گمان، خیال، تصور، برای مثال مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی - ۱۷۵) اندیشه، بن مضارع پنداشتن و پنداریدن، کنایه از پنداشتن، پسوند متصل به واژه به معنای پندارنده مثلاً دورپندار، نیکوپندار، کنایه از عجب، غرور، تکبر، خودبینی، برای مثال نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پردۀ پندار در پیش (سعدی - ۸۹)
گمان، خیال، تصور، برای مِثال مشو غرّه بر حُسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی - ۱۷۵) اندیشه، بن مضارعِ پنداشتن و پنداریدن، کنایه از پنداشتن، پسوند متصل به واژه به معنای پندارنده مثلاً دورپندار، نیکوپندار، کنایه از عُجب، غرور، تکبر، خودبینی، برای مِثال نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پردۀ پندار در پیش (سعدی - ۸۹)
پیندار. بزرگترین شاعر غزل سرای یونان متولد در سی نوسفال (441-521 قبل از میلاد). مجموعۀ اشعار وی بنام اپی نی سیا در ستایش پهلوانان فاتح مصارعات و مسابقات یونانی است. تهور در افکار و استعارات و حسن تألیف و برجستگی و علو انشاء و کثرت تشبیهات از صفات ممتازۀ غزلیات اوست معذلک اشعار وی گاهی از ابهام و اطناب خالی نیست
پیندار. بزرگترین شاعر غزل سرای یونان متولد در سی نوسفال (441-521 قبل از میلاد). مجموعۀ اشعار وی بنام اپی نی سیا در ستایش پهلوانان فاتح مصارعات و مسابقات یونانی است. تهور در افکار و استعارات و حسن تألیف و برجستگی و علو انشاء و کثرت تشبیهات از صفات ممتازۀ غزلیات اوست معذلک اشعار وی گاهی از ابهام و اطناب خالی نیست
در کتاب احوال و اشعاررودکی تألیف سعید نفیسی آمده است: کمال الدین ابوالفتح پنداربن ابونصر خاطری رازی شاعر معروف زبان پهلوی و مداح مجدالدولۀ دیلمی (387-420 هجری قمری) بوده ودر سال 401 درگذشته است. رجوع کنید به مجمعالفصحاء ج 1 ص 171. گذشته از هفده بیتی که در آنجا بنام پندار آمده است این ابیات نیز از او در سفینه ها ثبت شده: مرا گویند زن کن زانکه اندر دل هلاک آئی عروسک پر جهیزک پر ز جامه طمطراک آئی نخواهی زن نخواهی زن که نه مه بگذرد حالی رید برریش تو گرچه زمان دیک و داک آئی. و این قصیده که در کتاب مونس الاحرار بنام او آمده تحریف بسیار در آن راه یافته و درست مفهوم نیست ولی در این مورد ثبت کردم که شاید بعد تصحیح کرده آید: خور رنگین و ماهک سروبالا ابا لای توام بر سرو بالا کی اج دیمت نمو بکنج نافش ببالایت نمو سرو ایچ بالا سهای بشن و بالای تو داره دل پردرد و میشم خیره بالا ونفشه فرشقاقت بنده فربند هلاله فرد هارت لایه ورلا به آن بربندت اسرم بوشانید بلا فرلاتیه لایم پراج لا مرا خانه کیش دوشارر در دل ترا فرسیم زاره عنبر آلا همان دو غالیه در سیمت آلو مراسی زعفران فرزرت آلا بیار دیم من کن دیم تو دست بمهرآج دل بهل جنگ وولالا بدامان عنبرین بخط مشکین بدسته نرگسی بچشم شهلا بنش تو کنه شمشاد نازش بچشم تو کنه جادو تولا تولا بتو کردش این دل ریش چرا داری بتیمارش تو ولا فراسرم گر کنند ورزیگران کشت ز می نبهلند کامی بکالا نخته چشمکان فامانک و پروین همه شف می برم تا روج ویلا ار از من که دانستی بگیهان گرم دو شارنه کردی بدولا چنین کت مارکی من رفتمی راست اگر بنه شه ای دینم بجولا چو سویۀ بوسین راز من ایکون فر آورده سها بسهرش الا مرا بیننده فرخان واک مدار که پر کردش سها مولی بمولا سهای فادلم هم خواب و خورده بروش خواف چشمانم دکرلا منی کم هم نشین دزومینه دوشار که چشمش بمنه گوشش بکالا مرا کت دوست کج من طبع بر وجینم دو رویه لولوی لالا گتم ببوسکیجی هم کنی منع گتش من بکنم ایکون تو می لا منم چون کشتی و موج و غرقاب تبه لنگر شیه صبرم سجلا دجلای سخن چشم قوافی یکی دهم دگر ضد نعم لا دلا کردیش حسنت لا ملف نی تمامه بالف بکن تو مبرا گنه هر کس نباشد در و یاقوت دشهرش نهلند فاروز و دیغا دیغاکت هلاله سر بسر کوه دوشی کته بنفشه سر بسر پا بگرزن گرد نرگس جام زرین دو گل دیمه نمو اج مهد مینا هناخوه جنده واپوشی که ابیون بیرزه به حریر و وید بویا ونفشه فاشقاق اروج هم تست عقیق سرخه فاشیر وجه همتا این پهلوی نیزبنام او در کتاب المعجم آمده: مشکین