جدول جو
جدول جو

معنی پیالمه - جستجوی لغت در جدول جو

پیالمه
(مَ)
نام قصبه ای است در خطۀ ختن از ترکستان شرقی تابع چین، واقع در 80هزارگزی مغرب شهر ختن و در دامنۀ کوه گیلپانی و در37 درجه و 35 دقیقۀ عرض شمالی و 76 درجه و 45 دقیقۀ طول شرقی، در ارتفاع 1325 متر و قصبۀ وسیعی است دارای خانه های بسیار پراکنده. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکالمه
تصویر مکالمه
با هم سخن گفتن، با یکدیگر گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
فنجان، ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند، جام، ساغر، در تصوف صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود، در تصوف هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد، برای مثال زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستۀ کردگار چیست (حافظ - ۱۴۸)
پیالۀ جور: پیالۀ مالامال، پیالۀ پر از می
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیپلمه
تصویر دیپلمه
دارای دیپلم، دارای گواهی نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شراب خوری، پیاله، ساغر، برای مثال گر به پیغاله از کدو فکنی / هست پنداری آتش اندر آب (عنصری - ۳۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لِ مَ)
دیلمیان و رجوع به آل بویه شود.
- دیالمۀ اصفهان و همدان، شاخه ای از سلسلۀ آل بویه از شعبه دیالمۀ ری که در اصفهان و همدان از حدود سال 366 ه. ق. غالباً بطور مستقل و گاه در هر یک ازدو ولایت بطور جداگانه حکومت کرده اند. مؤسس واقعی این دولت رکن الدوله ابوعلی حسن دیلمی است. (320 ه. ق. / 932 میلادی) و بعد از او پسرش مؤیدالدوله منصور دیلمی (366- 373 ه. ق. / 976- 983 میلادی) (فقط اصفهان). و بعد از او برادرش فخرالدوله ابوالحسن علی دیلمی (366 ه. ق.) بضمیمۀ اصفهان در 373 ه. ق. 976 میلادی) ولایت او را ضمیمۀ قلمرو خویش کرد.
سپس بترتیب شمس الدوله ابوطاهر دیلمی. (همدان فقط) 387 ه. ق. / 997 میلادی و سماءالدوله ابوالحسن دیلمی (حدود 412- 414 ه. ق. / 1021- 1023 میلادی) (ابن کاکویه معزولش کرد) و مجدالدوله ابوطالب رستم (محمود غزنوی خلعش کرد) (387- 420 ه. ق. / 997- 1029 میلادی) در آنجا امارت داشته اند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام تألیف لین پول و دائره المعارف اسلامی و رجوع به تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود.
- دیالمۀ بغداد یا عراق، شعبه ای از سلسلۀ آل بویه که از حدود 320- 447ه. ق. / 932- 1055 میلادی در بغداد فرمانروائی کرده اند و بعضی از امرای آنها بر اهواز و کرمان نیز استیلا داشته اند مؤسس امارت این شعبه از آل بویه معزالدولۀدیلمی بود و بعد از او بترتیب عزالدولۀ دیلمی و عضدالدولۀ دیلمی، صمصام الدولۀ دیلمی، شرف الدولۀ دیلمی، عماد الدولۀ دیلمی، سلطان الدولۀ دیلمی، مشرف الدولۀ دیلمی، جلال الدولۀ دیلمی، عمادالدولۀ دیلمی وملک رحیم در آنجا امارت کرده اند. بعضی از امرای این شعبه از آل بویه عنوان شاهنشاه داشته اند و غالب آنهابر خلیفه و دستگاه خلافت مستولی بوده اند. دولت این شعبه از آل بویه بدست سلاجقه منقرض گشت. رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول و دائره المعارف اسلامی شود.
- دیالمۀ ری، شعبه ای از سلسلۀ آل بویه که از 320- 420 ه. ق. بر ری و نواحی مجاور فرمانروایی کرده اند. مؤسس این سلسله رکن الدولۀ دیلمی بود وبعد از او پسرش فخرالدولۀدیلمی و زن او سیده خاتون در واقع به نیابت از جانب پسرش، مجدالدولۀ دیلمی در آن ولایت حکومت کرده اند. دولت این شعبه از دیالمه در ری بدست غزنویان منقرض گشت و امارت شاخۀ فرعی دیگری از آنها هم که در اصفهان و همدان بطور مستقل حکومت داشتند بدست بنی کاکویه برافتاد. رجوع به دیالمۀ اصفهان و همدان و تاریخ مفصل ایران مرحوم اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود.
