ست پیکار و رزم نهنگ. فردوسی. چه نامی بدینسان بجنگ آمده به پیکارشیر و پلنگ آمده. فردوسی. بخندید رستم ز گرز گران که اینست پیکار افغانیان. فردوسی. پس و پشت او چند از ایرانیان بپیکار آن گرگ بسته میان. فردوسی. بگیتی به از مردمی کار نیست بدین با تو دانش به پیکار نیست. فردوسی. بگردد بسی گرد آن رزمگاه ز پیکار او خیره گردد سپاه. فردوسی. سخن گفت کیخسرو از رزمگاه وزآن رنج و پیکار توران سپاه. فردوسی. ببینی تو پیکار مردان کنون شود دشت یکسر چو دریای خون. فردوسی. چو دشمن بدیوار گیرد پناه ز پیکار و کینش نترسد سپاه. فردوسی. سپه را کنم زین سپس بر دو نیم سر آمد کنون روز پیکار و بیم. فردوسی. ز خوی بد او سخن نشنوم ز پیکار او یکزمان نغنوم. فردوسی. ز کاوس و از خام گفتار اوی ز خوی بد و رای و پیکار اوی. فردوسی. که چون مرغ پر بسته بودی بدام همه کار ناکام و پیکار خام. فردوسی. کسی زین بزرگان به پیکار نیست بدین با خداوند پیکار نیست. فردوسی. نباید که با وی شوی جنگجوی به پیکار روی اندر آری به روی. فردوسی. چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه به تیمارو عذاب اندر ابادولت بپیکار است. اگرگل بارد از صد برگ ابا زیتون ز بخت او بر آن زیتون وآن گلبن بحاصل خنجک و خار است. خسروی. امیر جنگجوی ایاز اویماق دل و بازوی خسرو روز پیکار. فرخی. خدایگان زمانه چو این خبر بشنید چه گفت، گفت همی خواستم من این پیکار. فرخی. روز پیکار و روز کردن کار بستدندی ز شیر شرزه شکار. عنصری. به دل گفت اگر جنگجوئی کنم بپیکار او سرخروئی کنم. عنصری. دشمن ز دوپستان اجل شیر بدوشد. بگذارد حنجر بدم خنجر پیکار. منوچهری. چو بچه را کند از شیر خویش مادر باز سیاه کردن پستان نباشد از پیکار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). ز پیکار بد دل هراسان بود بنظاره بر جنگ آسان بود. اسدی. همه کار پیکار و رزم ایزدی است که داند که فرجام پیروز کیست. اسدی. من ایدر به پیکار و رزم آمدم نه از بهر شادی و بزم آمدم. اسدی. غو کوس بر چرخ مه برکشید به پیکار دشمن سپه برکشید. اسدی. چو زنهار خواهند زنهار ده که زنهاردادن ز پیکار به. اسدی. هیچکس را با قضای آسمان پیکار نیست. قطران. هیچ توری رانفرماید خرد پیکار او ور بفرماید بخون اندر شود مستور تور. قطران. نکرد از جملگی اهل خراسان کسی زو بیشتر با دهرپیکار. ناصرخسرو. تا به پیکار بود صلح طمع میدار چو بصلح آمد میترس ز پیکارش. ناصرخسرو. چون ندهی داد خویش و داد بخواهی نیست جز این چیز اصل و مایۀ پیکار. ناصرخسرو. اصل اسلام زین دو چیز آمد قران و ذوالفقار نه مسلمان و نه مشرک را درین پیکار نیست. ناصرخسرو. پر طوطی و عندلیب اشجارش بی هیچ بلاو هیچ پیکاری. ناصرخسرو. بچۀ تست همه خلق و تو چون گربه روز و شب با بچۀ خویش به پیکاری. ناصرخسرو. و پسری را با چند برادر و با سی هزار مرد بطوس سپارد تا به پیکار رود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 44). و همانا چنان صواب تر که به پیکار فرستد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 67). روز کوشش چو زیر ران آری آن قضا پیکر قدر پیکار. قوامی (از شرفنامه). نیاز گر بدرد پیکر مرا از هم نبینی از پی کار نیاز پیکارم. خاقانی. سر خیل شیاطین شد پی گور ز پیکانت باد از پی کار دین پیکار تو عالم را. خاقانی. آتش تیغ او گه پیکار شعله در قصر قیصر اندازد. خاقانی. در مقام عزعزلت در صف دیوان عهد راست گویی روستم پیکار و عنقاپیکرم. خاقانی. روز از فلک بودهمه فریادش شب با زحل بود همه پیکارش. خاقانی. پیر و جوان بر خطر از کار تو شهر و ده آزرده زپیکار تو. نظامی. به هر جا که باشی ز پیکار و سور مباش از رفیقی سزاوار دور. نظامی. گر تو اهل دل نه ای بیدار باش طالب دل باش و در پیکار باش. مولوی. ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ بازخر خو را ازین پیکار و ننگ. مولوی. بنده وار آمدم به زنهارت که ندارم سلاح پیکارت. سعدی. به پیکار دشمن دلیران فرست هزبران به ناورد شیران فرست. سعدی. ندارد ز پیکار و ناورد باک. سعدی. چو شمشیر پیکار برداشتی نگهدار پنهان ره آشتی. سعدی. چو شاید گرفتن بنرمی دیار بپیکار خون از مشامی میار. سعدی. حذر کن ز پیکار کمتر کسی که از قطره سیلاب دیدم بسی. سعدی. دو عاقل را نباشد کین و پیکار نه دانا خود ستیزد با سبکبار. سعدی. مخاصمه، پیکار کردن با کسی. غلث، مرد سخت پیکار. تغازز، خصومت و پیکار نمودن با کسی. عناش، با دشمن پیکار و کارزار کننده. غاز، مرد پیکار. تکاهل، با هم پیکار کردن و خصومت نمودن. هیزعه، بانگ و خروش در پیکار. خصومه، پیکار کردن با کسی. خصام، پیکار کردن با کسی. (منتهی الارب). مجادله، جدال، پیکار سخت کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی) ، جدل. مجادله. ناسازواری. بدخویی: و گر بازگردم ازین رزمگاه شوم رزم ناکرده نزدیک شاه. همان خشم و پیکار باز آورد بدین غم تن اندر گداز آورد. فردوسی. ، مجادلۀ زبانی: چنین گفت کای خام پیکارتان شنیدن نیرزید گفتارتان. فردوسی. ، گلاویز. دست به یقه. آویزان: جوانیش را خوی بد یار بود ابا بدهمیشه بپیکار بود. فردوسی. ، خشم: کسی کو بزندان و بند من است گشادنش درد و گزند من است ز خشم و ز بندمن آزاد گشت ز بهر تو پیکار من باد گشت. فردوسی. ، سخن بیهوده: به هستیش باید که خستو شوی ز گفتار پیکار یکسو شوی. فردوسی. ز خوی بد او سخن نشنوم ز پیکار او یک زمان نغنوم. فردوسی. ناحیت سپاهیان و مردم آن جهانیان را عبرتی تمام است. باید که جوابی جزم و قاطع دهید نه عشوه و پیکار. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 20 و 21). ابلهی دید اشتری بچرا گفت نقشت همه کژست چرا گفت اشتر که اندرین پیکار عیب نقاش میکنی هشدار. سنائی. ، قصد و اراده. (برهان)
پیرارسال، سال پیش از پارسال، دو سال پیش ازسال حاضر، عام عام اول، (مهذب الاسماء) : سال امسالین نوروز طربناکترست پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا، منوچهری، نوروز را بگفت که در خاندان ملک از فرّ و زینت توکه پیرار بود و پار، منوچهری، چو حورا که آراست این پیرزن را؟ همان کس که آراست پیرار و پارش، ناصرخسرو، شدت پار و پیرار و امسال اینک روش بر ره پار و پیرار دارد، ناصرخسرو، از تاک رز انگور نو امسال خوش آمدت هرچند کزو پار همین آمد و پیرار، ناصرخسرو، هنوز یاری پیرار رفتی از پیشم چرا همی طلبی مر مرا بدین بگهی، ناصرخسرو، هرگز نیامدست و نیاید گذشته بار بر قول من گوا بس پیرار و پار من، ناصرخسرو، تاسال پیرار بحضور امیران ... این قصه بوجهی بگفت که بسی مردم جامه ها چاک کردند، (کتاب النقض ص 406)، بنده ات بود گرسنه پیرار پار زن کرد و بچه زاد امسال، کمال اسماعیل، ز لب امسالم از چه بوسه نداد که به پیرار داد و در پارش، شیبانی، ، روز پیش از دی که آنرا پریر نیز گویند، (شرفنامه)، اما ظاهراً پار و پیرار جز در مورد سال بکار نرفته است
پیرارسال، سال پیش از پارسال، دو سال پیش ازسال حاضر، عام عام اول، (مهذب الاسماء) : سال امسالین نوروز طربناکترست پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا، منوچهری، نوروز را بگفت که در خاندان ملک از فرّ و زینت توکه پیرار بود و پار، منوچهری، چو حورا که آراست این پیرزن را؟ همان کس که آراست پیرار و پارش، ناصرخسرو، شدت پار و پیرار و امسال اینک روش بر ره پار و پیرار دارد، ناصرخسرو، از تاک رز انگور نو امسال خوش آمدت هرچند کزو پار همین آمد و پیرار، ناصرخسرو، هنوز یاری پیرار رفتی از پیشم چرا همی طلبی مر مرا بدین بگهی، ناصرخسرو، هرگز نیامدست و نیاید گذشته بار بر قول من گوا بس پیرار و پار من، ناصرخسرو، تاسال پیرار بحضور امیران ... این قصه بوجهی بگفت که بسی مردم جامه ها چاک کردند، (کتاب النقض ص 406)، بنده ات بود گرسنه پیرار پار زن کرد و بچه زاد امسال، کمال اسماعیل، ز لب امسالم از چه بوسه نداد که به پیرار داد و در پارش، شیبانی، ، روز پیش از دی که آنرا پریر نیز گویند، (شرفنامه)، اما ظاهراً پار و پیرار جز در مورد سال بکار نرفته است
فرانسوا، از حادثه جویان اسپانیایی و سیاستمدار اسپانیا، مولد بارسلن (1901- 1821 میلادی)، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از ژنرالهائی است که امریکا را ضبط کرده اند، وی اهل اسپانیاست، در سال 1475 در قصبۀ تروکزیلو از خطۀ استرمادوره تولد یافت، پدرش از اعیان و اشراف و مادرش از زنهای هرجائی و خود فرزندی نامشروع بود وی در جوانی شکار خوک بچگان میکرد سپس به آمریکا رفت و بجستجو و کشف معادن طلا پرداخت و به این نیت در معیت آلماگرو در جهات جنوبی و مجهول الحال پاناما سیاحت کرد و بعد از نیل بمقصد به اسپانیا بازگردید، در سال 1538 از جانب شارل کن بحکومت اقطار مجهوله ای که کشف آنها را در نظر گرفته بود مأمور شد، هنگام برگشت به آمریکا نقشۀ ضبط قطعۀ پرو را در مخیلۀ خود می پروراند، در سنۀ 1531 ببهانۀ طرفداری از هوئسکار پادشاه اینکه و قیام بر آتاهوآلپا برادر پادشاه نامبرده بپرو درآمد و پس از آنکه بحیل و دسائس گوناگون مبالغ گزافی از چنگ آتاهوآلپا درآورده بود خائنانه وی را بقتل رسانید، کوزکو و کیتو را بچنگ آورد و ضمناً بتمام قطعۀ پرو استیلا یافت و شهر لیما را بناکرد، از آنسوی یار وی آلماگرو مشغول ضبط شیلی بود ودر این حال بومیان پرو در لیمابلواو شورش راه انداختند و وی را در بندان کردند اما سودی نبخشید چه پیزار از معرکه روگردان نبود و موفقیت حاصل کرد و با دوست خویش آلماگرو نیز از در ناسازگاری درآمد و کار را بمحاربه کشانید و در نتیجه سر وی را بباد داد و با کمال استبداد مشغول فرمانفرمائی و حکمرانی شد، اما طولی نکشید که بجزای مظالم خود گرفتار گشت، هردا، که بنام پسر آلماگرو یاغی و طاغی شده بود، در 1541 ویرا در کاخش بقتل رسانید، گونزالس برادر او که یاری و همکاری بسیار با وی کرده بود پس از قتل وی 3 سال پرو را اداره کرد و در این حال گواسکه از جانب دولت اسپانیا به والیگری و حکومت پرو مأمور گشت و پس از ورود گونزالس را گرفت و اعدام کرد، (قاموس الاعلام ترکی)
فرانسوا، از حادثه جویان اسپانیایی و سیاستمدار اسپانیا، مولد بارسلن (1901- 1821 میلادی)، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از ژنرالهائی است که امریکا را ضبط کرده اند، وی اهل اسپانیاست، در سال 1475 در قصبۀ تروکزیلو از خطۀ استرمادوره تولد یافت، پدرش از اعیان و اشراف و مادرش از زنهای هرجائی و خود فرزندی نامشروع بود وی در جوانی شکار خوک بچگان میکرد سپس به آمریکا رفت و بجستجو و کشف معادن طلا پرداخت و به این نیت در معیت آلماگرو در جهات جنوبی و مجهول الحال پاناما سیاحت کرد و بعد از نیل بمقصد به اسپانیا بازگردید، در سال 1538 از جانب شارل کن بحکومت اقطار مجهوله ای که کشف آنها را در نظر گرفته بود مأمور شد، هنگام برگشت به آمریکا نقشۀ ضبط قطعۀ پرو را در مخیلۀ خود می پروراند، در سنۀ 1531 ببهانۀ طرفداری از هوئسکار پادشاه اینکه و قیام بر آتاهوآلپا برادر پادشاه نامبرده بپرو درآمد و پس از آنکه بحیل و دسائس گوناگون مبالغ گزافی از چنگ آتاهوآلپا درآورده بود خائنانه وی را بقتل رسانید، کوزکو