جدول جو
جدول جو

معنی پنداریده - جستجوی لغت در جدول جو

پنداریده
(پِ دَ / دِ)
پنداشته. گمان کرده
لغت نامه دهخدا
پنداریده
پنداشته، گمان کرده
تصویری از پنداریده
تصویر پنداریده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنداری
تصویر پنداری
گویی، همانا، گوییا، گویا، گمان بری. دراصل فعل مضارع سادۀ دوم شخص مفرد از «پنداشتن» است، (صفت نسبی، منسوب به پندار) خیالی، وهمی، خیال باف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناهیده
تصویر پناهیده
پناه برده، پناه گرفته، کسی که دیگری به او پناه برده، پناه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندارنده
تصویر پندارنده
گمان برنده، خیال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
پندار، خیال، گمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنداریدن
تصویر پنداریدن
پنداشتن، برای مثال زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه - شاعران بی دیوان - ۷۴ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ/ دِ)
اندودشده. آلوده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پناه گرفته. پناه کرده. التجایافته. ملتجی شده:
هم آنگاهشان خواند از جای خویش
به یزدان پناهیده رفتند پیش.
فردوسی.
، پناه دهنده. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
نوشته. مرقوم. ثبت شده. نگاشته شده:
نگاریده نام خدای از نخست
که بی نام او دین نیاید درست.
اسدی.
اثرهای آن شاه آفاق گرد
ندیدم نگاریده در یک نورد.
نظامی.
گرت صورت حال بد یا نکوست
نگاریدۀ دست تقدیر اوست.
سعدی.
، نقاشی کرده شده. آراسته و مزین. منقش:
بسوزم نگاریده کاخ تو را
ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را.
دقیقی.
، پرنقش ونگار:
چو بیژن بدید آن نگاریده گور
به دلش اندر افتاد از آن گور شور.
فردوسی.
سپر دارند ایشان در گه جنگ
چو دیواری نگاریده به صد رنگ.
(ویس و رامین).
یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها
که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی.
ناصرخسرو.
، بزک کرده. (یادداشت مؤلف). آرایش شده. آراکرده:
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی.
رودکی.
ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من
گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود.
امیرمعزی.
، تصویرکرده شده. منقوش:
نگاریده بر برگها چهر اوی
همی بوی مشک آمد از مهر اوی.
فردوسی.
نگاریده هم زین نشان بر حریر
نهاده به نزدیکی یادگیر.
فردوسی.
نگاریده بر چند جا بر مصور
شه شرق را اندر آن کاخ پیکر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 54)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنچه که گنده شده است. متعفن. و رجوع به گنداندن و گندانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ دَ / دِ)
تصورشده. پنداشته. و رجوع به انگاریدن و انگاردن و انگار و انگارده و انگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
کار خانه ماهوت بافی، پرده بافی و پارچه های بزرگ و پرده های بزرگ. (از دزی ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
بلعشده. (ناظم الاطباء). رجوع به نواریدن شود
لغت نامه دهخدا
(پِ رَ دَ / دِ)
خیال کننده. گمان برنده
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ کَ دَ)
پنداشتن. گمان کردن. خیال کردن:
زشت باید دید و پندارید خوب
زهر باید خورد و پندارید قند.
رابعۀ بنت کعب قزداری.
، عجب و تکبر نمودن
لغت نامه دهخدا
(پِ رَ/ رِ)
بمعنی... پندار است که فکر و خیال و تخیل باشد و پندارگان بمعنی تخیلات. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سالم. بی خرق و پارگی. دریده ناشده. مقابل دریده. رجوع به دریده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
پندار گمان، تخیل خیال، فکر اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندریده
تصویر ندریده
سالم، دریده ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناهیده
تصویر پناهیده
پناه گرفته التجا یافته ملتجی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندانیده
تصویر گندانیده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانیده
تصویر خندانیده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندارنده
تصویر پندارنده
اسم پنداشتن، گمان برنده خیال کننده
فرهنگ لغت هوشیار
خیال بستن، خیال کردن، گمان بردن تصور کردن، ظن بردن توهم کردن، زعم حسبان، تصور باطل نمودن، حدس باطل زدن، گمان نادرست کردن، شمردن، بحساب آوردن، فرض کردن، انگاشتن گرفتن، تقدیر، عجب و تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداری
تصویر پنداری
((پِ))
خیال باف، خیالی، وهمی، کلمه فعل از پنداشتن، گویی، گویا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
((پِ رِ))
گمان، خیال، فکر، اندیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداریدن
تصویر پنداریدن
((پِ دَ))
گمان بردن، تصور کردن، سوءظن داشتن، تکبر نمودن، به حساب آوردن، شمردن، گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن، پنداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پندارین
تصویر پندارین
موهوم، فرضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنداری
تصویر پنداری
خیالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
مفهوم، مخیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پندارگاه
تصویر پندارگاه
مخیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصوری، خیالی، وهمی، گویی، گوییا، همانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد