درهم فرورفته. انبوه سربهم آورده و شاخهای آن (سرخه دار) بسیار و بهم پکیده هستند. (نامۀ کشاورزی شماره هفتم سال هشتم ص 424). چون شاخهایش چنانکه در فوق گفتیم بهم پکیده مانع عبور میشود. (نامۀ کشاورزی ص 425)
درهم فرورفته. انبوه سربهم آورده و شاخهای آن (سرخه دار) بسیار و بهم پکیده هستند. (نامۀ کشاورزی شماره هفتم سال هشتم ص 424). چون شاخهایش چنانکه در فوق گفتیم بهم پکیده مانع عبور میشود. (نامۀ کشاورزی ص 425)
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه برای مثال چکیدۀ تو ز مغز یلان کند اعلام / حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام (شمس دهستانی- رشیدی - چکیده)
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه برای مِثال چکیدۀ تو ز مغز یلان کند اعلام / حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام (شمس دهستانی- رشیدی - چکیده)
در لغت به معنی دشت برج کشیک، وادیی است در نزدیکی مریشه در آنجاوادیی است که بیت جبرین می کشد و از آنجا تا ساحل فلسطینیان امتداد می یابد، پورترگمان دارد که آن همان وادیی است که در فوق مذکور شده. (قاموس کتاب مقدس)
در لغت به معنی دشت برج کشیک، وادیی است در نزدیکی مریشه در آنجاوادیی است که بیت جبرین می کشد و از آنجا تا ساحل فلسطینیان امتداد می یابد، پورترگمان دارد که آن همان وادیی است که در فوق مذکور شده. (قاموس کتاب مقدس)
به معنی مکیده باشد که از مکیدن است. (برهان). به معنی مکیده که چشیده و چوسیده نیز گویند. (از رشیدی). به معنی مکیده که چشیده و چوشیده وجوشیده و چشیده نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مکیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکیدن شود
به معنی مکیده باشد که از مکیدن است. (برهان). به معنی مکیده که چشیده و چوسیده نیز گویند. (از رشیدی). به معنی مکیده که چشیده و چوشیده وجوشیده و چشیده نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مکیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکیدن شود
گرز را نیز گویند که به عربی عمود خوانند. (برهان). گرز را نیز گویند و آن را به تازی عمود خوانند. (جهانگیری) (رشیدی). گرز را نیز گویند که عمود باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). گرز و عمود. (ناظم الاطباء) : چکیدۀ تو ز مغز یلان کنداعلام حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام. شمس دهستانی (از انجمن آرا)
گرز را نیز گویند که به عربی عمود خوانند. (برهان). گرز را نیز گویند و آن را به تازی عمود خوانند. (جهانگیری) (رشیدی). گرز را نیز گویند که عمود باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). گرز و عمود. (ناظم الاطباء) : چکیدۀ تو ز مغز یلان کنداعلام حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام. شمس دهستانی (از انجمن آرا)
هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده. آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود، مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده. (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصارۀ آن بوسیله جوشاندن یا بصورت دیگر از طریق تقطیر گرفته شود، چون چکیدۀ کاسنی و چکیدۀ شاهتره و بید و جز آن. مطلق عصاره و شیرۀ هر چیز. - چکیدۀ جگر، کنایه از خون جگر است. (از آنندراج) : غذای جان و تنم از چکیدۀ جگر آمد هرآنچه کاستم از خویش هم بخویش فزودم. حاتم مشهدی (از آنندراج) - چکیدۀ خفقان، کنایه از نالۀ دردآمیز و این استعاره است نه لفظ مقرری. (از آنندراج) : مده به نغمۀ ما گوش خاطر ای مطرب چکیدۀ خفقان قابل شنیدن نیست. طالب آملی (از آنندراج). - چکیدۀ مژه، کنایه از اشک. (از آنندراج) : به روزگار غمت لحظه لحظه گردون را چکیدۀ مژه ام نائب نجوم شود. طالب آملی (از آنندراج). ، ماست و پنیر و نظایر آن که آبش به وسایل مختلف گرفته شده باشد: چنانکه ماست را در مشک یا در کیسه کنند و چون آب ماست به تدریج کاسته شود آن را ماست چکیده خوانند. نثیثه. (منتهی الارب) ، به معنی زبده و نخبه و برگزیدۀ چیزی یا کاری، چنانکه گویند فلان کس چکیدۀ علم یا ادب یا هنر است، و نیزچکیدۀ مطالب و چکیدۀ اخبار در مورد خبر و مطلب ملخص و منتخب بکار برند
هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده. آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود، مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده. (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصارۀ آن بوسیله جوشاندن یا بصورت دیگر از طریق تقطیر گرفته شود، چون چکیدۀ کاسنی و چکیدۀ شاهتره و بید و جز آن. مطلق عصاره و شیرۀ هر چیز. - چکیدۀ جگر، کنایه از خون جگر است. (از آنندراج) : غذای جان و تنم از چکیدۀ جگر آمد هرآنچه کاستم از خویش هم بخویش فزودم. حاتم مشهدی (از آنندراج) - چکیدۀ خفقان، کنایه از نالۀ دردآمیز و این استعاره است نه لفظ مقرری. (از آنندراج) : مده به نغمۀ ما گوش خاطر ای مطرب چکیدۀ خفقان قابل شنیدن نیست. طالب آملی (از آنندراج). - چکیدۀ مژه، کنایه از اشک. (از آنندراج) : به روزگار غمت لحظه لحظه گردون را چکیدۀ مژه ام نائب نجوم شود. طالب آملی (از آنندراج). ، ماست و پنیر و نظایر آن که آبش به وسایل مختلف گرفته شده باشد: چنانکه ماست را در مشک یا در کیسه کنند و چون آب ماست به تدریج کاسته شود آن را ماست چکیده خوانند. نَثیثَه. (منتهی الارب) ، به معنی زبده و نخبه و برگزیدۀ چیزی یا کاری، چنانکه گویند فلان کس چکیدۀ علم یا ادب یا هنر است، و نیزچکیدۀ مطالب و چکیدۀ اخبار در مورد خبر و مطلب ملخص و منتخب بکار برند