فریم. قصبۀ ناحیت کوه قارن است (به دیلمان) و مستقر سپهبدان بلشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر. و اندر وی مسلمانان اند و بیشتر غریب اند پیشه ور و بازرگان زیراک مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد. (حدود العالم)
فریم. قصبۀ ناحیت کوه قارن است (به دیلمان) و مستقر سپهبدان بلشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر. و اندر وی مسلمانان اند و بیشتر غریب اند پیشه ور و بازرگان زیراک مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد. (حدود العالم)
جزیره ای است در منتهای جنوبی بحر احمر در بغاز باب المندب بدرازای 12000 گز و پهنای 5000 گز و آنرا بندری زیباست و انگلیسان در 1857 این جزیره را غصب کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
جزیره ای است در منتهای جنوبی بحر احمر در بغاز باب المندب بدرازای 12000 گز و پهنای 5000 گز و آنرا بندری زیباست و انگلیسان در 1857 این جزیره را غصب کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
دن + ان، صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن. (یادداشت مؤلف). رفتار به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). مرادف چمان. (انجمن آرا) ، راه روندۀ به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). آنکه همی رود به نشاط، گویند: همی دند و دنان است. (لغت فرس اسدی) : طوطی میان باغ دنان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پرّش چو برگ نی. منوچهری. اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان. ناصرخسرو. ای همه ساله دنان به گرد دنان در من نه به گرد دنانم و نه دنانم. ناصرخسرو. و رجوع به دنیدن شود. - دمان و دنان، شتابان و خرامان. روان تند و آهسته: چو در سبزه دید اسب را دشتبان گشاده زبان شد دمان و دنان. فردوسی. پس اندر سپاه منوچهرشاه دمان و دنان برگرفتند راه. فردوسی. بیفتاد و برگشت از او بادپای همی شد دمان و دنان باز جای. فردوسی. ، از خشم و قهر به جوش آینده. (ناظم الاطباء) (از برهان). مرادف دمان. (آنندراج) (انجمن آرا). از خشم جوشان. (شرفنامۀ منیری). پرهیجان. (فرهنگ لغات شاهنامه)
دن + َان، صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن. (یادداشت مؤلف). رفتار به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). مرادف چمان. (انجمن آرا) ، راه روندۀ به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). آنکه همی رود به نشاط، گویند: همی دند و دنان است. (لغت فرس اسدی) : طوطی میان باغ دنان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پرّش چو برگ نی. منوچهری. اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان. ناصرخسرو. ای همه ساله دنان به گرد دنان در من نه به گرد دنانم و نه دنانم. ناصرخسرو. و رجوع به دنیدن شود. - دمان و دنان، شتابان و خرامان. روان تند و آهسته: چو در سبزه دید اسب را دشتبان گشاده زبان شد دمان و دنان. فردوسی. پس اندر سپاه منوچهرشاه دمان و دنان برگرفتند راه. فردوسی. بیفتاد و برگشت از او بادپای همی شد دمان و دنان باز جای. فردوسی. ، از خشم و قهر به جوش آینده. (ناظم الاطباء) (از برهان). مرادف دمان. (آنندراج) (انجمن آرا). از خشم جوشان. (شرفنامۀ منیری). پرهیجان. (فرهنگ لغات شاهنامه)
علامتی به این شکل «» در ریاضیات که بر بالای سمت راست یک حرف قرار می گیرد به معنی، نخستین مشتق یک تابع، نخستین نقطه یا مقداری که از جهت هایی مشابه نقطه یا مقدار مورد نظر است
علامتی به این شکل «َ» در ریاضیات که بر بالای سمت راست یک حرف قرار می گیرد به معنی، نخستین مشتق یک تابع، نخستین نقطه یا مقداری که از جهت هایی مشابه نقطه یا مقدار مورد نظر است
در زبان سینما و تصویربرداری، فریم (Frame) به بخش دیداری تصویر که توسط دوربین در یک لحظه خاص ضبط شده است، اشاره دارد. هر فیلم یا ویدیو از چندین فریم تشکیل شده است که هرکدام یک صحنه یا یک قسمت از صحنه را نمایش می دهند. ویژگی های اصلی فریم عبارتند از: ۱. زمان مرحله ای : هر فریم در یک لحظه خاص ضبط شده و در یک زمان مشخص در فیلم یا ویدیو ظاهر می شود. ۲. فاصله کانونی : فاصله کانونی دوربین و زاویه دید که برای گرفتن فریم انتخاب می شود و نقطه تمرکز بر روی آن قرار دارد. ۳. محدوده دید (Field of View) : حجم فضایی که توسط دوربین در فریم ضبط می شود و از آن در تصویر مشخص می شود. ۴. محل قرار گیری شیء ها : جایگاه و موقعیت شیء ها و شخصیت ها در فریم که تأثیر زیادی بر ترکیب و تراکم تصویر دارد. فریم ها در سینما و تصویربرداری به عنوان واحدهای اساسی برای ساخت و تدوین فیلم استفاده می شوند. ترکیب صحیح فریم ها و تنظیمات مختلف آن ها می تواند تأثیر زیادی بر احساسات و درک بیننده از داستان و شخصیت ها داشته باشد و برای ایجاد جلوه های خاص و نمایش اطلاعات بهتر از داستان و مکان های مختلف استفاده می شود.
در زبان سینما و تصویربرداری، فریم (Frame) به بخش دیداری تصویر که توسط دوربین در یک لحظه خاص ضبط شده است، اشاره دارد. هر فیلم یا ویدیو از چندین فریم تشکیل شده است که هرکدام یک صحنه یا یک قسمت از صحنه را نمایش می دهند. ویژگی های اصلی فریم عبارتند از: ۱. زمان مرحله ای : هر فریم در یک لحظه خاص ضبط شده و در یک زمان مشخص در فیلم یا ویدیو ظاهر می شود. ۲. فاصله کانونی : فاصله کانونی دوربین و زاویه دید که برای گرفتن فریم انتخاب می شود و نقطه تمرکز بر روی آن قرار دارد. ۳. محدوده دید (Field of View) : حجم فضایی که توسط دوربین در فریم ضبط می شود و از آن در تصویر مشخص می شود. ۴. محل قرار گیری شیء ها : جایگاه و موقعیت شیء ها و شخصیت ها در فریم که تأثیر زیادی بر ترکیب و تراکم تصویر دارد. فریم ها در سینما و تصویربرداری به عنوان واحدهای اساسی برای ساخت و تدوین فیلم استفاده می شوند. ترکیب صحیح فریم ها و تنظیمات مختلف آن ها می تواند تأثیر زیادی بر احساسات و درک بیننده از داستان و شخصیت ها داشته باشد و برای ایجاد جلوه های خاص و نمایش اطلاعات بهتر از داستان و مکان های مختلف استفاده می شود.
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غرویزن، تنگ بیز، تنک بیز، پریزن، پرویزن، چاولی، گربال، آردبیز، منخل، غربیل، موبیز، پرویز، غربال سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، پروز، پراویز، فرویز فریاد، نعره
اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غَرویزَن، تُنُگ بیز، تُنُک بیز، پَریزَن، پَرویزَن، چاولی، گَربال، آردبیز، مُنخُل، غَربیل، موبیز، پَرویز، غَربال سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، پروز، پراویز، فرویز فریاد، نعره
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط