مقداری باشد از هر چیز که یک کس به پشت تواند برداشت و از جائی بجائی تواند برد و آنرا پشتاره نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات). آن مقدار باشداز بار که بدوش و پشت برتوان گرفت. (صحاح الفرس). آنچه از بار که یک تن بر پشت دارد. باری کوچک بر پشت کسی. کوله بار. بار. شغنه. حال. وزر. ضمامه. اضمامه. اضباره. (منتهی الارب) : مال بدست کردم تا تو کافردل پشتواره بندی و ببری. (کلیله و دمنه). هرکه را روی چون گلش باید مدتی خار پشتواره کند. عطار. طن ّ، پشتوارۀ نی و هیزم و مانند آن. (منتهی الارب). طوی ّ، پشتواره ای از سلاح و متاع. کاره، پشتوارۀ جامه و طعام. عکم، پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب)
مقداری باشد از هر چیز که یک کس به پشت تواند برداشت و از جائی بجائی تواند برد و آنرا پشتاره نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات). آن مقدار باشداز بار که بدوش و پشت برتوان گرفت. (صحاح الفرس). آنچه از بار که یک تن بر پشت دارد. باری کوچک بر پشت کسی. کوله بار. بار. شُغنه. حال. وِزر. ضِمامه. اضمامه. اضباره. (منتهی الارب) : مال بدست کردم تا تو کافردل پشتواره بندی و ببری. (کلیله و دمنه). هرکه را روی چون گلش باید مدتی خار پشتواره کند. عطار. طُن ّ، پشتوارۀ نی و هیزم و مانند آن. (منتهی الارب). طَوِی ّ، پشتواره ای از سلاح و متاع. کارَه، پشتوارۀ جامه و طعام. عکم، پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب)
پشتیبان، در بانکداری سپرده ای که کسی برای اعتبار خود در بانک معین کند، کوورتور، در بانکداری طلا، نقره، جواهر و سایر اشیای گران بها که از طرف دولت یا بانک ناشر اسکناس برای اعتبار نشر اسکناس تعیین و نگهداری می شود
پشتیبان، در بانکداری سپرده ای که کسی برای اعتبار خود در بانک معین کند، کوورتور، در بانکداری طلا، نقره، جواهر و سایر اشیای گران بها که از طرف دولت یا بانک ناشر اسکناس برای اعتبار نشر اسکناس تعیین و نگهداری می شود
مخفف پشتواره است و آن مقداری باشد از هر چیز که به پشت توان برداشت. (برهان قاطع). پشتوار. (فرهنگ شعوری). پشت باره. کوله بار. بسته که به پشت توان کشید. بار. حمل: ابالهو اباله، پشتارۀ کلان از هیزم. بله،پشتاره ای کلان از هیزم. ضبرالکتب، پشتاره کرد و یک جای کرد کتابها را. (منتهی الارب) ، پشتیبان. پشتیوان
مخفف پشتواره است و آن مقداری باشد از هر چیز که به پشت توان برداشت. (برهان قاطع). پشتوار. (فرهنگ شعوری). پشت باره. کوله بار. بسته که به پشت توان کشید. بار. حمل: اِبالهو اُباله، پشتارۀ کلان از هیزم. بُله،پشتاره ای کلان از هیزم. ضبرالکتب، پشتاره کرد و یک جای کرد کتابها را. (منتهی الارب) ، پشتیبان. پشتیوان
رندۀ درودگران که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رندۀ درودگران که دست گیرند و بدان چوب تراشند. (انجمن آرا). مشت رنده. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) ، یک مشت از هر چیز، مراد از یکدسته گندم و جو و شالی. (آنندراج) (انجمن آرا). مقدار یک مشت از هر چیز. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). یک مشت از هر چیز و بعضی گویند یک دسته از شالی و گندم و جو درو کرده است که با چیزی بسته و در دست گرفته باشند، همچو پشتواره که بندند و در پشت گیرند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
رندۀ درودگران که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رندۀ درودگران که دست گیرند و بدان چوب تراشند. (انجمن آرا). مشت رنده. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) ، یک مشت از هر چیز، مراد از یکدسته گندم و جو و شالی. (آنندراج) (انجمن آرا). مقدار یک مشت از هر چیز. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). یک مشت از هر چیز و بعضی گویند یک دسته از شالی و گندم و جو درو کرده است که با چیزی بسته و در دست گرفته باشند، همچو پشتواره که بندند و در پشت گیرند. (برهان) (از ناظم الاطباء)