جدول جو
جدول جو

معنی پسوه - جستجوی لغت در جدول جو

پسوه
مرکز ایل پیران در ساوجبلاغ آذربایجان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسته
تصویر پسته
(دخترانه)
میوه ای کوچک و بیضی شکل که مغز آن خوراکی است، در شعر دهان معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
قدوه، مقتدا، پیشوا، پیشرو، الگو، سرمشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسته
تصویر پسته
میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد
پستۀ خندان: پسته ای که دهان آن باز باشد، کنایه از دهان معشوق
پستۀ زمینی: در علم زیست شناسی بادام زمینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوه
تصویر پژوه
پژوهیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پژوهنده مثلاً دانش پژوه، دین پژوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروه
تصویر پروه
پروین، چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که از تعداد بسیاری ستاره تشکیل شده ولی فقط شش ستارۀ آن با چشم دیده می شود که در یک جا به صورت خوشه ای جمع شده و با هم در فضا حرکت می کنند، ثریا
فرهنگ فارسی عمید
(سَ/ سِ)
ریسمانی را گویند که بوقت رشتن بر دوک پیچند. (برهان قاطع) ، مخفف پوسته. پوستکی بس نازک جدا شدۀ از چیزی. صفیحه. ورقه. پشیزه. پوسه پوسه، پشیزه پشیزه، ورقه ورقه. پوسه پوسه شدن، ورقه ورقه شدن. چنانکه طلق و زرنیخ و عنبر و مانند آن و ظاهراً اصل آن پوسته وپوستک باشد. رجوع به پوسته و رجوع به پوستک شود، قطعات سپید و نازک که گاه شانه کردن موی سر بگاه شوخگنی فروریزد. شوره. هبریه. مشاطه. مخفف پوسته، تو. تا. لا: دیوار دو پوسه یا سقف دو پوسه، دارای دو تو
لغت نامه دهخدا
صاحب ریاض الشعراء آنرا نام دهی از مضافات اصفهان دانسته و نام دیگر آن بقول مؤلف مذکور شقر است (؟). (تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 359)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
دست زده. دست رسیده. و دست مالیده باشد و سوراخ کرده را نیز گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پْسُمْ/ پِ سُمْ)
نام کتابی از عهد عتیق مرکب از 150 مزمور مقدس که کاتولیکها آنرا بداود نسبت کنند و آنها از حیث زیبائی شعر وخیالات عالی شاهکار شعر تغزلی بشمار است و یهود آن مزامیر را هنوز عالیترین سرود مذهبی دانند و در نزد کاتولیکها نیز آن مزامیر اساس ادب و مراسم دینی قرار گرفته است. آن کتاب را بزبان ما زبور خوانند و مزامیرنیز گویند. در قاموس کتاب مقدس آمده است: مزامیر، اشعار روحانی است که با آواز محض تمجید و تقدیس حضرت اقدس الهی بتوسط آواز مزمار و نی خوانده میشد. کتاب مزامیر به پنج کتاب منقسم و در آخر هر قسمتی لفظ آمین مکرر گشته و اغلب برآنند که این لفظ را جمعکنندگان کتاب در آخر هر کتاب افزوده اند. و ابداً دخلی به مصنف ندارد. خلاصه کتاب اول دارای 41 مزمور است که 37 ازآنها منسوب به داود و 4 که اول و دوم و دهم و سی وسوم باشد به مؤلفان نامعلوم منسوب است. کتاب دومین دارای 31مزمور است یعنی از 44 الی 72 که 7 عدد از آنهامنسوب به بنی قورح و یک مزمور به آساف و 18 به داود و سه مزمور به مؤلفان غیرمعروف منسوب است و یک مزمور از برای