جدول جو
جدول جو

معنی پندمنت - جستجوی لغت در جدول جو

پندمنت
(پَ مُ)
هی پولیت. شاعر ایتالیائی. مولد، ورن بسال 1753م. وفات در 1828
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنداشت
تصویر پنداشت
پنداشتن، پندار، خیال، گمان، فرض، کنایه از عجب، غرور، تکبر، خودبینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندمند
تصویر پندمند
پر از پند، برای مثال نگه کن بدین نامۀ پندمند / دل اندر سرای سپنجی مبند (فردوسی - ۷/۴۰۸)، آمیخته به پندواندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندمند
تصویر کندمند
ویران، خراب، پریشان، ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد، برای مثال وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بد بدپسند (فردوسی - ۵/۳۹۷)، مادر بسیار فرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو - ۴۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ مَ)
رود سجستان، و گویند هزار نهر در آن ریزد و آب آن نیفزاید و هزار نهر از وی جدا شود و نکاهد. (منتهی الارب) (معجم البلدان). رجوع به هیرمند شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
عمارتی را گویند که خراب شده و از هم ریخته باشد. (برهان). از توابعند یعنی کنده شده و خراب گشته. (انجمن آرا) (آنندراج). بنای خراب شدۀ ازهم ریخته. (ناظم الاطباء). خرابه و ویران. (از فهرست ولف). خراب شده و فروریخته. (فرهنگ فارسی معین) :
سمرقند کندمند بذینت کی افکند
از چاچ ته بهی همیشه ته خهی.
ابوالینبغی (از مسالک الممالک ابن خردادبه از فرهنگ فارسی معین).
وگرنه شود بوم ما کندمند
ز اسفندیار آن بد بدپسند.
فردوسی.
دگر دید شهری همه کندمند
در آن شهر سهمین درختی بلند.
اسدی.
رجوع به کند و مند شود، پریشان و خراب. (فرهنگ فارسی معین) :
مادر بسیار فرزندی ولیک
خوار داریشان همیشه کندمند.
ناصرخسرو (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام ناحیت کوچکی واقع در والدک جزء هانور امروزی آلمان دارای کرسیی هم بنام پیرمنت. صاحب 2600 سکنه، و بدآنجا آبهای گرم معدنی هست
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ بَ گَ دَ)
اسم از پنداشتن. پندار. خیال. ظن. گمان. وهم. حسبان. محسبه: الهی پنداشتم ترا شناختم اکنون پنداشت خود رادر آب انداختم. (خواجه عبداﷲ انصاری از آنندراج).
پنداشت نیست، هست حقیقت، از این سخن
زینسان سخن بگوش تو از هر زبان رسید.
سوزنی.
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت
او بی رنگ است رنگ او باید داشت.
عین القضاه همدانی
الرّجم، به پنداشت سخن گفتن. (زوزنی) ، فکر: هومت، پنداشت نیک، فرض. تقدیر. شمار، تکبر. (آنندراج). غرور. عجب: و تاینکو با لشکر جرّار در پنداشت و اغترار و قدرت خود فریفته. (جهانگشای جوینی) ، و در مثال ذیل ظاهراً پنداشت بمعنی پنداشتن بمعنی قهر (مقابل آشتی) آمده است: و یکبار یکی در مسجدی دید که نماز میکرد گفت اگر پنداری که این نماز سبب رسیدن است به خدای تعالی غلط میکنی که همه پنداشت است نه مواصلت. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(پَ دی یا)
جمع واژۀ عربی پندی (منسوب به پند)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
فرزند است به لغت زند و پازند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ)
حاوی نصیحت و اندرز. نصیحت آمیز. پرپند:
بدو گفت کاین نامۀ پندمند
ببر سوی دیوار حصن بلند.
فردوسی.
مگر کو (زال سام) گشاید یکی پندمند
سخن بر دل شهریار بلند.
فردوسی.
بدو گفت این نامۀ پندمند
ببر نزد آن دیو جسته ز بند.
فردوسی.
نگه کن بدین نامۀ پندمند
مکن چشم و گوش خرد را به بند.
فردوسی.
چنین گفت کاین نامۀ پندمند
بنزد دو خورشید گشته بلند...
فردوسی.
اگر شاه بیند ز رای بلند
نویسد یکی نامۀ پندمند.
فردوسی.
یکی پاسخ پندمندش دهیم
سر او فرازیم و پندش دهیم.
فردوسی.
نگه کن بدین نامۀ پندمند
دل اندر سرای سپنجی مبند.
فردوسی.
بفرمود تا نامۀ پندمند
نبشتند نزدیک آن پرگزند.
فردوسی.
فرستادمش نامۀ پندمند
دگر عهد آن شهریار بلند.
فردوسی.
دگر گفت کان نامۀ پندمند
فرستاده شد هم بکین هم به پند.
اسدی (گرشاسبنامه ص 57)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پند مند
تصویر پند مند
پند آمیز پرپند مشحون از پند و اندرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداشت
تصویر پنداشت
ظن، گمان، خیال، وهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندیات
تصویر پندیات
اندرز صلاح گویی نصیحت موعظه وعظ ذکر تذکیر، عهد میثاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاندانت
تصویر پاندانت
فرانسوی آویز (جواهر سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آندانت
تصویر آندانت
آهسته و روان ملایم معتدل، حالت حرکتی معتدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندمند
تصویر کندمند
((کَ مَ))
ویران، بنای خراب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداشت
تصویر پنداشت
تفکر، تخیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آندانت
تصویر آندانت
به آرامی، به آهستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
انگار، انگاره، انگاشت، پندار، خیال، گمان، وهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد