جدول جو
جدول جو

معنی پژولاننده - جستجوی لغت در جدول جو

پژولاننده
افسرده کننده، رنجه کننده
تصویری از پژولاننده
تصویر پژولاننده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوشاننده
تصویر پوشاننده
کسی که روی چیزی را بپوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
دواننده، آنکه دیگری را وادار به دویدن کند، آنکه سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولاندن
تصویر پژولاندن
پژمرده ساختن، افسرده کردن، رنجه کردن، برای مثال گر روانم را پژولانند زود / صد در محنت بر ایشان برگشود (مولوی - ۹۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوساننده
تصویر پوساننده
آنکه یا آنچه چیزی را بپوساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
پرورش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژمراننده
تصویر پژمراننده
پژمرده کننده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دَ / دِ)
آنکه کسی را بپوییدن دارد. براه برنده. دواننده. بپویه دارنده. بپویه برنده
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
آنچه پوساند. آنکه بپوسیدن دارد
لغت نامه دهخدا
(پَ مُ نَ دَ / دِ)
که بپژمراند. پژمرده کننده
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ نَنْ دَ / دِ)
آن که پرورد. آن کس یا چیز که سبب پرورش شود. مربّی. تربیت کننده. بزرگ کننده:
سیاوخش راپروراننده بود
بدو نیکوئیها رساننده بود.
فردوسی.
نخستین که آیدش نیروی جنگ
همان پروراننده آرد بچنگ.
فردوسی.
بدان پروراننده گفت ای پدر
نیاید ز من گازری کارگر.
فردوسی.
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای.
فردوسی.
همه بچه را پروراننده اند
ستایش به یزدان رساننده اند.
فردوسی.
، بوجودآورنده:
برآرندۀ گرد گردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
، غذادهنده
لغت نامه دهخدا
(گَ خوَرْ / خُرْ دَ)
رنجه کردن:
گر روان من پژولانند زود
صد در محنت بر ایشان برگشود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
افزاینده. افزون کننده. (تتمۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالاننده
تصویر پالاننده
اسم پالانیدن، افزون کننده افزاینده. افزاینده، افزون کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژولاندن
تصویر پژولاندن
متعدی پژولیدن پریشان کردن، رنجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوساننده
تصویر پوساننده
آنچه که بپوساند آنکه بپوسیدن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
آنکه کسی یا چارپایی را بپوییدن دارد براه برنده دواننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژولانیدن
تصویر پژولانیدن
پریشان کردن، رنجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمراننده
تصویر پژمراننده
آنکه بپژمراند آنکه پژمرده کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
بزرگ کننده، تربیت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژولانیدن
تصویر پژولانیدن
((پِ دَ))
پژمرده کردن، رنجه کردن، نرم گردیدن، پژولیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
((پَ وَ نَ دِ))
مربی، غذا دهنده، به وجود آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره