جدول جو
جدول جو

معنی پسرعمو - جستجوی لغت در جدول جو

پسرعمو
(پِ سَ عَ)
رجوع به پسرعم ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسرعمه
تصویر پسرعمه
عمه زادۀ مذکر، پسرخواهر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسر عمو
تصویر پسر عمو
پسرعم، عموزادۀ مذکر، پسربرادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسرو
تصویر پسرو
پسرک، پسر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(عُ مَ)
از یاران امیر قرایوسف ترکمان و نایب وی. پیرعمر در جنگ این امیر با میرزا ابوبکر کرت شرکت داشته است. و نیز از جانب قرایوسف والی ارزنجان گشته. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 570 و 577)
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ)
مصغر پسر. پسرک. پسر خرد. پسر کوچک. پسرچه. نیمچه پسر:
چشم خوش تو که آفرین باد بر او
بر ما نظری نمیکند ای پسرو
لغت نامه دهخدا
(پُ)
که موی بسیار دارد. پرموی. اشعر. و رجوع به پرموی شود
لغت نامه دهخدا
(پُ عُ)
که عمر بسیار کرده است. که زندگانی دراز کند
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
بمجاز بمعنی ذره ای. جزیی:
سال جهان گرچه بسی درگذشت
از سر مویش سرمو کم نگشت.
نظامی.
گروهی ضعیفان دین پروریم
سرمویی از راستی نگذریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
موضعی بشمال شهرزور
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ عَ)
پسر نیای پدری. عم زاده. پسرعمو. عموزاده. ابن عم ّ. قتل. (منتهی الارب) : کلاله، پسران عم دورتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ عَ م مَ)
پسر خواهر پدر. عمه زاده
لغت نامه دهخدا
تصویری از پسر عمو
تصویر پسر عمو
پور اپدر (اپدر عم برهان) پسر عمو پسر برادر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسر عمه
تصویر پسر عمه
پور اپدر (اپدر عم برهان) پسر خواهر پدر عمه زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسرو
تصویر پسرو
پسر کوچک فرزند خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسر عم
تصویر پسر عم
پسر عمو
فرهنگ لغت هوشیار
پسرعمو
فرهنگ گویش مازندرانی