- دیالمۀ فارس، شعبه ای از سلسلۀ آل بویه که از (320 تا حدود 447 ه. ق. / 932 تا 1055 میلادی) در فارس فرمانروایی کرده اند و بعضی از امرای این شعبه بربغداد و حوالی و برخی بر اهواز و کرمان نیز امارت وتسلط داشته اند. مؤسس امارت این شعبه از آل بویه عمادالدوله ابوالحسن علی دیلمی (320 ه. ق. / 932 میلادی) بود که بعد از او بترتیب عضدالدوله ابوشجاع خسرودیلمی (338 ه. ق. / 949 میلادی) و شرف الدوله ابوالفوارس شیر ذیل دیلمی. (372 ه. ق. / 982 میلادی) صمصمام الدوله ابوکالیجار مرزبان دیلمی (379 ه. ق. / 989 میلادی) ، بهاءالدوله ابونصر فیروز دیلمی (388 ه. ق. / 998 میلادی) و سلطان الدوله ابوشجاع دیلمی. (403 ه. ق. / 1021 میلادی). و عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان دیلمی (415 ه. ق. / 1024 میلادی) و ابونصر خسرو فیروز (ملک رحیم). (440- 417ه. ق. / 1048- 1055 میلادی) در آن ولایت و حوزه های متعلق بدان حکومت کرده اند. دولت دیالمۀ فارس بدست سلاحقه برافتاد. رجوع به طبقات سلاطین لین پول و تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود.
- دیالمۀ کرمان، شاخه ای از سلسلۀ آل بویه از شعبه دیالمۀ بغداد که از سال (403- 448 ه. ق. / 1021- 1056 میلادی) در کرمان مستقلاً فرمانروایی داشته اند این شاخه از دیالمه اخلاف بهاءالدولۀ دیلمی (388 ه. ق. / 998 میلادی) فرمانروای فارس و بغداد و اهواز بوده اند و از آنها سه تن در ولایت کرمان حکومت کرده اند که بترتیب عبارتند از: قوام الدوله ابوالفوارس دیلمی (403 ه. ق. / 1012 میلادی) و عمادالدولۀ دیلمی (419 ه. ق - 1028 میلادی) و فولادستون ابومنصوردیلمی. (440- 448 ه. ق. / 1048- 1056 میلادی) و دولت آنها به دست سلاجقه برافتاد. ولایت کرمان از آغاز امارت مستقل قوام الدوله از (324- 403 ه. ق.) در تحت حکم امرای دیالمۀ فارس و دیالمۀ بغداد بود. رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول و دائره المعارف فارسی و تاریخ ایران عباس اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
قدح آبگینه. (لغت نامۀ اسدی). کاسۀ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است. جام. پیغاله. (عنصری). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب. (صحاح الفرس). گاسی. قدح. (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و ساغر نیز گویند. (شرفنامه). چمانه. قاروره. (دهار). ساغر. اجانه. ایجانه. (منتهی الارب). رکابی. (لغت محلی شوشتر ذیل رکابی). گویا اصل کلمه یونانی است و عرب از آن فیالجه ساخته است یا اینکه کلمه را یونانیها از ایرانیان گرفته و بهمین معنی بکار برده اند:
از دور چو بینی مرا بداری
پیش رخ رخشنده دست عمدا
چون رنگ شراب از پیاله گردد
رنگ رخت از پشت دست پیدا.
رودکی.
ساقیا مر مرا از آن می ده
که غم من بدو گسارده شد
از قنینه برفت چون مه نو
در پیاله مه چهارده شد.
ابوشکور.
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان.
منوچهری.
پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). صخری پیالۀ شراب در دست داشت و بخواست خورد. (تاریخ بیهقی ص 683).
تو به پیاله نبید خور که مرا بس
حبر سیاه و قلم نبید و پیاله.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 389).
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ بر پیاله فتاده.
خاقانی.
در میی کآسمان پیالۀ اوست
آفتابی عیان کنید امروز.
خاقانی.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.
سعدی.
دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود.
حافظ.
دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد.
حافظ.
زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست
تا در میانه خواستۀ کردگار چیست.
حافظ.
اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد
ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست.
طالب.
از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم
پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم.
؟
جام، پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. (منتهی الارب).
- امثال:
اول پیاله و بدمستی.
اول پیاله و درد.
به یک پیاله مست است.
شفا به ته پیاله است.
لانجین پیاله کن که لب یار نازکست.
مثل پیاله.
صاحب آنندراج آرد: سرشار، روشن و آیینه فام، گوهرنگار، گوهرنشان، یاقوت نوش، لاله گون، لب تشنه، توبه خوار، مردافکن، مردآزمای و خاموش از صفات اوست و: پستان، ناف، چشمه، گردآب، چشم، گوش، گل، کوکب، ماه، هلال از تشبیهات او است:
دماغ ما نرسیده ست از گزیدن صبح
گل پیاله نچیدیم از دمیدن صبح.
وحید.
درچشمۀ پیاله حباب شراب نیست
ما را هوای بادۀ لعل تو خام کرد.
غنی.
میی سر کرد در ناف پیاله
که در آتش فروشد داغ لاله.
زلالی.
شراب شیر پستان پیاله
چراغ سرو و نور چشم لاله.
