جدول جو
جدول جو

معنی پایمال

پایمال
لگدکوب شده، از بین رفته، زبون، پست
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پایمال

پایمال

پایمال
پامال، چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، پست و زبون شده
پایمال
فرهنگ فارسی عمید

پایمال

پایمال
لگدکوب، پی خسته، مَدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود:
سواران همی گشته بی توش و هال
پیاده زپیلان شده پایمال،
اسدی،
چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاد که دست جفا برآوردی،
خاقانی،
، پائین پای، صف نعال:
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه،
انوری،
- پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه،
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک کار زشتش کند پایمال،
سعدی،
- امثال:
زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
لغت نامه دهخدا

پایچال

پایچال
گودال زیر پای جولاهگانگودالی که نانوا بقال یا آشپز در آن میایستد و چیز میفروشد، گودالی که شیر در آن جمع کنند و فروشند
فرهنگ لغت هوشیار

پایچال

پایچال
گوی باشد که بافندگان گاه بافندگی پای در آن آویزند، پاچال، (برهان)، پاچاه، پاچامه
لغت نامه دهخدا