سلیمان یا از خود سلیمان است و در آخر همین قسم است که میگوید ’و تمامی زمین از جلال او پر بشود آمین و آمین دعاهای داود بن یستی تمام شد’. کتاب سومین دارای 17 مزمور می باشد یعنی از 73 الی 89 که 11عدد از آنها به آساف و 3 عدد به بنی قورح و یک مزمور به داود و یکی به هیمان از راحی و بنی قورح و یکی به ایثان از راحی منسوب است. کتاب چهارمین دارای 17 مزمور است یعنی از مزمور 90 الی 106 و باقی به مؤلفان غیرمعلوم منسوب است. کتاب پنجمین دارای 44 مزمور می باشد یعنی از 107 الی 150 که پانزده تا به داود و یکی به سلیمان و باقی به مؤلفان غیرمعروف منسوب است و تمامی سرودهای صعود مخصوصاً به اشخاصی که به شهر مقدس بالا میرفتند اختصاص دارد. در این کتاب است مز 120-134 و نیز تمامی مزامیر تهلیلیه یعنی 146 الی 150 در این کتاب است و همچو خاتمۀ کتاب مزامیر می باشد. و تقسیم مزمور فوق به عصر نحمیا منسوب می باشد و در 1 تو16:35 و 36 از تسبیحات کتاب چهارمین مزامیر اقتباس شده و همین تقسیم در ترجمه هفتگانه نیز وارد است لکن برخی از مسیحیان متقدمین آنرا رد نموده گفتند چون با آنچه که در اعمال 1:20 میباشد مخالف است لهذا این تقسیم مناط اعتبار نیست چونکه در آنجا نمیگوید (اسفار یا کتابها) بلکه ’لفظ در کتاب زبور’ نوشته شده است. بعضی از علما عقیده بر این دارند که تقسیم مسطور فوق، محض مشابهت به اسفار خمسۀ موسی می باشد و یا بواسطۀ نظام تاریخی یا بواسطۀ متابعت و پی درپی آمدن مؤلفین و یا بواسطۀ موضوعات و منضمات آنها یا بواسطۀ مناسبت از برای پرستش و غیره و غیره می باشد اما بخوبی واضح است که این تقسیم بطور محتاج الیه پرستش وعبادت تقسیم یافته. بعضی از مزمورها که اشاره شد مکرر گشته اند مثل مزمور 14 که در 53 تکرار شده و مزمور40 در 70 و تتمۀ 57 و 60 در 108 تکرار شده است و از این دلایل معلوم میشود که کتب منقسمۀ پنجگانه بطورمختلف جمع گشته و معین نمودن وقت جمع کردن تمام آنها در یک مجلد خالی از اشکال نیست بلکه امکان ندارد ولی از بعضی از مطالب کتاب چهارم و پنجم مزمور چنان مستفاد میشود که بعد از اسیری بابل جمع شده اند. بهر صورت کتاب مزامیر متدرجاً در یک مجلد جمع و فراهم گشته و متضمن مطالب سالهای عدیده می باشد یعنی از زمان حکومت الهی تا زمان مراجعت نمودنشان از اسیری بابل.
عنوانات: هر مزموری را عنوانی است الا34 مزمور که تلمود آنگونه مزامیر را مزامیر یتیمه نامیده برخی را عقیده بر آن است که عبارت ’هللویا خدارا تسبیح بخوانید’ که در ابتدای بعضی از مزامیر دیده میشود همان عنوان آن مزامیر است. در این صورت شمارۀ مزامیر یتیمه 24 میشود و اصل این عنوانات بهیچ وجه معلوم نیست لکن بعضی را عقیده این است که جمعکنندگان کتاب آن عنوانات را افزوده اند چنانکه عنوانات اناجیل و تتمۀ رساله ها را افزودند. علی ای ّ حال عنوانات مزامیر خیلی قدیم و از برای تفسیر مفید و در جمیع نسخه های عبرانی موجود می باشد لکن معنای بعضی بقدری نامعلوم است که ترجمه هفتگانه آنرا ترجمه نکرده خلاصه آنچه ما از آنها می فهمیم آن است که بر وضع تقالید مشهوره که قبل از ترجمه مذکوره شهرت تامی داشته و بروضع آن اسبابی که در وقت خواندن مستعمل بوده و بر طور خواندن و وضع تاریخی و شخصی می آگاهاند و