زلالی.
و با لفظ نوشیدن و کشیدن و خوردن و زدن و گرفتن و پیمودن کنایه از شراب خوردن و با لفظ یله کردن بمعنی پیاله کج کردن مستعمل. میگویند این پیاله را یله کن و با لفظ بستن و شکستن نیز آمده:
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز.
حافظ.
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است.
حافظ.
پیاله ای بر اهل صلاح خوردم دوش
که توبه همه را باعث شکست شدم.
شانی تکلو.
چه زهرها که بجام حضور احباب است
خوشا پیاله که بر یاد دوستان خوردیم.
نادم گیلانی.
چشم تو پیاله های مستی
یکیک بسر شراب بشکست.
طالب آملی.
مردان اگر پیالۀ زهری رسد ز غیب
خندان لب و شکسته دل و تازه را خورند.
طالب.
گذشت عمر و می دیرساله ای نزدیم
بحکم گوشۀ چشمی پیاله ای نزدیم.
طالب.
خورد چو لاله ز مستان انجمن هر دم
بیاد چشم تو آهو پیاله در صحرا.
سلیم.
بماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشید
چو شمع گوش رحیلش نقارۀ صبح است.
سلیم.
کشیدنها ز خون غم پیاله
که تا یک نیزه روید شاخ لاله.
زلالی.
هوا خمارشکن گل پیاله گردان است
پیاله نوش و میندیش از خمار امروز.
صائب.
عس ّ، پیالۀ بزرگ. ناجود، پیالۀشراب. (از منتهی الارب) ، ظرف کوچک مقعردیواره دار از چینی و بلور و جز آن از جنس بادیه و کاسه، مجازاً نبید:
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله، کنجی گرفته تنها.
کسائی.
، در اصطلاح سالکان کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از ذرات موجودات پیاله است که از آن مرد عارف شراب معرفت می خورد. (کشاف اصطلاحات الفنون).
ترکیب ها:
- هم پیاله. پیاله دار. پیاله پیما. پیاله فروش. رجوع به این کلمات درردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 101تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام بردۀ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان. وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود بتضرع و زاری گذراند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
پیاز کوچک و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میاومه
تصویر میاومه
میاومه در فارسی روز مزدی روز مزد قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکالمه
تصویر مکالمه
جواب سئوال و گفت و شنیدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسالمه
تصویر مسالمه
مسالمت در فارسی: دو سترفتاری آشتی
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان احمد کیال که خود را فرستاده خدا می دانسته و نوشته ای نیز داشته که آمیزه ای از دانش و دین بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیکلمه
تصویر سیکلمه
گل نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیجامه
تصویر پیجامه
زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیالمه
تصویر دیالمه
جمع دیلمی، از ریشه پارسی دیلمیان جمع دیلمی منسوب به دیلم دیلمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیژامه
تصویر پیژامه
پارسی انگلیسی گشته پا جامه پی جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیخاله
تصویر پیخاله
فرهنگستان این کلمه را بمعنی مدفوع شکل پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیپلمه
تصویر دیپلمه
فرانسوی گواهیده آنکه دارای دیپلم است دارنده گواهینامه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گاز نگیر چای تلخ چایی که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند بلکه حب قند را در دهن گذارند و چای را بشیرینی آن خورند قند پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شرابخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
ظرفی که در آن شراب بخورند، کاسه، فنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیشلمه
تصویر دیشلمه
((لَ مِ))
چایی که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند، قندپهلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکالمه
تصویر مکالمه
((مُ لَ مَ یا مِ))
با یکدیگر گفتگو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوالمه
تصویر سوالمه
((سُ))
جمع سالمه، بی عیب ها، بی نقص ها، بی زحاف ها (در علم عروض)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیپلمه
تصویر دیپلمه
((لُ مِ))
آن که دارای دیپلم است، دارنده گواهینامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
((لِ))
ظرفی که با آن شراب یا هر نوشیدنی دیگری را می نوشند، یکی از لوازم آتشگاه که در تشریفات دینی زرتشتیان به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
((پِ لِ))
قدح شراب، ساغر، پیاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
((چِ))
پیاز خرد، پیاز کوچک، گونه ای از پیاز و کوچک تر از پیاز که جزو سبزی های خوردنی استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میاومه
تصویر میاومه
((مُ وَ مَ یا وِ مِ))
روزمزد قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
جام، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیاله در خواب کنیزک است، که با وی عشرت و طرب کند. اگر بیند از پیاله آب یا گلاب می خورد، دلیل که با کنیزکی به حلال جمع شود و از وی فرزند مصلح بیاورد. اگر بیند که آن گلاب یا آب از پیاله بریخت، دلیل که فرزند وی بمیرد. محمد بن سیرین
پیاله در خواب بر دو وجه است. اول: کنیزک. دوم: خادم.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کاسه ی گلی، مسی و یا چینی
فرهنگ گویش مازندرانی