کلکی سروین بالائی وا دو چشم شهلا و چه شهلائی. و هم این بیت در آن کتاب بنام اوست: دیم من و دیم دوست آن اشایه این اج درد چونان گل دو دیمه نیم سرخ ونیم زرد. و نیز این بیت همانجا بنام اوست: نایا خو نکوئی که منی را بولم و اتو دوا اواج یاسه. این دو بیت در همان کتاب بنام او آمده است: ای همه فرو تابید زمانه ولایت بتواج هروی مصفا سنانش در دل دشمن نشینه دی دل و کیان را در ننه پا. این بیت نیز در فرهنگ جهانگیری بنام اوست: لحن اورامن و بیت پهلوی زخمۀ رود و سماع خسروی. درباره نام او نیز اشکالی هست و آن این است که در بیشتر کتابها بندار نوشته اند و در چند جا پندار آمده ولی ظهیر فاریابی جائی در مفاخرت می گوید: در نهان خانه طبعم بتماشا بنگر تا ز هر زاویه ای عرضه دهم پنداری. و پیداست که در این شعر اشارت به او کرده و کلمه پندار را به هر دو معنی آورده یعنی معنی حقیقی از پنداشتن بمعنی وهم و گمان و هم اشاره بنام این شاعر کرده و از این جا پیداست که نام او پندار بوده است و اگر در کتابها بندار نوشته اند به املای قدیمی و به رسم الخط سابق بوده که پ را هم یک نقطه میگذاشته اند. مؤلف کشف الظنون کتابی بنام منتخب الفرس در لغت فارسی به او نسبت داده است. (کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 3 صص 1140-1143). در قاموس الاعلام ترکی آمده است: کمال الدین رازی یکی از شعرای ایران و از اهل ری بود. در اوائل قرن پنجم هجری میزیست و به مجدالدوله پسر فخرالدوله دیلمی انتساب داشت اسماعیل بن عباد وی را تربیت کرد خواجه ظهیر فاریابی او را ستوده. به زبان عربی و فارسی و لهجۀ دیلمی اشعار سروده است این رباعی از اوست: از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست روزی که قضا باشد کوشش نکند سود روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست - انتهی. و نیز رجوع به بندار شود
در کتاب احوال و اشعاررودکی تألیف سعید نفیسی آمده است: کمال الدین ابوالفتح پنداربن ابونصر خاطری رازی شاعر معروف زبان پهلوی و مداح مجدالدولۀ دیلمی (387-420 هجری قمری) بوده ودر سال 401 درگذشته است. رجوع کنید به مجمعالفصحاء ج 1 ص 171. گذشته از هفده بیتی که در آنجا بنام پندار آمده است این ابیات نیز از او در سفینه ها ثبت شده: مرا گویند زن کن زانکه اندر دل هلاک آئی عروسک پر جهیزک پر ز جامه طمطراک آئی نخواهی زن نخواهی زن که نه مه بگذرد حالی رید برریش تو گرچه زمان دیک و داک آئی. و این قصیده که در کتاب مونس الاحرار بنام او آمده تحریف بسیار در آن راه یافته و درست مفهوم نیست ولی در این مورد ثبت کردم که شاید بعد تصحیح کرده آید: خور رنگین و ماهک سروبالا ابا لای توام بر سرو بالا کی اج دیمت نمو بکنج نافش ببالایت نمو سرو ایچ بالا سهای بشن و بالای تو داره دل پردرد و میشم خیره بالا ونفشه فرشقاقت بنده فربند هلاله فرد هارت لایه ورلا به آن بربندت اسرم بوشانید بلا فرلاتیه لایم پراج لا مرا خانه کیش دوشارر در دل ترا فرسیم زاره عنبر آلا همان دو غالیه در سیمت آلو مراسی زعفران فرزرت آلا بیار دیم من کن دیم تو دست بمهرآج دل بهل جنگ وولالا بدامان عنبرین بخط مشکین بدسته نرگسی بچشم شهلا بنش تو کنه شمشاد نازش بچشم تو کنه جادو تولا تولا بتو کردش این دل ریش چرا داری بتیمارش تو ولا فراسرم گر کنند ورزیگران کشت ز می نبهلند کامی بکالا نخته چشمکان فامانک و پروین همه شف می برم تا روج ویلا ار از من که دانستی بگیهان گرم دو شارنه کردی بدولا چنین کت مارکی من رفتمی راست اگر بنه شه ای دینم بجولا چو سویۀ بوسین راز من ایکون فر آورده سها بسهرش الا مرا بیننده فرخان واک مدار که پر کردش سها مولی بمولا سهای فادلم هم خواب و خورده بروش خواف چشمانم دکرلا منی کم هم نشین دزومینه دوشار که چشمش بمنه گوشش بکالا مرا کت دوست کج من طبع بر وجینم دو رویه لولوی لالا گتم ببوسکیجی هم کنی منع گتش من بکنم ایکون تو می لا منم چون کشتی و موج و غرقاب تبه لنگر شیه صبرم سجلا دجلای سخن چشم قوافی یکی دهم دگر ضد نعم لا دلا کردیش حسنت لا ملف نی تمامه بالف بکن تو مبرا گنه هر کس نباشد در و یاقوت دشهرش نهلند فاروز