ملاحظات اخیره اختصاص به مزامیر داود دارد و اغلب آنها اشاره به حوادث و وقایع حیات او می باشد و بیشتر آنها حرف به حرف و کلمه به کلمه از اسفار تاریخی استنساخ شده مثل عنوان مزمور 52 که با اشمو 22:9 و مز 54 که با اشمو 23:19 و مز 56 که با اشمو 21:11-15 مطابق است. و علماء در خصوص معنی لفظ سلاه اختلاف بسیار دارند و قول معتبر آن است که اشاره به اسبابی است که مختص خواندن میباشد. امری غریب و بسیار عجیب است که مزامیری راکه اسرائیلیان متقی و پرهیزکار قرنهای متعدده قبل از مسیح نگاشتند فعلاً در عبادت کلیسای مسیحی معمول و مناسب ذوق جمیع طوایف مسیحی می باشد و همین مطلب دلیل قوی بر صحت آنها می باشد که الهامی و از جانب خداست و از اعماق قلب انسانی صادر شده از تمامی احساس بنی نوع بشر اخبار می نماید و از شکر و حمد و توبه و حزن و غم و امید و شادی عمومی مطلع میسازد بطوری که در هر زمان و مکان هر نفس ذکیه و متقی مناسبت آنها را ملتفت میشود. و اگر چنانچه بطور شایسته قوت و اثر هر مزموری را احساس نکنیم سببش آن است که جهات و موجبات و اسباب تألیف آنها را ندانسته و نفهمیده ایم چه که مزامیر کلیهً شعر می باشند. علیهذا مفسر شعر نیز باید بطوری احاطه بر احساسات شاعر پیدا نماید که اشعار او را کما هو حقه بتواند تعبیر و تفسیر کند زیرا که بعضی از این مزامیر را جز در اوقات رودادن تجربه و تنگی نتوان فهمید و بعضی را در موقع زحمت و مرارت و غیره و بعضی را در وقت شادی و سرور میتوان فهمید. و هر قدر ما در امر دین اطلاع تام و کامل حاصل نمائیم تعجب و حیرت ما در مناسبت مزامیر میافزاید که چگونه از برای اقسام مختلفۀ حیات بنی نوع بشر موافق و مناسب است بدین لحاظ هیچیک از اسفار الهامی جز اناجیل بقدر مزامیر خوانده نمی شود. مزامیر اساس و بنیاد اغلب سرودهای مسیحیان است و در عبادت بالانفراد شخصی و هم در عبادت جماعتی که در تمام جهان بجا آورده می شود مستعمل بوده و هست. و شخص مسیحی بسیار خوشحال خواهد شد وقتی که ببیند که همین مزامیر است که در موسی و داود و آساف مؤثر بوده است. تألیف مزامیر در مدت هزار سال یعنی از ایام موسی تا مراجعت از اسیری تا به ایام عزرا کرده شد ولیکن اکثر آنها در زمان داود و سلیمان تألیف و بر حسب عنوانات آنها هفتادوسه مزمور به داود منسوب است و از آنهاست 3-9 و 11-41 و 51-65 و 68-70 و 101 و 103 و 108-110 و122 و 124 و 131 و 133 و 138-140. و چون او مشهورترین مؤلفین و رئیس ترنم کنندگان اسرائیل بوده بدان واسطه تمام مزامیر ’مزامیر داود’ گفته شده و این مزامیر تماماً بسیط و دارای عبارت محکم می باشد که دلسوزی طفل و ایمان شخص شجاع را داراست، و ظاهراً صورت انسانی را بنظر ما می آورد که بر ضدّ موانع خارجی و داخلی شهر خدا ساعی است و دوازده مزمور به آساف منسوب است یعنی 73-83 و 50 و آساف شخصی لاوی و یکی از رؤسای آلات طرب و سرود داود بود. اتو 16:17 و 19 و 2 تو 29:30. و یازده مزمور به بنی قورح منسوب است و اینان خانواده و سلسلۀ شعرائی می باشند که در ایام داود به وظیفۀ کهانت سرافراز بودند. اتو 6:22 و 9:19 و 26:1 و 2 تو 20:19. و آن مزامیر از قرار تفصیل است. مز 42: و 44: و 49: و 84: و 85: و 87: و 88: و هفت تا از این مزامیر مخصوصاً به ایام داود