از قرای استرآباد در میان دهنه در بالای کوه واقع شده است، از چشمه آبیاری میشود، هوایش ییلاقی و چهل ویک خانوار جمعیت دارد و ییلاق اهالی کنول میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 285)، از دهات فندرسک از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 171)
از قرای استرآباد در میان دهنه در بالای کوه واقع شده است، از چشمه آبیاری میشود، هوایش ییلاقی و چهل ویک خانوار جمعیت دارد و ییلاق اهالی کنول میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 285)، از دهات فندرسک از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 171)
آلفونسو پرز د، معروف به گوزمان ال بوئنزو (1258- 1309 میلادی)، کاپیتن از اهالی کاستیل که در والادولید متولد شد، شهرت وی بیشتر به خاطر شعر معروف باعنوان لوپ د وگا است
آلفونسو پرز دُ، معروف به گوزمان ال بوئنزو (1258- 1309 میلادی)، کاپیتن از اهالی کاستیل که در والادولید متولد شد، شهرت وی بیشتر به خاطر شعر معروف باعنوان لوپ دُ وگا است
گوش تاب. فشار که به گوش دهند تا درد کند. (یادداشت مؤلف) ، مجازاً تأدیب خصوصاً تأدیب استاد مر شاگرد را که گوش وی بمالد تا سرخ شود. (ناظم الاطباء). تنبیه. سیاست: و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهند داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 26). برنایان را آموزگار ومؤدب، گوشمال زمانه و حوادث است. (تاریخ بیهقی). صولت عز را جلالت تو گوشمال زمانۀ دون باد. مسعودسعد (دیوان ص 540). هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه جفا دیده باشد... یا در گوشمال با ایشان [یاران شریک بوده... (کلیله و دمنه). هرکه در خدمت ندارد پیش تو قامت چو چنگ یابد از دست زمانه همچو بربط گوشمال. عبدالواسع جبلی. از عتاب و گوشمال شاه منصف زهره نیست باربد را فی المثل مالیدن گوش رباب. سوزنی. پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف چون بریشم ز گوشمال رباب. سوزنی. حکایت کرد کاختر در وبال است ملک را با تو قصد گوشمال است. نظامی. چو بربط هر که او شادی پذیر است ز درد گوشمالش ناگزیر است. نظامی. چو خون در تن ز عادت بیش گردد سزای گوشمال نیش گردد. نظامی. نه هرکس سزاوار باشد به مال یکی مال خواهد دگر گوشمال. سعدی (بوستان). نکونام را جاه و تشریف و مال بیفزود و بدگوی را گوشمال. سعدی (بوستان). خلیفه... با ما چون کمان ناراست است اگر خداوند جاوید مدد دهد او را به گوشمال چون تیر راست گردانم. (جامع التواریخ رشیدی). - گوشمال نمودن، نمودن که آهنگ آزار و ایذا دارد. نمودن که قصد سیاست و تنبیه دارد. گوشمال دادن: چونان بنمای گوشمالش تا باز رهد از او وبالش. گر تو دراین راه خاک راه نگردی خاک ترا زود گوشمال نماید. عطار. رجوع به گوشمال دادن و گوشمال کردن شود
گوش تاب. فشار که به گوش دهند تا درد کند. (یادداشت مؤلف) ، مجازاً تأدیب خصوصاً تأدیب استاد مر شاگرد را که گوش وی بمالد تا سرخ شود. (ناظم الاطباء). تنبیه. سیاست: و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهند داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 26). برنایان را آموزگار ومؤدب، گوشمال زمانه و حوادث است. (تاریخ بیهقی). صولت عز را جلالت تو گوشمال زمانۀ دون باد. مسعودسعد (دیوان ص 540). هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه جفا دیده باشد... یا در گوشمال با ایشان [یاران شریک بوده... (کلیله و دمنه). هرکه در خدمت ندارد پیش تو قامت چو چنگ یابد از دست زمانه همچو بربط گوشمال. عبدالواسع جبلی. از عتاب و گوشمال شاه منصف زهره نیست باربد را فی المثل مالیدن گوش رباب. سوزنی. پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف چون بریشم ز گوشمال رباب. سوزنی. حکایت کرد کاختر در وبال است ملک را با تو قصد گوشمال است. نظامی. چو بربط هر که او شادی پذیر است ز درد گوشمالش ناگزیر است. نظامی. چو خون در تن ز عادت بیش گردد سزای گوشمال نیش گردد. نظامی. نه هرکس سزاوار باشد به مال یکی مال خواهد دگر گوشمال. سعدی (بوستان). نکونام را جاه و تشریف و مال بیفزود و بدگوی را گوشمال. سعدی (بوستان). خلیفه... با ما چون کمان ناراست است اگر خداوند جاوید مدد دهد او را به گوشمال چون تیر راست گردانم. (جامع التواریخ رشیدی). - گوشمال نمودن، نمودن که آهنگ آزار و ایذا دارد. نمودن که قصد سیاست و تنبیه دارد. گوشمال دادن: چونان بنمای گوشمالش تا باز رهد از او وبالش. گر تو دراین راه خاک راه نگردی خاک ترا زود گوشمال نماید. عطار. رجوع به گوشمال دادن و گوشمال کردن شود
