جدول جو
جدول جو

معنی پوینده - جستجوی لغت در جدول جو

پوینده
به شتاب روندهبرای مثال رونده ببالد ندارد جز این نیرویی / نپوید چو پویندگان هر سویی (فردوسی - ۱/۶)
جستجو کننده
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
فرهنگ فارسی عمید
پوینده
(یَ دَ / دِ)
دونده. پویان. دوان. جانور متحرک. آنکه پوید. ج، پویندگان. رجوع به پویندگان شود:
چو پوینده نزدیک دستان رسید
بگفت آنچه دانست و دید و شنید.
فردوسی.
تو را ای پدر من یکی بنده ام
همه بآرزوی تو پوینده ام.
فردوسی.
چوپوینده در زابلستان رسید
سراینده نزدیک دستان رسید.
فردوسی.
چو نامه بمهر اندر آورد گفت
که پوینده را آفرین باد جفت.
فردوسی.
برانگیخت آن رخش پوینده را
همی جست آن جنگجوینده را.
فردوسی.
زمین سم اسب ورا بنده بود
به رایش فلک نیز پوینده بود.
فردوسی.
تو گفتی همه دشت پهنای اوست
زمین زیر پوینده بالای اوست.
فردوسی.
بفرمود تا مرد پوینده تفت
سوی کلبۀ مرد نخّاس رفت.
فردوسی.
چو پوینده بشنید گفتار اوی
بگردید و آمد سوی نامجوی.
فردوسی.
اگر تخت یابی و گر تاج و گنج
وگر چند پوینده باشی برنج.
فردوسی.
بگرد بیابان همی بنگرید
دو ترک اندرآن دشت پوینده دید.
فردوسی.
که پوینده گشتیم گرد جهان
بشرم آمدم از کهان و مهان.
فردوسی.
بجنبید گودرز از جای خویش
بیاورد پوینده بالای خویش.
فردوسی.
بر این کار پوینده ای کرد راست
ز شاه کیان هم بدین نامه خواست.
اسدی.
اگر کژ اگر راست پوینده اند
همه کس ره راست جوینده اند.
اسدی.
همواره پشت و یار من پوینده بر هنجار من
خارا شکن رهوار من شبدیز خال و رخش عم.
لامعی.
وآنکس که بخود فرونیامد
پویندۀ حق گزین شمارش.
خاقانی.
زره پوشان دریای شکن گیر
بفرق دشمنش پوینده چون تیر.
نظامی.
گنبد پوینده که پاینده نیست
جزبخلاف تو گراینده نیست.
نظامی.
نگویم چون اگر گوینده ای گفت
که من بیدارم ار پوینده ای خفت.
نظامی.
بچاره گری نآمد آن در بچنگ
که پوینده یابد زمانی درنگ.
نظامی.
جهاندار چون دید کان آب و خاک
ز پوینده اسبان برآرد هلاک.
نظامی.
بدو هیچ پوینده را راه نیست
خردمند ازین حکمت آگاه نیست.
نظامی.
برو راه بربسته پوینده را
گذر گم شده راه جوینده را.
نظامی.
همه رهگذرها برو بند پاک
ز سنگی که پوینده شد زو هلاک.
نظامی.
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.
سعدی.
پس ای مرد پوینده بر راه راست
ترا نیست منت خداوند راست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
پوینده
رونده، دونده: (چو پوینده نزدیک دستان رسید بگفت آنچه دانست و دید و شنید) (فردوسی)، جستجو کننده، جانور متحرک: (دهم همه جانوران پوینده را بود)
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
فرهنگ لغت هوشیار
پوینده
((یَ دِ))
رونده، دونده، جست وجو کننده، چارپا، ستور
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوینده
تصویر جوینده
جستجو کننده، طلب کننده، کاوش کننده، برای مثال گر گران و گر شتابنده بود / آنکه جوینده ست یابنده بود (مولوی - ۳۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
کسی که سخن می گوید، آنکه در تلوزیون یا رادیو متنی را می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاینده
تصویر پاینده
پایدار، بادوام، کسی که چیزی را بپاید و مراقب آن باشد، برقرار، جاوید، ابدی، باقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشنده
تصویر پوشنده
کسی که جامه بر تن کند، آنکه چیزی را بپوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
کسی که چیزی را بو بکشد، بوکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روینده
تصویر روینده
آنچه از زمین بروید و سبز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوینده
تصویر شوینده
ویژگی کسی که چیزی را می شوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوینده
تصویر شوینده
کسی که چیزی را می شوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
سخنگوی، تکلم کننده، ادای سخن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسنده
تصویر پوسنده
آنکه بپوسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
جستجو کننده، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روینده
تصویر روینده
آنچه بروید آنچه رشد و نمو کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاینده
تصویر پاینده
پایدار، بادوام، ابدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
شامه، بوی کننده یا حاست (حاسهء)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی بر تن خود یا دیگری کندظنکه پوشد، آنکه مستور دارد پنهان کننده کتمان کننده. یا بسیار پوشنده ستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
((یَ دِ))
جستجو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
سخنگو، آن که شغلش در رادیو و تلویزیون گویندگی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاینده
تصویر پاینده
((یَ دِ))
پایدار، جاوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
مجری، راوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوییده
تصویر پوییده
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاینده
تصویر پاینده
دایم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
Enunciator, Speaker
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
énonciateur, locuteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
enunciador, orador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
Sprecher
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
lektor, mówca
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
диктор , оратор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
диктор , доповідач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
enunciador, hablante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
enunciatore, oratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
spreker
دیکشنری فارسی به هلندی