جدول جو
جدول جو

معنی پندش - جستجوی لغت در جدول جو

پندش
گلوله پنبه حلاجی کرده پنجک پند پندک پاغنده گلوج پنبه
تصویری از پندش
تصویر پندش
فرهنگ لغت هوشیار
پندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، کلن، غند، گل غنده
تصویری از پندش
تصویر پندش
فرهنگ فارسی عمید
پندش
((پُ دَ))
پند. پندک. پنجش، گلوله پنجه حلاجی کرده، پنجک، بند، بندک، باغنده، گلوج پنبه
تصویری از پندش
تصویر پندش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندش
تصویر بندش
انسداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندش
تصویر بندش
پنبه حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل رندیدن، ریزه هایی که از تراشیدن چوب مس برنج و مانند اینها بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندش
تصویر زندش
تحنیت و درود و سلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندش
تصویر چندش
حرکت اعصاب شخص توام با نفرت از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجش
تصویر پنجش
پنجه دزدیده، نوعی رقص رقص دستبند فنجگان چوپی
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه حلاجی کرده پنجک پند پندک پاغنده گلوج پنبه. در فصل 27 بندهشن یا دین آگاسی در پاره 23 آمده: (... . ده سرتک (گونه) دیگر است که اندرون شاید خوردن و بیرون نشاید خوردن چون بادام انار نارگیل پندک (فندق) شاهبلوط پسته و جز اینها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندش
تصویر دندش
غرغر، سخن گفتن زیر لب، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندش
تصویر چندش
حالتی که از دیدن چیزی ناخوشایند به انسان دست بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندش
تصویر بندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غندش
تصویر غندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندش
تصویر کندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندک
تصویر پندک
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، بندق، گلوژ، گلوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غندش
تصویر غندش
پنبه برزده گرد کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود. گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته سور نجانها که آنرا خربق سفید نیز گویند. برگها یش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ بار گبرگهای متعددست. گلها یش سفید مایل بزرد و گل آذینش خوشه ایست که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته بهم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا میشوند خربق سفید خربق ابیض پلخم کندس. یا جوهر کندش. آلکالو ئیدی است بنام وراترین که در کندش موجود است. توضیح در برخی ماخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندش
تصویر لندش
عمل لندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندش
تصویر بندش
((بَ دَ))
پنبه حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندش
تصویر بندش
((بُ دَ))
پنبه زده شده و گلوله شده برای رشتن، بندک، بنجک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چندش
تصویر چندش
((چِ دِ))
حالت بیزاری که از دیدن چیز ناپسند به انسان دست می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غندش
تصویر غندش
((غُ دِ))
پنبه گلوله شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندش
تصویر کندش
((کُ دِ یا کَ دُ))
پنبه زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندش
تصویر زندش
تحیت، درود و سلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رندش
تصویر رندش
ریزه و تراشۀ چیزی، ریزه و تراشه که هنگام تراشیدن چوب یا چیز دیگر فرومی ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پند
تصویر پند
عبرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پند
تصویر پند
نصیحت، اندرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پند
تصویر پند
نصیحت، اندرز، برای مثال پند گیر از مصائب دگران / تا نگیرند دیگران به تو پند (سعدی - ۱۸۷)، گرچه دانی که نشنوند بگوی / هرچه دانی ز نیک خواهی و پند (سعدی - ۱۵۷)
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی، برای مثال تا نبود چون همای فرخ کرگس / همچو نباشد به شبه باز خشین پند (فرخی - ۴۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پند
تصویر پند
در چاپ و نشر، واحد ضخامت فاصله هایی که بین حروف گذاشته می شود، معادل یک چهل و هشتم کوادرات، پنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پند
تصویر پند
((پِ))
مقعد، نشستنگاه، دبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پند
تصویر پند
((پَ))
اندرز، نصیحت، عهد، پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پند
تصویر پند
چاره، تدبیر، بند، فند، مکر، حیله، فن کشتی گیری، حیله کشتی
فرهنگ فارسی معین