جدول جو
جدول جو

معنی پوسه

پوسه((س ِ یا سَ))
ریسمانی که به وقت رشتن بر دوک پیچند
تصویری از پوسه
تصویر پوسه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پوسه

پوسه

پوسه
پوستکی بسیار نازک جدا شده از چیزی، ورقه، صحیفه، پشیزه، قطعات سفید و نازکی که هنگام شانه کردن موی سر زمانی که چرک باشد فرو ریزد، شوره، تو، تا، لا
پوسه
فرهنگ فارسی معین

پوسه

پوسه
ریسمانی را گویند که بوقت رشتن بر دوک پیچند. (برهان قاطع) ، مخفف پوسته. پوستکی بس نازک جدا شدۀ از چیزی. صفیحه. ورقه. پشیزه. پوسه پوسه، پشیزه پشیزه، ورقه ورقه. پوسه پوسه شدن، ورقه ورقه شدن. چنانکه طلق و زرنیخ و عنبر و مانند آن و ظاهراً اصل آن پوسته وپوستک باشد. رجوع به پوسته و رجوع به پوستک شود، قطعات سپید و نازک که گاه شانه کردن موی سر بگاه شوخگنی فروریزد. شوره. هبریه. مشاطه. مخفف پوسته، تو. تا. لا: دیوار دو پوسه یا سقف دو پوسه، دارای دو تو
لغت نامه دهخدا