و دیغا دیغاکت هلاله سر بسر کوه دوشی کته بنفشه سر بسر پا بگرزن گرد نرگس جام زرین دو گل دیمه نمو اج مهد مینا هناخوه جنده واپوشی که ابیون بیرزه به حریر و وید بویا ونفشه فاشقاق اروج هم تست عقیق سرخه فاشیر وجه همتا این پهلوی نیزبنام او در کتاب المعجم آمده: مشکین کلکی سروین بالائی وا دو چشم شهلا و چه شهلائی. و هم این بیت در آن کتاب بنام اوست: دیم من و دیم دوست آن اشایه این اج درد چونان گل دو دیمه نیم سرخ ونیم زرد. و نیز این بیت همانجا بنام اوست: نایا خو نکوئی که منی را بولم و اتو دوا اواج یاسه. این دو بیت در همان کتاب بنام او آمده است: ای همه فرو تابید زمانه ولایت بتواج هروی مصفا سنانش در دل دشمن نشینه دی دل و کیان را در ننه پا. این بیت نیز در فرهنگ جهانگیری بنام اوست: لحن اورامن و بیت پهلوی زخمۀ رود و سماع خسروی. درباره نام او نیز اشکالی هست و آن این است که در بیشتر کتابها بندار نوشته اند و در چند جا پندار آمده ولی ظهیر فاریابی جائی در مفاخرت می گوید: در نهان خانه طبعم بتماشا بنگر تا ز هر زاویه ای عرضه دهم پنداری. و پیداست که در این شعر اشارت به او کرده و کلمه پندار را به هر دو معنی آورده یعنی معنی حقیقی از پنداشتن بمعنی وهم و گمان و هم اشاره بنام این شاعر کرده و از این جا پیداست که نام او پندار بوده است و اگر در کتابها بندار نوشته اند به املای قدیمی و به رسم الخط سابق بوده که پ را هم یک نقطه میگذاشته اند. مؤلف کشف الظنون کتابی بنام منتخب الفرس در لغت فارسی به او نسبت داده است. (کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 3 صص 1140-1143). در قاموس الاعلام ترکی آمده است: کمال الدین رازی یکی از شعرای ایران و از اهل ری بود. در اوائل قرن پنجم هجری میزیست و به مجدالدوله پسر فخرالدوله دیلمی انتساب داشت اسماعیل بن عباد وی را تربیت کرد خواجه ظهیر فاریابی او را ستوده. به زبان عربی و فارسی و لهجۀ دیلمی اشعار سروده است این رباعی از اوست: از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست روزی که قضا باشد کوشش نکند سود روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست - انتهی. و نیز رجوع به بندار شود
برقرار، ثابت، پابرجا، پاینده، باقی پادار شدن: کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن پادار کردن: کنایه از برقرار کردن، پابرجا کردن، در علم حسابداری تامین اعتبار برای هزینه ای
برقرار، ثابت، پابرجا، پاینده، باقی پادار شدن: کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن پادار کردن: کنایه از برقرار کردن، پابرجا کردن، در علم حسابداری تامین اعتبار برای هزینه ای
اسپندارمذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، اسفندار، سپندارمذ، اسفندارمذ
اِسپَندارمَذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، اِسفَندار، سِپَندارمَذ، اِسفَندارمَذ
شمع باشد که معشوق پروانه است. (برهان). شمع است که شب ها برافروزند. (آنندراج) ، مخفف اسپندار و آن بودن نیر اعظم باشد در برج حوت. (برهان) (آنندراج). مدت ماندن آفتاب بر برج حوت که فارسیان اسفندار و اسپندار و سفندار نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به اسپندارمذ و سپندارمذ شود
شمع باشد که معشوق پروانه است. (برهان). شمع است که شب ها برافروزند. (آنندراج) ، مخفف اسپندار و آن بودن نیر اعظم باشد در برج حوت. (برهان) (آنندراج). مدت ماندن آفتاب بر برج حوت که فارسیان اسفندار و اسپندار و سفندار نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به اسپندارمذ و سپندارمذ شود
آنکه پا دارد: مقابل بی پا، برقرار باقی جایگیر متمکن ثابت، معتبر با اعتبار با آبرو، توانگر ثروتمند، باوفا وفادار پایدار در دوستی، چوبدستی چماق عمود، اسب جلد و چابک، روز بیستم از ماههای ملکی
آنکه پا دارد: مقابل بی پا، برقرار باقی جایگیر متمکن ثابت، معتبر با اعتبار با آبرو، توانگر ثروتمند، باوفا وفادار پایدار در دوستی، چوبدستی چماق عمود، اسب جلد و چابک، روز بیستم از ماههای ملکی
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا