جدول جو
جدول جو

معنی پزیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

پزیدنی
(پَ دَ)
قابل پختن. که پختن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
پزیدنی
قابل پختن که پختن او ضرور است
تصویری از پزیدنی
تصویر پزیدنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پزیدن
تصویر پزیدن
پختن، مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن ، اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
درخور پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
درخور شنیدن، شایستۀ شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
تیره ای از طایفۀ هفت لنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(پُ زِ دُ)
رب النوع دریا در اساطیر یونان قدیم و آن با نپتونس رومیان یکی است
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ دَ)
پختن. پخته شدن:
هر میوه که در باغ جهان بد همه پخته ست
ای غورۀ چون سنگ نخواهی تو پزیدن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ شَ دَ)
نشکنج گرفتن. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
چشیدنی، مکیدنی. هر چه که قابل مکیدن باشد. آنچه بتوان مکید
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
درخور گزیدن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
شایستۀ بزیدن. رجوع به بزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
حالت آنچه پخته باشد. پخته شدگی
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
که پریدن تواند. قابل پریدن
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
پرشدنی. مملوشدنی. قابل پرشدن. انباشتنی. که پریدن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالیدنی
تصویر پالیدنی
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپزیدن
تصویر سپزیدن
تمام کردن، سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردنی
تصویر آزردنی
شایسته آزردن لایق آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایانی
تصویر پایانی
نهایی انتهایی آخرین: (حجت بنصیحت مسلمانی گفتت سخنی درست و پایانی) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
در خور پاشیدنافشاندنیپراکندگی پریشیدنی برافشاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچیدنی
تصویر پاچیدنی
در خور پاچیدن پاشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدنی
تصویر ارزیدنی
یق ارزیدن شایسته ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدن
تصویر پزیدن
پخته شدن، رسیدن (میوه)، پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیدنی
تصویر پلیدنی
نوعی از خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدگی
تصویر پزیدگی
پخته شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدنی
تصویر پریدنی
که پریدن بتواند قابل پریدن، که قابل پریدن باشد پر شدنی انباشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدن
تصویر پزیدن
پخته شدن، رسیدن (میوه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزیدنت
تصویر رزیدنت
((رِ دِ))
پزشکی که مشغول گذراندن دوره تخصصی است، دستیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایانی
تصویر پایانی
خاتم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تزیینی
تصویر تزیینی
Ornate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
Chewable
دیکشنری فارسی به انگلیسی