جدول جو
جدول جو

معنی پچکش - جستجوی لغت در جدول جو

پچکش
خاک انداز، ظرفی مخصوص جا به جایی خاکستر و آتش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکش
تصویر چکش
آلت آهنی با دستۀ چوبی شبیه تیشه برای کوبیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پچشک
تصویر پچشک
پشکل گوسفند، بز، شتر و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پچشک
تصویر پچشک
پزشک، آنکه بیماران را معالجه می کند، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پچکم
تصویر پچکم
بجکم، ایوان، صفه، بارگاه، خانۀ تابستانی که از همه طرف در و پنجره داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
مرکوب از ستور. مرکوب. مطیه. اولاغ. چاروا. و توسعاً کالسکه و درشکه و اتومبیل و جز آن
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ)
چکیدن. (ناظم الاطباء) ، گداز و ذوبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ کُ / چَکْ کُ)
افزاری باشد زرگران و مسگران و آهنگران را و به عربی مطرقه خوانند. (برهان). ابزاری بود زرگران و آهنگران را و آن را بعربی مطرقه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). دست افزاری است آهنگران را که بدان آهن را میکوبند. (از غیاث). مطرقه و افزاری آهنین مر زرگران و مسگران و آهنگران راکه دستۀ چوبین دارد. (ناظم الاطباء). چکﱡش در تداول امروزی. خایسک. چاکوچ. چکوچ. چکّوش. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) :
تا سر بدوات خامه کرده
چون دسته بچکش استوار است.
وحید کلیم (از آنندراج).
رجوع به چاکوچ و چکوچ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
نشستنگاه باز و جره و بلبل که به هندی ’ادا’ گویند. (غیاث از مصطلحات). تلفظی از چکس. و رجوع به چکس شود
لغت نامه دهخدا
(پُ چُ)
سرگین گوسفند و بز و امثال آن. پشک. پشکل شتر. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پِ چِ)
پجشک. پزشک. طبیب: بطر... پچشک ستور. بیطار بالفتح مثله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پِ کَ)
پشکم. (جهانگیری). خانه تابستانی. غرد. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). خانه تابستانی که شبکه کرده باشند. (رشیدی). بارگاه و ایوان و صفه. (برهان). طرز. ترد. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) .خانه ای که همه سوی آن در و پنجره باشد:
از تو حالی نگار خانه چشم
فرش دیبا کشیده بر پچکم.
رودکی.
هزاران بدو اندرون طاق و خم
به پچکم درش نقش باغ ارم.
عنصری.
رشیدی گوید و بعضی (این لفظ را) پیکم گفته اند... و ظاهراً شین را به تصحیف یا خوانده اند.
، گرگ. ذئب. (برهان). و رجوع به بجکم شود
لغت نامه دهخدا
(پُ کِ)
عامیانه، بزودی و شتابان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پچکو
تصویر پچکو
پنیرک
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر آن سوار شوند چون اسب و خر و اتومبیل و درشکه و غیره چاروا مرکوب مطیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچک
تصویر پچک
کارد چاقو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکش
تصویر چکش
افزاری باشد برای زرگران و آهنگران و مسگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچشک
تصویر پچشک
طبیب پزشک. سرگین گوسفند و بز و امثال آن پشک پشکل پشکل شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچشک
تصویر پچشک
((پُ چُ))
پشکل گوسفند و بز و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پچشک
تصویر پچشک
((پِ چِ))
طبیب، پزشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پچکم
تصویر پچکم
((پِ کَ))
خانه ای که از همه سوی در و پنجره دارد، گرگ، ذئب
فرهنگ فارسی معین
((چَ کُّ))
وسیله ای آهنین با دسته ای چوبی که با آن آهن یا میخ و امثال آن را می کوبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکش
تصویر پکش
انفجار، منفجر
فرهنگ واژه فارسی سره
مطرقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وسیله ای برای هموار کردن شالی زار بعد از شخم زدن و به آب بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
مدفوع گوسفند و بز، کاوش، جست و جو
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه ی پرنده ای که توان پرواز یافته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
مویی که هنگام شانه کردن سر فرو ریزد، کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی