جدول جو
جدول جو

معنی پهنانه - جستجوی لغت در جدول جو

پهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد، برای مثال اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند / که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)
تصویری از پهنانه
تصویر پهنانه
فرهنگ فارسی عمید
پهنانه
(پَ نَ)
بوزینه. بوزنینه. بوزنه. کپی. حمدونه. قرد. نوعی از میمون بواسطۀ آنکه رویش پهن است. (انجمن آرا). بهنانه. (برهان) :
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چینست چون رخسارپهنانه.
کسائی.
خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس
این بوزغاله ریشک پهنانه منظرک.
خاقانی.
، کلیچۀ روغنی. (برهان). نان میده بود که با روغن بپزند و آن را کلیچه خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
پهنانه
بوزینه کپیمیمون (بواسطه آنکه رویش پهن است) : خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. (خاقانی)، کلیچه روغنینان میده که با روغن پزند
فرهنگ لغت هوشیار
پهنانه
((پَ نِ))
بوزینه، میمون، کلوچه روغنی
تصویری از پهنانه
تصویر پهنانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پروانه
تصویر پروانه
(دخترانه)
حشره ای زیبا که خود را به شعله می زند، حشره ای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهرانه
تصویر بهرانه
(دخترانه)
مرکب از بهر (سود، فایده) + انه (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرانه
تصویر مهرانه
(دخترانه)
مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + انه (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهسانه
تصویر مهسانه
(دخترانه)
آنکه چون ماه زیبا و درخشان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جانانه
تصویر جانانه
(دخترانه)
محبوب، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
نوعی نان سفید روغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهانه
تصویر پهانه
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی
فرهنگ فارسی عمید
(پَ نَ / نِ)
عرض ٌ خلیه. کندوی عسل: شنیق چوبیست که بر آن قرصۀ شهد را بردارند و در پهن خانه زنبور عسل آن را بر پا کنند و این وقتی باشد که زنبور اولاد و بچگان خود را شهد خوراند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ)
چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوبیکه بارّه می شکافند فروبرند و کفشگران مابین کفش و قالب نهند و گاهی در زیر در گذارند تا بسته و گشوده گردد. (برهان). پانه. فانه. فهانه. رجوع به پانه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
کلیچه و نان سفید. (یادداشت مؤلف از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). اما در همه فرهنگها بهنانه و پهنانه را به این معنی آورده اند. (یادداشت مؤلف) :
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و نهنانه.
بوشکور (حفان)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
زنی که در وی اندکی سستی و فتور باشد وقت برخاستن و رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ)
بوزینه. میمون. (آنندراج) (برهان). بوزنه. (اوبهی). بهنانه. پهنانه:
اگرابروش چین گیرد سزد چون روی من بیند
که رخسارم پر از چین گشت چون رخسار مهنانه.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
زن خوش بوی و خوش نفس. یا زن نرم گفتار خوش کردار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). زن خوش بوی. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
میمون که بوزینه باشد. (برهان). بوزینه. (غیاث). جانوری معروف و آنرا کپی نیز گویند و بتازیش قرد خوانند وابوزنه کنیت او است. (شرفنامه). نوعی از میمون. (آنندراج) (انجمن آرا). بوزینه و میمون. (ناظم الاطباء). و این لغت با بای فارسی اصح است... (آنندراج). پهنانه. بوزینه. میمون. (فرهنگ فارسی معین) :
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار بهنانه.
کسائی.
چنبک زند چو بوزنه خنبک زند چو خرس
آن بوزنینه ریشک بهنانه منظرک.
خاقانی (از آنندراج).
دشمنت گرچه آدمی شکل است
هست کمتر بسی ز بهنانه.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
کلیچۀ سفید و نان قرص را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کلیچۀ نان سپید باشد یعنی نان به... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497). نان میده که به روغن پزند و آن را کلیچه خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). کلیچۀ سفید و نان قرص. (ناظم الاطباء). کلیچۀ سفید. نان سفید. (فرهنگ فارسی معین) :
چو بنهاد آن تل سوسن ز پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و بهنانه.
حکاک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497).
همچنین در پی یاران می باش
یار یارا زن و بهنانه محوز ؟
خاقانی (از یادداشت مرحوم دهخدا).
هست بر خوان سائلان درش
قلیۀ خوب و آش و بهنانه.
شمس فخری، زن شریف آزاد، زن گران کابین. بهیره مهیره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء). زن نیکو گران کاوین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
پیه درون چشم که زیر مقله باشد، باقی ماندۀ مغز و پیه شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پدرانه
تصویر پدرانه
در خور پدر مانند پدر منسوب بپدر: (در نهان سوی ما (مسعود) پیغام فرستاد (حاجب) که امروز البته روی گفت نیست... . و ما آن نصیحت پدرانه قبول کردیم) (لیهقی)، همچون پدر مانند پدر: پدرانه سخن گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهدانه
تصویر بهدانه
دانه میوه به (آبی) که در طب قدیم مستعمل بوده تخم بهی
فرهنگ لغت هوشیار
مخارجه ای که بر بالای خانه سازند ستاوند ستناوند استو ناوند، یک طبقه از خشت بر روی آجر تیغه سقف. خر پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنانه
تصویر هنانه
موینده زاری کننده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
کندوی عسل: شنیق چوبی است که بر آن قرصه شهد را بر دارند و در شهنخانه زنبور عسل آنرا برپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
زن سبک روح خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیانه
تصویر آهیانه
استخوان بالای مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
((مَ نِ))
بوزینه، میمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
((بَ نَ یا نِ))
زن خوشروی و نرم گفتار، زن خوشبوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
((بَ نَ))
بوزینه، میمون. پهنانه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایانه
تصویر پایانه
ترمینال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسرانه
تصویر پسرانه
آلاگارسن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پروانه
تصویر پروانه
اجازه، جواز، مجوز
فرهنگ واژه فارسی سره