و سلیمان اختصاص دارد. و مزامیر بواسطۀ نیکوئی شعر و خیالات عالی به داودو مزمور 72 و 127 به سلیمان و مزمور 90 به موسی نبی منسوب است و تقسیمات مزامیر از قرار تفصیل است: (1) مزامیر حمد و تسبیح است که مزمور 8 و 19 و 24 و 33 و 34 و 36 و 96 و 100 و 103 و 107 و 121 و 146-150 باشد. (2) مزامیر شکرانه است که از برای مراحم و الطاف خدائی نسبت به اشخاص معینه گفته شده یعنی مزمور 9 و 18 و 22 و 30 و یا از برای قوم اسرائیل انشاء گشته یعنی 46 و 48 و 65 و 98. (3) مزامیر توبه آمیز است یعنی مزمور 6 و 25 و 32 و 38 و 51 و 102 و 130 و 143. (4) مزامیر سیاحت یعنی مزمور 110-124. (5) مزامیر تاریخی که رفتار خدا و الطاف و مرحمتی را که درباره قوم خود داشته است بیان می کند. مز 78 و 105 و 106 و 114. (6) مزامیر نبوّتی و مسیحی می باشد که کلیهً مبنی بر وعده خدا به داود و اولاد او میباشد. 2 شمو 7:12-16 مز 2 و 16 و 22 و 40 و 45 و 68 و 69 و 72 و 97 و110 و 118. (7) مزامیر تعلیمی است که شخص را از قرار تفصیل ذیل تعلیم میدهد: 1- در خصایص عادلان و شریران و بهره و نصیب ایشان. مز 1 و 5 و 7 و 9-12 و 14 و15 و 17 و 24 و 25. 2- در تقدیس و پاکی و نیکی شریعت الهی است. مز 19 و 119. 3- در بطالت زندگانی انسان. مز 39 و 49 و 90. 4- در تکالیف واجبۀ حکام. مز82 و 101. (8) مزامیریست که شامل دعا بر گناه کاران می باشد و اکثر آنها منسوب به داود است. مز 35 و 52 و58 و 59 و 69 و 109 و 137
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
حریر بود که عطاران مشک در او بندند:
از نقش و ازنگار همه جوی و جویبار
پستۀ حریر دارد ووشی معمدا.
معروفی
لغت نامه دهخدا
(پِ / پُ تَ / تِ)
نام میوه ای است که درخت آن در نقاط مختلف ایران ازجمله دامغان و قزوین و رفسنجان و اردستان غرس شود و در مراوه تپه بحال وحشی است و پوست آن برای رنگ کردن مصرف میشود. مؤلف قاموس مقدس گوید که آن در اصل از آسیای صغیر بسایر امکنۀ مشرق و اروپای جنوبی انتشار یافت. فستق. بطم اخضر:
دهان دارد چو یک پسته لبان دارد به می شسته
جهان بر من چنین بسته بدان پسته دهان دارد.
شهید (از لغت نامۀ اسدی).
منم خوکرده بابوسش چنان چون باز برمسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته.
رودکی.
تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست به تن بر، چو مغز پسته، سفال.
منجیک.
هم از خوردنیها و هر گونه ساز
که ما را بباید بروز دراز...
همان ارژن و پسته و ناردان
بیارد یکی مؤبد کاردان...
فردوسی.
دو چشمش چو دو نرگس آبگون
لبانش چو پسته رخانش چو خون.
فردوسی.
جز خوی بد فراخ جهانی را
بر تو که کرد تنگ تر از پسته.
ناصرخسرو.
گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژ پشت
حاشا که مثل پستۀ خندان شناسمش.
خاقانی.
بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.
(مثنوی).
نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق.
، دهان معشوق.
- پسته بن، درخت پسته.
- پستۀ خندان، پستۀ دهان باز:
مهرزن بر دهن خنده که در باغ جهان
سر خود میخورد آن پسته که خندان باشد.
صائب (ازفرهنگ شعوری).
- پسته دهان، لقب معشوق:
ای بت بادام چشم پسته دهان قندلب
در غم عشق تو چیست چارۀ این مستمند. ؟
سوزنی.
