جدول جو
جدول جو

معنی پلاسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پلاسیدن
پژمرده شدن و از طراوت افتادن گل و گیاه
تصویری از پلاسیدن
تصویر پلاسیدن
فرهنگ فارسی عمید
پلاسیدن
(گِ رَ / رُو کَ / کِ کَ دَ)
پژمردن برگ و امثال آن. پژمریدن بقول. ذوی ّ، رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه. این فعل یک مصدر بیش ندارد
لغت نامه دهخدا
پلاسیدن
پژمردن پژمریدن، رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه
تصویری از پلاسیدن
تصویر پلاسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پلاسیدن
((پَ دَ))
پژمردن، فاسد شدن میوه
تصویری از پلاسیدن
تصویر پلاسیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاسیدن
تصویر لاسیدن
لاس، لاس زدن، از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسیدن
تصویر پاسیدن
پاس دادن، نگهبانی کردن، پاس داشتن، رعایت کردن، لمس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاسین
تصویر پلاسین
آنچه از پلاس ساخته شده یا مانند پلاس باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاسیده
تصویر پلاسیده
پژمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ)
آنچه قابل پلاسیدن باشد. آنچه تواند پلاسید
لغت نامه دهخدا
(حُ مَکَ دَ)
لاس زدن. نظربازی کردن. دست بازی کردن، ملاعبه با منظور
لغت نامه دهخدا
(گِ گَ دی دَ)
پاس داشتن. (برهان). نگاهبانی کردن: میان مردمان نگریستن و پاسیدن این معنی ها را خلاف است در روشنائی ستارگان. (التفهیم).
، بیدارخوابی داشتن. (از برهان). خواب خرگوشی داشتن
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پژمرده، کهنه و رو بفساد نهاده (در میوه)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو کَ دَ)
رجوع به پرماسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ کَ دَ)
پلاسیدن. درهم کشیده شدن و شکنج و چین گرفتن پوست میوه. افسرده شدن و خشک گردیدن. (آنندراج). دارای سطح چین خورده و ناهموار شدن چیزهای گرد و مدور مانند هندوانه. خشک شدن و چین خوردن میوه قبل از رسیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به پلاسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ)
سن پلاسید، رهبان بندیکتن متولد در رم، او همراه سن بنوا به کوه کاسن رفت. ذکران او پنجم اکتبر است
لغت نامه دهخدا
(پَ)
منسوب به پلاس. از پلاس:
شبی گیسو فروهشته بدامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن.
منوچهری.
پس به ساروج بیندود همه بام و درش
جامه ای گرم بیفکند پلاسین بسرش.
منوچهری.
چنگ زاهد تن و دامانش پلاسین لیکن
با پلاسش رگ و پی سر بسر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پا سیدن
تصویر پا سیدن
نگهبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
باد کردن ورم کردن تورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاییدن
تصویر آلاییدن
آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسیدن
تصویر لاسیدن
لاس زدن ملاعبه کردن (با دختر یا زنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسین
تصویر پلاسین
منسوب به پلاس از پلاس
فرهنگ لغت هوشیار
دست مالیدن بچیزی برای درک آن دست سودن بسودن پساویدن مجیدن برمجیدن لمس کردن پرواسیدن برماسیدن، یازیدن دراز کردن دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسیده
تصویر پلاسیده
پژمرده، کهنه و روبفساد نهاده (میوه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسیدنی
تصویر پلاسیدنی
آنچه قابل پلاسیدن باشد آنچه تواند پلاسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالائیدن
تصویر پالائیدن
صافی کردن پالودن پالیدن، بیختن، تراویدن ترابیدن، دفع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسیدن
تصویر پاسیدن
((دَ))
نگهبانی کردن، پاس داشتن، مواظبت کردن، لمس کردن، پسودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاسیده
تصویر پلاسیده
((پَ دِ))
پژمرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
تورم کردن، ورم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
وحشت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پناهیدن
تصویر پناهیدن
اکتناف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پگاهیدن
تصویر پگاهیدن
ابتلاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرماسیدن
تصویر پرماسیدن
تماس گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
پژمرده، چروک، له، لهیده، لاغر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عشقبازی، لاس زدن، ملاعبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد