جدول جو
جدول جو

معنی پادار

پادار
برقرار، ثابت، پابرجا، پاینده، باقی
پادار شدن: کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن
پادار کردن: کنایه از برقرار کردن، پابرجا کردن، در علم حسابداری تامین اعتبار برای هزینه ای
تصویری از پادار
تصویر پادار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پادار

پادار

پادار
آنکه پا دارد: مقابل بی پا، برقرار باقی جایگیر متمکن ثابت، معتبر با اعتبار با آبرو، توانگر ثروتمند، باوفا وفادار پایدار در دوستی، چوبدستی چماق عمود، اسب جلد و چابک، روز بیستم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار

پادار

پادار
آنکه پای دارد، پایور، مقابل بی پا، معتبر، بااعتبار، توانگر، که مفلس نیست، که پول نزد او سوخت نشود، پادار در دوستی، باوفا، وفی ّ، اسب جلد و تند و تیز، همیشه، باقی، برقرار، (برهان)،
چوب دستی بزرگ، چماق، عمود، نام روز بیستم از ماههای ملکی، (برهان)،
- پادار شدن، استقرار یافتن
لغت نامه دهخدا

پادام

پادام
دامی که از موی دم اسب درست میکنند و بر راه پرندگان مینهند تله دام، پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر بهوای او در دام افتند خروهه ملواح
فرهنگ لغت هوشیار