- پستۀ زمینی، کازو.
- پستۀ شکرفشان، کنایه از لب و دهان معشوق است. (برهان قاطع).
- پستۀ غالیه، حب البان. (بحر الجواهر).
- پسته لب، کنایه از معشوق.
- پسته مغز، مغز پسته
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ)
نام یکی از دیه های ناحیۀ سراوان بلوچستان. (جغرافیای سیاسی ایران کیهان). و آن در مغرب دزک مکران واقع است. و نام شعبه ای است از طائفۀ ناحیۀ سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان، مرکب از پانصد خانوار
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ لَ / لِ)
در تداول عامه جای نهانی. نهان جای. نهان. پنهان. پشت. نهفت. پشت و پسله و کنج پسله از اتباع است.
- در پسله، در خفا. نهانی. سرّاً
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ / وِ)
هر چیزی که در تاخت و تاراج و جنگ و شبیخون از دشمن بدست آرند. هرچه در کارزار از دشمن گیرند. غنیمت فیی ٔ:
آن جگرگوشۀ یاقوت که از کان خیزد
در شبیخون سخا پروۀیغمای تو باد.
شرف الدین شفروه (از جهانگیری).
ظاهراً این کلمه در این شعر به این معنی محرف برده است، چادر. چادرشب، پروین و آن چند ستاره است در کوهان ثور. ثریا. پرن
لغت نامه دهخدا
(پِ وِ / پِ لُ وِ)
نیکلادو. کاردینال فرانسه، یکی از رؤسای لیگ (اتحاد کاتولیکها در فرانسه در اواخر مائۀ شانزدهم میلادی) مولد ژوی سوتل بسال 1518 میلادی و وفات در 1594
لغت نامه دهخدا
(بِ)
لفظ هندیست بمعنی بستم. حصۀ هر چیز عموماً و بمعنی بستم حصه بیگه در پیمایش زمین زراعت خصوصاً (غیاث). لفظ هند بمعنی بستم حصۀ بیگه در پیمایش زراعت خصوصاً. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
باز جست تجسس تفحص، پرسش باز خواست، در ترکیب بمعنی (پژوهنده) آید: دانش پژوه دین پژوه کین پژوه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
مقتدا وپیشرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچوه
تصویر پچوه
ترجمه، نقل معنی از لغتی به لغتی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروه
تصویر پروه
پروین ثریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسوده
تصویر پسوده
دست زده دست مالیده بسوده، سوراخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسوا
تصویر پسوا
پیرو تابع مقابل پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسوه
تصویر کسوه
کسوت در فارسی جامه پوشیدنی کسوت یا طراز کسوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوه
تصویر عسوه
پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسله
تصویر پسله
نهانی، در خفا، پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروه
تصویر پروه
غنیمت، هر چیزی که از جنگ و تاراج بدست آید، ستاره پروین، چادرشب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسله
تصویر پسله
((پَ سَ یا س ِ لِ))
جای نهانی، پنهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
((اُ وِ))
پیشوا، مقتداء، صبر، آنچه که بدان کسی را تسلی دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوسه
تصویر پوسه
پوستکی بسیار نازک جدا شده از چیزی، ورقه، صحیفه، پشیزه، قطعات سفید و نازکی که هنگام شانه کردن موی سر زمانی که چرک باشد فرو ریزد، شوره، تو، تا، لا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوسه
تصویر پوسه
((س ِ یا سَ))
ریسمانی که به وقت رشتن بر دوک پیچند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژوه
تصویر پژوه
((پِ))
بازجستن، جست و جو کردن، مؤاخذه، بازخواست، در ترکیب با واژه های دیگر معنای پژوهنده می دهد مانند، دانش پژوه
فرهنگ فارسی معین
((پِ تِ))
درختی است از تیره سماقی ها که دسته مخصوصی را تشکیل می دهد. میوه اش دانه ای است، دارای پوست سخت، مغز آن سبزرنگ و لذید و مقوی و روغن دار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسوا
تصویر پسوا
((پَ))
پیرو، تابع، مقابل پیشوا
فرهنگ فارسی معین