و کیتو را بچنگ آورد و ضمناً بتمام قطعۀ پرو استیلا یافت و شهر لیما را بناکرد، از آنسوی یار وی آلماگرو مشغول ضبط شیلی بود ودر این حال بومیان پرو در لیمابلواو شورش راه انداختند و وی را در بندان کردند اما سودی نبخشید چه پیزار از معرکه روگردان نبود و موفقیت حاصل کرد و با دوست خویش آلماگرو نیز از در ناسازگاری درآمد و کار را بمحاربه کشانید و در نتیجه سر وی را بباد داد و با کمال استبداد مشغول فرمانفرمائی و حکمرانی شد، اما طولی نکشید که بجزای مظالم خود گرفتار گشت، هردا، که بنام پسر آلماگرو یاغی و طاغی شده بود، در 1541 ویرا در کاخش بقتل رسانید، گونزالس برادر او که یاری و همکاری بسیار با وی کرده بود پس از قتل وی 3 سال پرو را اداره کرد و در این حال گواسکه از جانب دولت اسپانیا به والیگری و حکومت پرو مأمور گشت و پس از ورود گونزالس را گرفت و اعدام کرد، (قاموس الاعلام ترکی)
اگر اهل موسیقی نباشید و در خواب ببینید گیتاری می نوازید کاری را خراب می کنید که مورد سرزنش قرار می گیرید. گیتار هم مانند دیگر آلات موسیقی ارتکاب به گناه و تمایل به فساد و کشش به سوی خلاف تعبیر می شود. اگر اهل موسیقی باشید و گیتار در خواب ببینید هیچ تعبیر خاصی ندارد در غیر این صورت خواب شما می گوید به فساد و تباهی متمایل می شوید. اگر در خواب ببینید گیتاری را شکسته و دور افکنده اید از راه خلاف بر می گردید. اگر گیتار به دیگری تعلق داشته باشد و شما از او بگیرید و بشکنید در واقع مانع انجام یک کار خلاف می شوید. خرید و فروش گیتار در خواب نیز فساد و اشتغال به گناه است. منوچهر مطیعی تهرانی اگر اهل موسیقی نباشید و در خواب ببینید گیتاری می نوازید کاری را خراب می کنید که مورد سرزنش قرار می گیرید. گیتار هم مانند دیگر آلات موسیقی ارتکاب به گناه و تمایل به فساد و کشش به سوی خلاف تعبیر می شود. اگر اهل موسیقی باشید و گیتار در خواب ببینید هیچ تعبیر خاصی ندارد در غیر این صورت خواب شما می گوید به فساد و تباهی متمایل می شوید. اگر در خواب ببینید گیتاری را شکسته و دور افکنده اید از راه خلاف بر می گردید. اگر گیتار به دیگری تعلق داشته باشد و شما از او بگیرید و بشکنید در واقع مانع انجام یک کار خلاف می شوید. خرید و فروش گیتار در خواب نیز فساد و اشتغال به گناه است.
اگر اهل موسیقی نباشید و در خواب ببینید گیتاری می نوازید کاری را خراب می کنید که مورد سرزنش قرار می گیرید. گیتار هم مانند دیگر آلات موسیقی ارتکاب به گناه و تمایل به فساد و کشش به سوی خلاف تعبیر می شود. اگر اهل موسیقی باشید و گیتار در خواب ببینید هیچ تعبیر خاصی ندارد در غیر این صورت خواب شما می گوید به فساد و تباهی متمایل می شوید. اگر در خواب ببینید گیتاری را شکسته و دور افکنده اید از راه خلاف بر می گردید. اگر گیتار به دیگری تعلق داشته باشد و شما از او بگیرید و بشکنید در واقع مانع انجام یک کار خلاف می شوید. خرید و فروش گیتار در خواب نیز فساد و اشتغال به گناه است. منوچهر مطیعی تهرانی اگر اهل موسیقی نباشید و در خواب ببینید گیتاری می نوازید کاری را خراب می کنید که مورد سرزنش قرار می گیرید. گیتار هم مانند دیگر آلات موسیقی ارتکاب به گناه و تمایل به فساد و کشش به سوی خلاف تعبیر می شود. اگر اهل موسیقی باشید و گیتار در خواب ببینید هیچ تعبیر خاصی ندارد در غیر این صورت خواب شما می گوید به فساد و تباهی متمایل می شوید. اگر در خواب ببینید گیتاری را شکسته و دور افکنده اید از راه خلاف بر می گردید. اگر گیتار به دیگری تعلق داشته باشد و شما از او بگیرید و بشکنید در واقع مانع انجام یک کار خلاف می شوید. خرید و فروش گیتار در خواب نیز فساد و اشتغال به گناه است.