تاریخ، حساب روزهای ماه، (ناظم الاطباء) : جمشید ... همه خلق جهان را بچهار گروه بکرد ... پس دانایان و عالمان بر سر این چهار گروه بپای کرد تا هرچه کردندی بروز و شب و ماهیان و سالیان بامداد و شبانگاه صاحب خبران روزماه خبری بوی برداشتندی و اگر کسی از آن رسم که وی نهاده بودی فراتر شدی هلاک از وی برآوردی، (ترجمه تاریخ طبری)، و رجوع به روزمه شود
تاریخ، حساب روزهای ماه، (ناظم الاطباء) : جمشید ... همه خلق جهان را بچهار گروه بکرد ... پس دانایان و عالمان بر سر این چهار گروه بپای کرد تا هرچه کردندی بروز و شب و ماهیان و سالیان بامداد و شبانگاه صاحب خبران روزماه خبری بوی برداشتندی و اگر کسی از آن رسم که وی نهاده بودی فراتر شدی هلاک از وی برآوردی، (ترجمه تاریخ طبری)، و رجوع به روزمه شود
دستمال و رومال و پارچه ای که بدان دست و روی را پاک و خشک کنند، (ناظم الاطباء) : حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه رویمال بر دوش مبارک خود انداخته بودند، (انیس الطالبین ص 115)، پیراهن و شیوجامه و رویمال آوردند که اینها را خاتون ملک به نیاز تمام بدست خود رشته است، (انیس الطالبین ص 44)، می خواهم ... این رویمال را به او دهم، (انیس الطالبین ص 116)، رجوع به رومال و دستمال شود
دستمال و رومال و پارچه ای که بدان دست و روی را پاک و خشک کنند، (ناظم الاطباء) : حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه رویمال بر دوش مبارک خود انداخته بودند، (انیس الطالبین ص 115)، پیراهن و شیوجامه و رویمال آوردند که اینها را خاتون ملک به نیاز تمام بدست خود رشته است، (انیس الطالبین ص 44)، می خواهم ... این رویمال را به او دهم، (انیس الطالبین ص 116)، رجوع به رومال و دستمال شود
در تداول عامه، حرکت بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی، غالباً کورمال کورمال (به تکرار) استعمال شود، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کورمال رفتن، کورمالی کردن و کورمال کورمال شود
در تداول عامه، حرکت بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی، غالباً کورمال کورمال (به تکرار) استعمال شود، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کورمال رفتن، کورمالی کردن و کورمال کورمال شود
خوانسالار، (فرهنگ رشیدی)، کاول و خوانسالار، (غیاث اللغات)، در رشیدی خوانسالار و رکابدار و درسرکار شاه، توشمال باشی گویند از اهل زبان به تحقیق پیوسته، (آنندراج)، ناظرو خوانسالار و چاشنی گیر، (ناظم الاطباء) : بر سفره کشید توشمالش خوانی که به گنج هفتخوان است، سنجر کاشی (از آنندراج)، از مهر توشمال فلک بر سماط دیر آورد بهرلشکر او نان و دشتری، ؟ (از آنندراج)، رجوع به کاول شود، رئیس طوایف لرها، (ناظم الاطباء)، رئیس، کدخدا (در ایل و قبیله)، (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)
خوانسالار، (فرهنگ رشیدی)، کاول و خوانسالار، (غیاث اللغات)، در رشیدی خوانسالار و رکابدار و درسرکار شاه، توشمال باشی گویند از اهل زبان به تحقیق پیوسته، (آنندراج)، ناظرو خوانسالار و چاشنی گیر، (ناظم الاطباء) : بر سفره کشید توشمالش خوانی که به گنج هفتخوان است، سنجر کاشی (از آنندراج)، از مهر توشمال فلک بر سماط دیر آورد بهرلشکر او نان و دشتری، ؟ (از آنندراج)، رجوع به کاول شود، رئیس طوایف لرها، (ناظم الاطباء)، رئیس، کدخدا (در ایل و قبیله)، (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)
لگدکوب، پی خسته، مدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود: سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال، اسدی، چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا برآوردی، خاقانی، ، پائین پای، صف نعال: تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه، انوری، - پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه، بسا نام نیکوی پنجاه سال که یک کار زشتش کند پایمال، سعدی، - امثال: زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
لگدکوب، پی خسته، مَدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود: سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال، اسدی، چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا برآوردی، خاقانی، ، پائین پای، صف نعال: تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه، انوری، - پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه، بسا نام نیکوی پنجاه سال که یک کار زشتش کند پایمال، سعدی، - امثال: زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست