دن + ان، صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن. (یادداشت مؤلف). رفتار به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). مرادف چمان. (انجمن آرا) ، راه روندۀ به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). آنکه همی رود به نشاط، گویند: همی دند و دنان است. (لغت فرس اسدی) : طوطی میان باغ دنان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پرّش چو برگ نی. منوچهری. اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان. ناصرخسرو. ای همه ساله دنان به گرد دنان در من نه به گرد دنانم و نه دنانم. ناصرخسرو. و رجوع به دنیدن شود. - دمان و دنان، شتابان و خرامان. روان تند و آهسته: چو در سبزه دید اسب را دشتبان گشاده زبان شد دمان و دنان. فردوسی. پس اندر سپاه منوچهرشاه دمان و دنان برگرفتند راه. فردوسی. بیفتاد و برگشت از او بادپای همی شد دمان و دنان باز جای. فردوسی. ، از خشم و قهر به جوش آینده. (ناظم الاطباء) (از برهان). مرادف دمان. (آنندراج) (انجمن آرا). از خشم جوشان. (شرفنامۀ منیری). پرهیجان. (فرهنگ لغات شاهنامه)