پرجرأت. پردل. دلیر. دل آور. دل دار. نیو: بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (جهانگشای جوینی). پیش از این شاه ترا جنگ نفرمود همی تا ندیدی که تو چون پردلی و پرجگری. فرخی. زان گرانمایه گهر کوهست از روی قیاس پردلی باشد از این شیر فشی پرجگری. فرخی
پرجرأت. پردل. دلیر. دل آور. دل دار. نیو: بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (جهانگشای جوینی). پیش از این شاه ترا جنگ نفرمود همی تا ندیدی که تو چون پردلی و پرجگری. فرخی. زان گرانمایه گهر کوهست از روی قیاس پردلی باشد از این شیر فشی پرجگری. فرخی
دهی از دهستان اشترجان فلاورجان اصفهان در 7 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان. سکنۀ آن 385 تن، آب از زاینده رود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان اشترجان فلاورجان اصفهان در 7 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان. سکنۀ آن 385 تن، آب از زاینده رود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات). دریچه ای بود مشبک. مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس). بالگانه (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). غلو کن در. غلبکن در: سوی باغ گل باید اکنون شدن چه بینیم از بام و از پنجره. بونصر (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر. فرخی. پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر. فرخی. در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی بر منظری نشسته و چشمت به پنجره. ناصرخسرو. ، هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات) ، تنکۀ آهنی پرسوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات). قفص. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). قفس. - پنجرۀ لاجورد، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع). - مثل پنجره، شبکه دار. مشبک. دریچه دار. مغربل
دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات). دریچه ای بود مشبک. مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس). بالگانه (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). غُلوَ کَن در. غلبکن در: سوی باغ گل باید اکنون شدن چه بینیم از بام و از پنجره. بونصر (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر. فرخی. پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر. فرخی. در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی بر منظری نشسته و چشمت به پنجره. ناصرخسرو. ، هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات) ، تنکۀ آهنی پرسوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات). قفص. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). قفس. - پنجرۀ لاجورد، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع). - مثل پنجره، شبکه دار. مشبک. دریچه دار. مُغَربَل
پنج تا پنج تا. پنج پنج: و ده گان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، ظاهراً نوعی تیر: و امرهم ان تکون قسیهم موتّرهً و قال اذا امرتکم ان ترموا فارموهم رشقاً بالبنجکان و لم یکن اهل الیمن راوا النشّاب قبل ذلک. (تاریخ طبری، قصۀ یمن و وهزر). و نیز رجوع به پنجکیه شود. - پنجگان پنجگان، پنج پنج. پنج تا پنج تا. خماس. ، نوعی بازی. (محشی المعرّب جوالیقی ص 237 ح). فنجکان. فنرجان. پنجک. پنجه. فنزج
پنج تا پنج تا. پنج پنج: و ده گان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، ظاهراً نوعی تیر: و امرهم ان تکون قسیهم مُوتَّرهً و قال اذا امرتکم ان ترموا فارموهم رشقاً بالبنجکان و لم یکن اهل الیمن راوا النشّاب قبل ذلک. (تاریخ طبری، قصۀ یمن و وهزر). و نیز رجوع به پنجکیه شود. - پنجگان پنجگان، پنج پنج. پنج تا پنج تا. خماس. ، نوعی بازی. (محشی المُعَرّب جوالیقی ص 237 ح). فنجکان. فنرجان. پنجک. پنجه. فنزج
دیگ بزرگ و طشت و کاسه. (آنندراج) ، نوعی بادزن است که بر گندم و غله زنند تا کاه از دانه جدا شود. از مجعولات شعوری است و همان را نیز صاحب آنندراج غلط ترجمه کرده است
دیگ بزرگ و طشت و کاسه. (آنندراج) ، نوعی بادزن است که بر گندم و غله زنند تا کاه از دانه جدا شود. از مجعولات شعوری است و همان را نیز صاحب آنندراج غلط ترجمه کرده است
دهی جزء بخش زرند شهرستان ساوه. واقع در 5 هزارگزی جنوب باختر زرند، سر راه عمومی زرند ساوه. دامنه. معتدل. دارای 93 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آنجا از قنات لب شور. محصول آن غلات و پنبه و چغندر قند و بستان کاری و بنشن و انگورو زردآلو. شغل اهالی آنجا زراعت و گلیم و جوال بافی و راه آن ماشین روست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء بخش زرند شهرستان ساوه. واقع در 5 هزارگزی جنوب باختر زرند، سر راه عمومی زرند ساوه. دامنه. معتدل. دارای 93 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آنجا از قنات لب شور. محصول آن غلات و پنبه و چغندر قند و بستان کاری و بنشن و انگورو زردآلو. شغل اهالی آنجا زراعت و گلیم و جوال بافی و راه آن ماشین روست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
عددی از صدگانها. پانصد. خمسماءه: ورا بد جهان سالیان پنج صد نیفکند یکروز بنیاد بد. فردوسی. به بد (فریدون) در جهان پنج صد سال شاه به آخر شد و ماند زو جایگاه. فردوسی. برین بگذرد سالیان پنج صد بزرگی شما را بپایان رسد. فردوسی. دگر پنج صد درّ خوشاب بود که هر دانه ای قطره ای آب بود. فردوسی
عددی از صدگانها. پانصد. خمسماءه: ورا بد جهان سالیان پنج صد نیفکند یکروز بنیاد بد. فردوسی. به بد (فریدون) در جهان پنج صد سال شاه به آخر شد و ماند زو جایگاه. فردوسی. برین بگذرد سالیان پنج صد بزرگی شما را بپایان رسد. فردوسی. دگر پنج صد درّ خوشاب بود که هر دانه ای قطره ای آب بود. فردوسی
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل